در انتظار یار
در انتظار یار

در انتظار یار

ویژه نامه محرم

فرا رسیدن ماه محرم ماه عشق و جنون را به امام مهدی ( عج ) و همه دیوانگان حسینی تسلیت عرض میکنیم


                                 مقاله های حسینی در ادامه مطلب


گزارش حضرت زینب از رویداد کربلا


 






 
چکیده : امام سجاد ( ع‌) در روایتی مفصل گزارشی از رویداد کربلا و مقدمات و پیامدهای آن از عمه گرامی خود حضرت زینب ( س ) نقل می کند. این روایت در کتاب « کامل الزیارات » نوشته ی ابن قولویه قمی ( متوفای قرن چهارم هجری ) آمده و یکی از مستند ترین روایات درباره ی حادثه ی عاشوراست . نگارنده در این گفتار ترجمه ی فارسی این روایت را با مقدمات لازم و برخی نکات توضیحی آورده است.

کلید واژه : عاشورا / کربلا / ابن قولویه قمی ( قرن 4 ) / کامل الزیارات / امام سجاد ( ع ) / حضرت زینب ( س)
 

مقدمه
 

یکی از داستانهای مهم و معروف قرآن ماجرای آوردن تخت بلقیس به دربار حضرت سلیمان است. حضرت سلیمان برای قدرت نمایی در برابر بلقیس تصمیم می گیرد تخت بزرگ وی را پیش از آمدن او به دربار انجا حاضر کند و از این رو می فرماید :
هان ای بزرگان ! کدام یک از شما تخت او ( بلقیس ) را پیش از انکه آنان ( بلقیس همراهانش ) گردن نهاده نزد من آیند برایم می آورد ؟ بزرگی از بزرگان جن عرض می کند : من پیش از آنکه از جایت برخیزی آن را می آورم. در این هنگام کسی که دانشی از کتاب نزدش بود گفت من آن را پیش از آنکه چشم بر هم بزنی می آورم . ( نک ، نمل 27/ 38-40 )
آن کس که چنان قدرت نمایی کرد وصی و جانشین حضرت سلیمان جناب آصف بن برخیا بود.
امام هادی ( ع ) در بیانی آسمانی در توضیح این ماجرا می فرماید :
حضرت سلیمان از آنچه آصف بن برخیا بدان معرفت داشت ( که به آن وسیله توانست چنان کند ) ناتوان نبود ولی می خواست به امت خود که شامل جن و انس بود بشناساند که حجت پس از خودش جناب آصف است . ( تحف العقول ، ص 478 ، بحارالانوار ج 10 ، ص 386 )
این داستان را از آن رو آوردیم تا بگوییم گاهی چنان است که امامان معصوم ( ع ) برای نمایاندن مقام والای بعضی از برگزیدگان کاری شبیه آنچه را جناب سلیمان انجام داد انجام می دهند.
یکی از ویژگی های حضرت زینب همان است که امام همام حضرت سجاد خطاب به آن بانو فرمود :
و انت بحمد الله عالمه غیر معلمه فهمه غیر مفهمه
سپاس خدای را که شما دانشمندی هستید که کسی به شما دانش نیاموخته و فهیمی هستید که کسی شما را فهیم نکرده است.
یعنی دانش حضرت زینب برگرفته از افراد معمولی نبود و فهمی که آن عزیز دارا بود با تفهیم دیگران حاصل نشده بود. هر آنچه حضرت زینب می دانست خوشه های زرینی بود که از خرمن بی کران علم آسمانی پدر و مادر گرامی اش برگرفته بود.

درباره ی روایت
 

روایتی که اینک می آوریم بیانگر ماجرایی است که امام سجاد ( ع ) با نقل آن اراده فرموده است تا جلوه ی دیگری از دانش عمه گرامی اش را نشان دهد همچنان که حضرت زینب خود از ام ایمن گزارشی نقل می کند که خود نسبت بدان آگاه تر است. و این به جهت اتمام حجت بر کسانی است که در آینده این خبر را می خوانند و ام ایمن را از آن رو که خدمتکار پیامبر بوده نسبت به اسرار زندگی پیامبر آگاه تر از حضرت زینب می دانندکه در آن زمان در سن کودکی بوده است .امام سجاد به خاطر علم وهبی الاهی امامت خود آن ماجرا را می داند اما به خاطر بیان مقام والای حضرت زینب یا مصلحتی دیگر که نمی دانیم ماجرا را به نقل از ایشان گزارش می فرماید.
این روایت در کتاب کامل الزیارات نوشته ی محدث بزرگوار قرن چهارم جعفر بن محمد بن قولویه ، باب 88 و به نقل از آن در بحار الانوار ج 45 ص 179- 183 حدیث 30 آمده است. راوی حدیث قدامه بن زائده است که حدیث را از پدرش زائده نقل می کند. زائده با اینکه در دستگاه حکومتی جایگاهی داشته به حضور امام سجاد می رسیده است. اینک حدیث را به نقل از زائده می خوانیم تا با گوشه ای از زندگی و کمالات حضرت زینب آشنا شویم که تا کنون کمتر بازگو شده است.
البته جای جای این حدیث شریف که سرشار از نکات مهم و حقایق والاست باید توضیح و تحلیل شود که این کار مهم در فرصت کوتاه نویسنده مقدور نیست و به زمان دیگر موکول می شود . عنوان بندی فرعی متن حدیث از سوی نگارنده و برای تسهیل در تقسیم مطالب انجام شده است.

آغاز حدیث
 

زائده گوید : به محضر مبارک امام سجاد مشرف شدم. امام به من فرمود : ای زائده به من گفته اند که تو هر زمان که بتوانی به زیارت حضرت اباعبدالله الحسین می روی.
به امام عرض کردم : آری همان طور که به عرض و اطلاع شما رسانیده اند گاهی چنین سعادتی نصیبم می شود. امام سجاد به من فرمود : چرا چنین می کنی ، در حالی که تو نزد سلطان سرزمین خویش از جایگاه خوبی برخورداری ؟ همان سلطانی که اجازه نمی دهد احدی ما را دوست بدارد و ما را بر دیگران برتری دهد و فضائل ما را ذکر کند و هر آنچه را از حق ما بر این امت واجب است یادآوری نماید. من به امام عرض کردم : به خدا سوگند من این کار مقدس را فقط به خاطر خشنودی خدا و رسولش انجام می دهم و خشم و ناخرسندی هیچ کس برایم هیچ اهمیتی ندارد و اگر به سبب زیارت حسین ناراحتی و سختی ای به من برسد هرگز بر من گران نمی آید.
امام فرمود : به خدا سوگند مطلب همان گونه است که گفتی . من هم دوباره عرض کردم : به خدا سوگند مطلب همان گونه است که عرض کردم. امام از باب تاکید سه بار این را فرمود و من هم از باب تسلیم سه بار همان سخن را عرض کردم. سپس امام فرمود : بشارت بر تو باد ، بشارت بر تو باد ، بشارت بر تو باد . پس اینک تو را از خبری آگاه می کنم که نزد من از اخبار برگزیده ای است که در خزانه ی سینه ام مخزون است.
سخنان امام سجاد با حضرت زینب
آن گاه امام چنین فرمود :
هنگامی که حادثه ی هولناک کربلا رخ داد و آن همه بلا به ما رسید و پدرم و فرزندان و برادران و دیگر همراهانش کشته و خانواده ی آن حضرت به اسارت گرفته شدند و ما را بر شتران بی جهاز سوار کردند تا به سوی کوفه ببرند در آن حال غم بار من با ناراحتی بسیار به جنازه های عریانی که در بیابان افتاده بودند نگریستم و آن صحنه بر من بسی سنگین آمد و اضطراب و ناراحتی من بسی فزونی یافت به گونه ای که نزدیک بود از شدت ناراحتی جان دهم.
شدت افسردگی من به حدی بود که عمه ام زینب کبری متوجه بدحالی ام شد و به من فرمود : ای بازمانده ی جد و پدر و برادرم مرا چه می شود که می بینم نزدیک است از شدت غم جان دهی ؟
من به عمه ام گفتم چگونه بی تابی نکنم. در حالی که می بینم سید و سرورم حسین و نیز برادران و عموها و عموزادگان و خاندان و وابستگانم همگی بر خاک غلتیده و در خون غوطه ور و برهنه اند و در میانه ی صحرا افتاده اند و این دشمنان ددمنش پوشش آنان را هم به غارت برده اند. ایشان را می بینم که کسی کفنشان نکرده و به خاکشان نسپرده و کاری به کارشان ندارد گویا که از خاندان دشمنان مسلمانان اند.

سخنان حضرت زینب
 

عمه ام زینب به من فرمود : از آنچه می بینی بی تابی مکن به خدا سوگند تمامی این حوادث عهد و پیمانی است که رسول خدا با جد و پدر و عمویت بسته است و نیز خداوند پیمانی استوار از مردمانی از این امت گرفته است مردمانی که فرعونهای زمین آنان را نمی شناسند در حالی که آنان در میان اهل آسمان ها بسی شناخته شده اند. آن مردمان بزرگ و برگزیده این پیکرهای پاک پراکنده ی خون آلود را جمع می کنند و به خاک می سپارند. آنان در این سرزمین برای تربت پاک پدرت حضرت سید الشهدا نشانه ای می نهند که اثرش در گذر زمان هرگز از میان نمی رود و هر چه پیشوایان کفر و پیروان گمراهی در محو و نابودی آن بکوشند کوشش ایشان جز بر ظهور و پیدایی آن تربت پاک و بلندی امر آن عزیز نمی افزاید.
از عمه ام پرسیدم : آن عهد و پیمان که پیامبر با جدم علی و پدرم حسین و عمویم حسن بسته چیست و داستانش از چه قرار است؟ حضرت زینب داستان آن پیمان را از زبان ام ایمن کنیز با وفای پیامبر رحمت چنین تعریف کرد :
گزارش ام ایمن
یک روز پیامبر به خانه فاطمه آمد. حضرت زهرا برای پدر غذایی از آرد و شیر پخت . علی هم طبقی از خرما آورد . من هم قدحی از شیر و سر شیر آوردم. رسول خدا همراه با علی و فاطمه و حسن و حسین از غذایی که مادر فراهم کرده بود خوردند و از آن شیر که من آورده بودم نوشیدند. سپس از خرما و سرشیر خوردند. پس از صرف غذا علی آب ریخت و پیامبر دستانش را شست.
آنگاه پیامبر دست به صورت کشید و به علی و فاطمه و حسن و حسین نگریست و ما شادی و سرور را در چهره ی مبارک آن عزیز دیدیم. سپس مدتی با گوشه ی چشم به آسمان نگریست . پس از آن روی به سوی قبله گردانید دو دستش را گشود لب به دعا باز کرد و آن گاه به سجده رفت. در حالی که بغض گلویش را می فشرد.
این حالت بغض گرفتگی مدتی به طول انجامید. ناگهان بغض پیامبر ترکید و شروع کرد به زارزار گریستن. سپس سرش را به سوی آسمان بالا برد و پس از آن سر به زیر افکند و اشک همچنان مثل باران از دیدگانش فرو می ریخت.
از دیدن این صحنه ی غم بار فاطمه و علی و حسن و حسین بسی محزون شدند و اندوه سراپای مرا هم فراگرفت. اما هیبت رسول خدا چنان بود که کسی جرئت نمی کرد سبب این گریه ی شدید را بپرسد. مدت زمانی چنین گذشت . در این هنگام علی و فاطمه طاقت نیاوردند و از آن عزیز علت گریه اش را پرسیدند و عرض کردند : ای رسول خدا چه چیزی موجب گریه ی شما شد ؟ خداوند دیدگان شما را گریان نفرماید. این حال شما دلهای ما را جریحه دار کرد.

سخنان پیامبر خطاب به امیرالمومنین
 

پیامبر خطاب به امیر المومنین فرمود : برادرم و حبیبم در این مجلس چنان خشنود شدم که تا کنون آن گونه مسرور نشده بود. شما را می نگریستم و حمد و سپاس خداوندی را بر نعمتی که به خاطر جمع شما بر من ارزانی فرموده بود به جای می آوردم.
در آن حال سپاس و ستایش جبرئیل بر من فرود آمد و گفت : ای محمد ! خداوند از آنچه در دل تو گذشت آگاه شد و سرور و شادمانی تو را به خاطر داشتن برادری چون علی و دختری مثل فاطمه و فرزندانی چون حسن و حسین دانست. خداوند نعمت را بر تو کامل کرد و دهش و بخشش خویش را بر تو گوارا فرمود . این لطف و کرامت بدین سان بر تو ارزانی شد که :
-آنان و فرزندان و دوست داران شما و شیعیانشان را با تو در بهشت برین جای دهد.
- میان تو و ایشان در بهشت جدایی نیفکند.
- همان گونه که تو حیات جاودانه ی بهشتی می یابی آنان نیز به همان سان حیات جاودانه ی بهشتی خواهند یافت.
- هر چه از نعمت های ماندگار به تو ارزانی و عطا شود به آنان نیز همان عطا می شود.
- خداوند آنقدر به تو و ایشان عطا می فرماید که راضی و خشنود شوید و حتی بالاتر از رضایت و خشنودیتان به شما عطا می کند.
البته تمامی این نعمت ها و دهشها در پی بلاها و دشواریهای زیادی خواهد بود که در این دنیا به آنان می رسد. شگفت آنکه این بلاها و ناراحتی ها به دست مردمانی انجام می گیرد که خود را به دین تو منسوب می کنند و خود را از امت تو می پندارند در حالی که از خدا و از تو بری و بسی دورند. آن مردمان نابکار با ضربات شلاق و شمشیر به جان این برگزیدگان خداوند می افتند و آن عزیزان را به قتل می رسانند.
قتلگاه هر یک از آنان جداگانه و پراکنده و قبرهایشان از یکدیگر دور است. حوادث و بلاهایی که بر سر آنان می آید چیزی است که خداوند برای تو و آنان خواسته و گزیده است. پس سپاس و ستایش خداوند جل و عز را به جای بیاور که چنین مقام و منزلت والایی را برای تو و آنان برگزیده است و به خواسته ی خداوندی خوشنود باش.
من نیز با شنیدن این سخنان آسمانی خدای را سپاس گفتم و به قضای خداوند نسبت به آنچه برای شما برگزیده است راضی شدم.
سپس جبرئیل افزود : ای محمد برادر تو علی پس از تو مقهور و مغلوب این امت می شود. دشمنان بر او گستاخی می کنند و سپس کشته می شود. بدترین خلق خدا که همانند کشنده ی شتر صالح است او را می کشد. در سرزمینی که بدانجا هجرت کرده است ( کوفه ) کشته خواهد شد. آن سرزمین جایگاه شیعیان او و فرزندانش است. سرزمینی که مصیبتها و بلاهای شیعیان در آنجا در هر حالی فزونی می یابد.

سخنان جبرئیل در مورد امام حسین
 

آن گاه جناب جبرئیل به حسین اشاره کرد و فرمود این فرزند تو همراه با گروهی از فرزندان و خاندان و برگزیدگان از امت تو در کنار رود فرات و در سرزمینی به نام کربلا گشته خواهند شد علت آنکه به آن سرزمین کربلا می گویند آن است که در روز قیامت که اندوه و غم و بلا و حسرت و پشیمانی در آن روز پایان ندارد اندوه و بلا بر آنان فزونی می گیرد...آن سرزمین پاکترین نقطه زمین و حرمتش از تمامی سرزمینهای مقدس بیشتر است آن سرزمین قطعه ای از بهشت است هنگامی که آن روز فرا رسد، روزی که فرزند تو و خاندانش در آن شهید شوند و لشکریان کفر و نفرین شدگان زمین آنان را احاطه کنند زمین به لرزه می افتد کوهها به حرکت در می آیند و سخت می لرزد ، امواج دریا خروشان می شوند و آسمان بر اهلشمی خروشد تمامی این حوادثی که در آفرینش رخ می دهد ، به خاطر خشم و خروشی است که نسبت به تو ای محمد و فرزند برومند توست و نیز به آن خاطر است که حریم و حرمت تو را شکسته اند و شری است که درباره فرزند و خاندان تو رخ داده است.
در تمامی آفرینش چیزی باقی نمی ماند جز آنکه خداوند به آن اجازه می دهد تا به یاری خاندان تو که اینک ناتوان و ضعیف نگاه داشