در انتظار یار
در انتظار یار

در انتظار یار

ولادت با سعادت حضرت محمد پیامبر

ولادت با سعادت حضرت محمد پیامبر صلح و دوستی بر همه مسلمانان مبارک باد 

نمی از معجزات حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله)


من گفتم: لا اله الا اللّه، اى رسول خدا من نخستین کسى هستم که به تو ایمان آوردم، و نخستین فردى هستم اقرار مى‏کنم که درخت با فرمان خدا براى تصدیق نبوّت، و بزرگداشت دعوت رسالت، آنچه را خواستى انجام داد


معجزه طبیعت

سُبْحانَ‏ الَّذی أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ

. پاک و منزّه است خدایى که بنده‏اش را در یک شب، از مسجدالحرام به مسجد الاقصى- که گرداگردش را پربرکت ساخته‏ایم- برد، تا برخى از آیات خود را به او نشان دهیم؛ چرا که او شنوا و بیناست‏.(اسراء آیه 1، ترجمه آیت الله مکارم)

هر جند معجزه جاوید آخرین فرستاده خدا در روی زمین کتاب مقدسش قرآن است ولی معجزات حضرت منحصر به قرآن نیست؛ «تاریخ معجزات زیادی را برای پیامبر اسلام در شرایط سرنوشت ساز ثبت کرده است.»(1) در این مختصر سعی بر آن است که نمی از معجزات خاتم پیامبران اول شخصیت خلقت ارائه شود.

1- آمدن درخت به حضور پیامبر‏

- امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه قاصعه فرموده: من با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بودم آنگاه که سران قریش نزد او آمدند و گفتند: «اى محمد (صلّى اللّه علیه و آله) تو ادّعاى بزرگى کردى، که هیچ یک از پدران و خاندانت نکردند، ما از تو معجزه‏اى مى‏خواهیم، اگر پاسخ مثبت داده، انجام دهى، مى‏دانیم که تو پیامبر و فرستاده خدایى، و اگر از انجام آن سرباز زنى، خواهیم دانست که ساحر و دروغگویى» پس پیامبر اکرم(صلّى اللّه علیه و آله) فرمود: «شما چه مى‏خواهید؟» گفتند: «این درخت را بخوان تا از ریشه کنده شود و در پیش تو بایستد» پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: خداوند بر همه چیز تواناست. حال اگر خداوند این کار را بکند آیا ایمان مى‏آورید؟ و به حق شهادت مى‏دهید؟

گفتند: آرى، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: من بزودى نشانتان مى‏دهم آنچه را که درخواست کردید، و همانا بهتر از هر کس مى‏دانم که شما به خیر و نیکى باز نخواهید گشت، زیرا در میان شما کسى است که کشته شده و در چاه «بدر» دفن خواهد شد، «1» و کسى است‏ «2» که جنگ احزاب را تدارک خواهد کرد. سپس به درخت اشاره کرد و فرمود: «اى درخت! اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارى، و مى‏دانى من پیامبر خدایم، از زمین با ریشه‏هایت در آى، و به فرمان خدا در پیش روى من قرار گیر.»

سوگند به پیامبرى که خدا او را به حق مبعوث کرد، درخت با ریشه‏هایش از زمین کنده شده، و پیش آمد که با صداى شدید چونان به هم خوردن بال پرندگان، یا به هم خوردن شاخه‏هاى درختان، جلو آمد و در پیش روى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایستاد که برخى از شاخه‏هاى بلند خود را بر روى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و بعضى دیگر را روى من انداخت و من در طرف راست پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایستاده بودم، وقتى سران قریش این منظره را مشاهده کردند، با کبر و غرور گفتند: «به درخت فرمان ده، نصفش جلوتر آید، و نصف دیگر در جاى خود بماند» پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمان داد. نیمى از درخت با وضعى شگفت‏آور و صدایى سخت به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نزدیک شد گویا مى‏خواست دور آن حضرت بپیچد، امّا سران قریش از روى کفر و سرکشى گفتند: «فرمان ده این نصف باز گردد و به نیم دیگر ملحق شود، و به صورت اول در آید» پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم دستور داد و چنان شد. من گفتم: لا اله الا اللّه، اى رسول خدا من نخستین کسى هستم که به تو ایمان آوردم، و نخستین فردى هستم اقرار مى‏کنم که درخت با فرمان خدا براى تصدیق نبوّت، و بزرگداشت دعوت رسالت، آنچه را خواستى انجام داد. امّا سران قریش همگى گفتند: «او ساحرى است دروغگو، که سحرى شگفت آور دارد، و سخت با مهارت است». و خطاب به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم گفتند: «آیا نبوّت تو را کسى جز امثال على علیه السّلام باور مى‏کند؟» (2)

2.شفاى مرض جذام‏

- شخصى از قبیله جهینه مبتلا به جذام شده بود. حضور پیامبر- صلّى اللَّه علیه و آله- رسید و از آن حضرت شفا خواست. حضرت ظرف آبى را طلبید و از آب دهانش در آن ریخت و به آن شخص فرمود: «به بدنت بمال» آن شخص به دستور حضرت، عمل کرد و از آن مرض، خلاصى یافت‏.(3)

معجزه طبیعت

3.لرزش کوه حرا

- روزى پیامبر اکرم- صلّى اللَّه علیه و آله- و امام على- علیه السّلام- در کوه حرا بودند. کوه به لرزه در آمد. حضرت خطاب به کوه فرمود: «آرام باش! جز پیامبر و وصى او، کسى در روى تو نایستاده است» کوه در همان حال آرام شد. (4)

4. پیامبر (ص) و شفاى چشم‏

- در یکى از جنگها، چشم یکى از یاران پیامبر آسیب دید، بحدى که به صورتش افتاد. به حضور حضرت آمد و استغاثه کرد. رسول خدا - صلّى اللَّه علیه و آله- چشمش را سر جایش گذاشت و چشم آن مرد در آن حال، شفا یافت. و روشنایى و تیز بینیش بیشتر شد.(5)

5.گم شدن شتر رسول خدا (ص)

- روزى شتر رسول خدا- صلّى اللَّه علیه و آله- گم شد. منافقین طعنه زدند و گفتند: او ما را از اسرار آسمانها خبر مى‏دهد ولى نمى‏داند شترش کجاست. وقتى این سخن طعن آمیز، به گوش پیامبر رسید، فرمود: تمام اخبارى که از آسمانها مى‏گویم از طرف خداست و خدا مرا به همه اسرار آگاه کرده است.

سپس جاى شتر را به آنها نشان داد و فرمود: «افسارش به درختى گیر کرده است» رفتند و شتر را در همان حالى که پیامبر فرموده بود یافتند. (6)

6.سفرهاى پیامبر (ص) قبل از بعثت‏

- دو سفر پیامبر - صلّى اللَّه علیه و آله-، قبل از بعثت معروف است. تمام خویشاوندان و نزدیکان، آن را نقل کرده‏اند. در این سفرها بود که ابرى بر آن حضرت سایه مى‏افکند و بالاى سر او به همه جا مى‏رفت و تمام همراهانش آن را مى‏دیدند. (7)

7.گواهى بت بر صدق ادعاى پیامبر (ص)

- عدّه‏اى از عربها، بتى را عبادت مى‏کردند، ناگهان از بت صدا آمد که «محمّد- صلّى اللَّه علیه و آله- بر شما مبعوث شده و شما را به دین حق دعوت مى‏کند» مردم با سرعت به طرف پیامبر آمدند و اکثر حاضرین، ایمان آوردند. (8)

8. باران در مدینه‏

از حضرت علی علیه السّلام نقل شده: در مدینه باران سختى بارید، مردم به پیامبر- صلّى اللَّه علیه و آله- پناه آوردند و از او خواستند تا دعا کند. حضرت دست به دعا برداشت و فرمود: «خدایا باران را به حوالى مدینه فرود آور، نه خود مدینه». تمام ابرها به اطراف مدینه کشیده شدند و از خود مدینه باران قطع شد. (9)

سید روح الله علوی

بخش عترت و سیره تبیان


پی نوشت ها:

1. ترجمه محاضرات فی الالیهات، علی ربانی، ص 263 ، انتشارات مرکز مدیریت حوزه

2. نهج البلاغة- ترجمه دشتى، ص 401 و400 ،ناشر مشهور

3. جلوه‏هاى اعجاز معصومین علیهم السلام‏، غلام حسن محرمى‏، ص26، دفتر انتشارات اسلامى‏، چاپ دوم‏

4. همان، ص 25 به نقل از بحارالانوار، ج18/ 5. همان

6. همان، ص 22، به نقل از بحارالانوار، ج18

7. همان،ص 22، به نقل از بحارالانوار، ج17 / 8. همان

9. احتجاج- ترجمه جعفرى، ج‏1، ص 464


تاریخچه زندگى رسول اکرم صلى الله علیه و آله


پیامبر اکرم (ص) در سن 4 سالگی کودک به نزد مادر آمد و مدتی بعد در حین مسافرت، مادر نیز درگذشت و تا 8سالگی  که جدش عبدالمطلب در گذشت نزد ایشان بود و طبق وصیت او ابوطالب عموى بزرگش ، (پدر بزرگوار امیرالمؤمنین على علیه السلام ) عهده دار کفالت او شد.


ولادت

 پیامبر اعظم

ولادت پیغمبر اکرم به اتفاق شیعه و سنى در ماه ربیع الاول است ،(1) گو این که اهل تسنن بیشتر روز دوازدهم را گفته اند و شیعه بیشتر روز هفدهم را، به استثناى شیخ کلینى صاحب کتاب کافى که ایشان هم روز دوازدهم را روز ولادت مى دانند. رسول خدا در چه فصلى از سال متولد شده است ؟ در فصل بهار. در السیرة الحلبیة مى نویسد: ولد فى فصل الربیع ، در فصل ربیع به دنیا آمد. بعضى از دانشمندان امروز حساب کرده اند تا ببینند روز ولادت رسول اکرم با چه روزى از ایام ماههاى شمسى منطبق مى شود، به این نتیجه رسیده اند که دوازدهم ربیع آن سال مطابق مى شود با بیستم آوریل ، و بیستم آوریل مطابق است با سى و یکم فروردین ، و قهرا هفدهم ربیع مطابق مى شود با پنجم اردیبهشت . پس قدر مسلم این است که رسول اکرم در فصل بهار به دنیا آمده است حال یا سى و یکم فروردین یا پنجم اردیبهشت .

در چه روزى از ایام هفته به دنیا آمده است ؟ شیعه معتقد است که در روز جمعه به دنیا آمده اند، اهل تسنن بیشتر گفته اند در روز دوشنبه . در چه ساعتى از شبانه روز به دنیا آمده اند؟ شاید اتفاق نظر باشد که بعد از طلوع فجر به دنیا آمده اند، در بین الطلوعین .(2)

دوران کودکى

عبدالله، جوانى بود که در همه مکه مى درخشید. جوانى بود بسیار زیبا، بسیار رشید، بسیار مؤدب، بسیار معقول که دختران مکه آرزوى همسرى او را داشتند. او با مخدره آمنه دختر وهب که از فامیل نزدیک آنها به شمار مى آید، ازدواج مى کند. در حدود چهل روز بیشتر از زفافش ‍ نمى گذرد که به عزم مسافرت به شام و سوریه از مکه خارج مى شود و ظاهرا سفر، سفر بازرگانى بوده است . در برگشتن مى آید به مدینه که خویشاوندان مادر او در آنجا بودند، و در مدینه وفات مى کند. عبدالله وقتى وفات مى کند که پیغمبر اکرم هنوز در رحم مادر است . محمد صلى الله علیه و آله یتیم به دنیا مى آید یعنى پدر از سرش رفته است .

به رسم آن وقت عرب ، براى تربیت کودک لازم مى دانستند که بچه را به مرضعه بدهند تا به بادیه ببرد و در آنجا به او شیر بدهد. حلیمه سعدیه (حلیمه ، زنى از قبیله بنى سعد) از بادیه مى آید به مدینه که آن هم داستان مفصلى دارد. این طفل نصیب او مى شود که خود حلیمه و شوهرش ‍ داستانها نقل مى کنند که از روزى که این کودک پا به خانه ما گذاشت ، گویى برکت ، از زمین و آسمان بر خانه ما مى بارید. این کودک تا سن چهار سالگى دور از مادر و دور از جد و خویشاوندان و دور از شهر مکه ، در بادیه در میان بادیه نشینان ، پیش دایه زندگى مى کند. در سن چهار سالگى او را از دایه مى گیرند.

مادر مهربان، این بچه را در دامن خود مى گیرد،... در نظر بگیرید، زنى که شوهرى محبوب و به اصطلاح شوهر ایده آل داشته است به نام عبدالله که آن شبى که با او ازدواج مى کند به همه دختران مکه افتخار مى کند که این افتخار بزرگ نصیب من شده است . هنوز بچه در رحمش است که این شوهر را از دست مى دهد. براى زنى که علاقه وافر به شوهر خود دارد، بدیهى است که بچه براى او یک یادگار بسیار بزرگ از شوهر عزیز و محبوبش ‍ است ، خصوصا اگر این بچه پسر باشد. آمنه تمام آرزوهاى خود در عبدالله را، این کودک خردسال مى بیند. او هم که دیگر شوهر نمى کند. جناب عبدالمطلب پدر بزرگ رسول خدا، علاوه بر آمنه ، متکفل این کودک کوچک هم هست .

حضرت محمد (ص)

قوم و خویش هاى آمنه در مدینه بودند. آمنه از عبدالمطلب اجازه مى گیرد که سفرى براى دیدار خویشاوندانش به مدینه برود و این کودک را هم با خودش ببرد. همراه کنیزى که داشت به نام ام ایمن با قافله حرکت مى کند. مى رود به مدینه دیدار دوستان را انجام مى دهد. (سفرى که پیغمبر اکرم در کودکى کرده ، همین سفر است که در سن پنج سالگى ، از مکه رفته به مدینه ). محمد صلى الله علیه و آله با مادر و کنیز مادر بر مى گردد.

در بین راه مکه و مدینه ، در منزلى به نام ابواء که الان هم هست ، مادر او مریض مى شود، به تدریج ناتوان مى گردد و قدرت حرکت را از دست مى دهد در همان جا وفات مى کند این کودک خردسال مرگ مادر را در خلال مسافرت ، به چشم مى بیند. مادر را در همانجا دفن مى کند و همراه ام ایمن ، این کنیز بسیار بسیار با وفا که بعدها زن آزادشده اى بود و تا آخر عمر خدمت رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسین علیه السلام را از دست نداد و آن روایت معروف را حضرت زینب از همین ام ایمن روایت مى کند، و در خانه اهل بیت پیامبر پیر زن مجلله اى بود بر مى گردد به مکه .

 عبدالمطلب دیگر بعد از مرگ این مادر، تمام زندگیش شده بود رسول اکرم ، و بعد از مرگ عبدالله و عروسش آمنه ، این کودک را فوق العاده عزیز مى داشت و به فرزندانش مى گفت که او با دیگران خیلى فرق دارد، او از طرف خدا آینده اى دارد و شما نمى دانید. وقتى که مى خواست از دنیا برود، ابوطالب که پسر ارشد و بزرگتر و شریفتر از همه فرزندان باقیمانده اش ‍ بود دید پدرش یک حالت اضطرابى دارد. عبدالمطلب خطاب به ابوطالب گفت : من هیچ نگرانى از مردن ندارم جز یک چیز و آن ، سرنوشت این کودک است.

این کودک را به چه کسى بسپارم ؟ آیا تو مى پذیرى ؟ تعهد مى کنى از ناحیه من که کفالت او را بر عهده بگیرى ؟ عرض کرد: بله پدر! من قول مى دهم ، و کرد. هشت ساله(3)بود که جدش عبدالمطلب در گذشت و طبق وصیت او ابوطالب عموى بزرگش ، (پدر بزرگوار امیرالمؤمنین على علیه السلام ) عهده دار کفالت او شد.(4)

شغل ها

پیغمبر اکرم چه شغلهایى داشته است ؟ جز شبانى و بازرگانى ، شغل و کار دیگرى را ما از ایشان سراغ نداریم . بسیارى از پیغمبران در دوران قبل از رسالتشان شبانى مى کرده اند (حالا این چه راز الهى اى دارد، ما درست نمى دانیم ) هم چنان که موسى شبانى کرده است . پیغمبر اکرم هم قدر مسلم این است که شبانى مى کرده است . گوسفندانى را با خودش به صحرا مى برده است ، رعایت مى کرده و مى چرانیده و بر مى گشته است . بازرگانى هم که کرده است . با این که یک سفر، سفر اولى بود که خودش مى رفت به بازرگانى (فقط یک سفر در دوازده سالگى همراه عمویش رفته بود.) آن سفر را با چنان مهارتى انجام داد که موجب تعجب همگان شد.

پی نوشت ها:

1. در سال 570 بعد از میلاد متولد شد؛ در چهل سالگى به نبوت مبعوث گشت ؛ سیزده سال در مکه مردم را به اسلام دعوت کرد و سختیها و مشکلات فراوان متحمل شد و در این مدت گروهى زبده تربیت کرد و پس از آن به مدینه مهاجرت نمود و آنجا را مرکز قرار داد. ده سال در مدینه آزادانه دعوت و تبلیغ نمود و با سرکشان عرب نبرد کرد و همه را مقهور ساخت . پس از ده سال همه جزیرة العرب مسلمان شدند. آیات کریمه قرآن تدریجا در مدت بیست و سه سال بر آن حضرت نازل شد... رسول اکرم در سال یازدهم هجرى ، یعنى یازدهمین سال هجرت از مکه به مدینه ، که بیست و سومین سال پیامبرى او و شصت و سومین سال از عمرش بود در گذشت . (وحى و نبوت ، ص 128)

2. سیرى در سیره نبوى ، ص 264.

3. وحى و نبوت ، ص 129.

4. سیرى در سیره نبوى ، صص 267 265 و هم چنین ر.ک به : وحى و نبوت ، صص 130 128.


منبع:

تاریخ اسلام در آثار شهید مطهرى(ره) جلد اول


بدون حساب و کتاب وارد بهشت شوید!!

فقط دروغ نگویید بقیه گناهان آزاد!


مرد انصاری‌ علت‌ ناراحتی‌ پیامبر(صلی الله علیه و آله) را دریافت، و فوراً‌ رفت‌ و آن‌ بارگاه‌ را ویران‌ نمود. تا روزی‌ پیامبر(صلی الله علیه و آله) از آنجا عبور کرد و دیگر آن‌ ساختمان‌ را ندید، پرسید: این‌ ساختمان‌ چه‌ شد؟ همراهان‌ جریان‌ را گفتند، فرمود: هر بنائی‌ در روز قیامت‌ وَبال‌ (و مایه‌ بازخواست) صاحب‌ اوست، مگر آن‌ مقداری‌ که‌ به‌ آن‌ نیازمند است .


حضرت محمد (ص)

پیامبر اکرم در عمر پربرکتشان از هر فرصتی و کلامی به نحو احسنت در راستای اهداف الهی و رساندن افراد به کمال معنوی استفاده می نمودند و نکاتی را متناسب با آن موضوع ارائه می فرمودند تا بتوانند به طور مستقیم یا غیر مستقیم با گفتار و رفتارهایشان مردم را هدایت کنند.

 

کلید نجات‌

مردی‌ خدمت‌ حضرت‌ رسول(صلی الله علیه و آله) آمد و عرض‌ کرد: مرا راهنمائی‌ کن‌ به‌ نافع ترین‌ کارها حضرت‌ فرمود: " راستگویی‌ را پیشه‌ کن‌ و از دروغ‌ بپرهیز هر گناه‌ دیگری‌ می‌خواهی‌ انجام‌ ده"، از این‌ سخن‌ مرد، در شگفت‌ شد و فرمایش‌ آن‌ جناب‌ را پذیرفته‌ و مرخص‌ گردید. با خود گفت‌ پیغمبر(صلی الله علیه و آله) مرا از غیر دروغگویی‌ نهی‌ کرده‌ پس‌ اکنون‌ به‌ خانه‌ فلان‌ زن‌ زیبا می‌روم‌ و با او زنا می‌کنم‌ همینکه‌ به‌ طرف‌ خانه‌ او رفت‌ فکر کرد اگر این‌ عمل‌ را انجام‌ دهد و کسی‌ از او بپرسد از کجا می‌آیی‌ نمی‌تواند دروغ‌ بگوید و بر فرض‌ راست‌ گفتن‌ به‌ کیفر شدید و بدبختی‌ بزرگی‌ مبتلا می‌شود. لذا منصرف‌ شد. باز فکر کرد گناه‌ دیگری‌ انجام‌ دهد همین‌ اندیشه‌ و خیال‌ را نمود در نتیجه‌ از همه‌ گناهان‌ بواسطه ترک‌ دروغ‌ دوری‌ جست.

 

مسکن‌ به‌ قدر مورد نیاز

روزی‌ پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) از گذرگاهی‌ عبور می‌کرد، چشمش‌ به‌ قبه‌ و بارگاهی‌ افتاد که‌ در کنار جاده‌ بود، از همراهان‌ پرسید: این‌ چیست؟ عرض‌ کردند: ساختمانی‌ است‌ که‌ به‌ یکی‌ از انصار تعلق‌ دارد، پس‌ از اندکی‌ تأمل، صاحب‌ آن‌ ساختمان‌ از راه‌ رسید، و سلام‌ کرد، پیامبر (صلی الله علیه و آله)(جواب‌ سلام‌ او را نداد) و رو از او گرداند، و این‌ کار چند بار تکرار شد. مرد انصاری‌ آثار خشم‌ را در چهره‌ حضرت‌ دید، موضوع‌ را از یاران‌ پیامبر(صلی الله علیه و آله) پرسید. آنها گفتند: پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن‌ ساختمان‌ مجلل‌ تو را که‌ دید، سئوال‌ کرد: مال‌ کیست؟ گفتیم‌ مال‌ فلان‌ کس، از این‌ رو خشمگین‌ شد. مرد انصاری‌ علت‌ ناراحتی‌ پیامبر(صلی الله علیه و آله) را دریافت، و فوراً‌ رفت‌ و آن‌ بارگاه‌ را ویران‌ نمود. تا روزی‌ پیامبر(صلی الله علیه و آله) از آنجا عبور کرد و دیگر آن‌ ساختمان‌ را ندید، پرسید: این‌ ساختمان‌ چه‌ شد؟ همراهان‌ جریان‌ را گفتند، فرمود: هر بنائی‌ در روز قیامت‌ وَبال‌ (و مایه‌ بازخواست) صاحب‌ اوست، مگر آن‌ مقداری‌ که‌ به‌ آن‌ نیازمند است .

یک‌ مثال‌ روشن‌ درباره‌ پیامبر و خویشان‌ و پیروانش‌

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: خداوند پیامبران‌ را از درخت‌های‌ گوناگون‌ آفرید من‌ و علی‌ از یک‌ درخت‌ هستیم، من‌ اصل‌ و ریشه‌ آن‌ درخت، و علی‌ فرع‌ و شاخه‌ آن‌ درخت‌ و فاطمه(سلام الله علیها) موجب‌ باروری‌ آن‌ درخت، حسن(علیه السلام) ‌ و حسین(علیه السلام)  میوه‌ آن‌ درخت‌ و پیروان‌ ما برگ‌های‌ آن‌ درخت‌ هستند، هرکس‌ که‌ به‌ شاخه‌ای‌ از این‌ درخت‌ تمسک‌ جست‌ نجات‌ می‌یابد و گرنه‌ راه‌ انحراف‌ را می‌پیماید، و اگر بنده‌ای‌ بین‌ صفا و مروه‌ (کنار کعبه) هزار سال‌ و باز هزار سال‌ و باز هزار سال‌ عبادت‌ کند به‌ گونه‌ای‌ که‌ مانند مشک‌ کوچک‌ خشکیده‌ (یا پوسیده) شود ولی‌ محبت‌ ما را در نیابد، خداوند او را به‌ صورت‌ در آتش‌ می‌افکند، سپس‌ این‌ آیه‌ را تلاوت‌ فرمود: "قل‌ لا اسئلکم‌ علیه‌ اجراً‌ الا الموده‌ فی‌ القربی. بگو من‌ از شما برای‌ رسالت‌ پاداشی‌ جز دوستی‌ در مورد خویشان‌ نمی‌خواهم." پیامبر(صلی الله علیه و آله) در فرصت‌های‌ مناسب‌ با مثالها و بیان‌های‌ گوناگون، امامان‌ بعد از خود را معرفی‌ می‌کرد و مردم‌ را سفارش‌ به‌ پیروی‌ از آنها می‌نمود، و در این‌ مورد کمال‌ اتمام‌ حجت‌ را کرد.

 

سرفرازی‌ امت‌ محمد(صلی الله علیه و آله)

روزی‌ یک‌ نفر مسیحی‌ به‌ حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید و عرض‌ کرد: اسلام‌ را بر من‌ عرضه‌ کن، تا آن‌ را بپذیرم‌ و مسلمان‌ شوم، رسول‌ اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: علت‌ چیست‌ که‌ به‌ اسلام‌ مایل‌ شده‌ای؟ مسیحی‌ عرض‌ کرد: دیشب‌ در عالم‌ خواب‌ دیدم‌ که‌ قیامت‌ برپا شده، و مردم‌ بسیار در زحمت‌ بودند، ناگهان‌ دیدم‌ گروهی‌ سفید روی‌ و نورانی‌ آمدند مثل‌ سرعت‌ برق، از صراط‌ گذشتند، پرسیدم: آیا اینها پیامبران‌ بودند؟ گفتند: نه، گفتم‌ آیا اینها از اوصیا پیامبران‌ بودند؟ گفتند: نه، بلکه‌ آنها از امت‌ پیامبر(صلی الله علیه و آله) بودند (به‌ آنها علاقمند شدم) از این‌ روز میل‌ به‌ اسلام‌ پیدا کرده‌ام‌ تا مسلمان‌ شوم‌ و در صف‌ آنها قرار گیرم. پیامبر(صلی الله علیه و آله) اسلام‌ را بر او عرضه‌ کرد و او مسلمان‌ شد.

حضرت محمد (ص)

آن‌ حضرت‌ با جمعی‌ از اصحاب‌ از مدینه‌ بیرون‌ رفتند تا به‌ در غاری‌ رسیدند، صدائی‌ از غار شنیدند که‌ شخصی‌ با تضر‌ع‌ و التماس‌ می‌گوید: خدایا مرا از امت‌ مرحومه‌ گردان، (یعنی‌ از امت‌ محمد(صلی الله علیه و آله) که‌ آنها را مشمول‌ رحمتت‌ قرار داده‌ای‌ گردان).

رسول‌ اکرم(صلی الله علیه و آله) به‌ یکی‌ از جوانان‌ از اصحابش‌ فرمود: برو داخل‌ غار ببین‌ کیست‌ که‌ این‌ دعا را می‌کند؟! او وارد غار شد، شخصی‌ را دید که‌ صورتش‌ را به‌ خاک‌ نهاده‌ و عرض‌ می‌کند: خدایا مرا از امت‌ محمد(صلی الله علیه و آله) گردان. به‌ او سلام‌ کرد، او جواب‌ سلام‌ را داد و پرسید: ای‌ جوان‌ تو کیستی؟ جوان‌ گفت: من‌ از اصحاب‌ پیامبر اسلام‌ هستم، او گفت: سلام‌ مرا به‌ رسول‌ خدا(صلی الله علیه و آله) برسان‌ و بگو برادرت‌ خضر است‌ که‌ از خداوند می‌خواهد تا او را از امت‌ تو قرار دهد.

 

ارزش‌ تحمل‌ و عفو

پیامبر(صلی الله علیه و آله) در ضمن‌ گفتاری‌ فرمود: هنگامی‌ که‌ روز قیامت‌ می‌شود، منادی‌ ندا می‌کند به‌ گونه‌ای‌ که‌ همه‌ صدای‌ او را می‌شنوند و می‌گویند کجایند «صاحبان‌ فضل». گروهی‌ از مردم‌ بر می‌خیزند، فرشتگان‌ از آنها استقبال‌ می‌نمایند و به‌ آنها می‌گویند: فضیلت‌ شما چه‌ بوده‌ که‌ به‌ عنوان‌ «صاحب‌ فضل» شما را صدا زده‌اند؟ آنها در پاسخ‌ گویند: در دنیا وقتی‌ که‌ از ناحیه‌ نا آگاهان‌ به‌ ما آسیب‌ می‌رسید «تحمل» می‌کردیم‌ و اگر از ناحیه‌ آنها به‌ ما بدی‌ می‌شد، «عفو» می‌نمودیم. منادی‌ از طرف‌ خداوند اعلام‌ می‌کند: این‌ بندگانم‌ راست‌ می‌گویند: آنها را آزاد بگذارید تا بدون‌ حساب‌ وارد بهشت‌ شوند.

جان‌ کندن‌ سخت‌

پیامبر(صلی الله علیه و آله) به‌ حضرت‌ علی(علیه السلام)  فرمود: عزرائیل‌ وقتی‌ که‌ برای‌ قبض‌ روح‌ کافر می‌آید، روح‌ او را با آهنی‌ گداخته‌ به‌ آتش‌ که‌ بریان‌ کننده‌ است‌ از بدنش‌ بیرون‌ می‌آورد، و دوزخ‌ (در این‌ هنگام) صیحه‌ می‌کشد. علی(علیه السلام)  عرض‌ کرد: آیا این‌ گونه‌ جان‌ کندن‌ سخت، برای‌ شخصی‌ از امت‌ تو (مسلمان) نیز ممکن‌ است‌ صورت‌ گیرد؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله)فرمود: آری‌ جان‌ دادن‌ سه‌ نفر از امت‌ من، اینگونه‌ است: 1.حاکم‌ ظالم‌2. کسی‌ که‌ از روی‌ ظلم، مال‌ یتیم‌ را بخورد3. کسی‌ که‌ گواهی‌ ناحق‌ بدهد (که‌ از آن‌ به‌ «شهاده‌ الزور» تعبیر می‌شود.)

 

وسائل‌ بهشت‌

شخصی‌ به‌ حضور رسول‌ خدا(صلی الله علیه و آله) آمد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به‌ او فرمود: نمی‌خواهی‌ تو را راهنمائی‌ کنم‌ تا خدا بوسیله‌ آن‌ تو را به‌ بهشت‌ ببرد. عرض‌ کرد: چرا ای‌ رسول‌ خدا! فرمود: از آنچه‌ خدا به‌ تو داده‌ به‌ دیگران‌ بده. عرض‌ کرد: اگر خودم‌ نیازمندتر باشم‌ چه‌ کنم؟ فرمود: شخص‌ نادان‌ را راهنمائی‌ کن. عرض‌ کرد: اگر خودم‌ نادانتر از او باشم‌ چه‌ کنم؟ فرمود: "فَاصمُت‌ لِسانَکَ‌ اِلا مِن‌ خَیرٍ. زبانت‌ را جز در موارد خیر، خاموش‌ و کنترل‌ کن." آیا دوست‌ نداری‌ که‌ یکی‌ از این‌ خصال‌ را داشته‌ باشی‌ و تو را به‌ بهشت‌ ببرد؟!

از این‌ نصیحت‌ بیاد شعر حافظ‌ افتادم‌ که‌ در وصف‌ پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:

نگار من‌ که‌ به‌ مکتب‌ نرفت‌ و خط‌ ننوشت         به‌ غمزه‌ مسأله‌ آموز صد مدرس‌ شد

فرآوری: علی نورگستر

بخش عترت و سیره تبیان


منبع:

الگوهای‌ رفتاری پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله)/محمدرضاطباطبائی‌نسب

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد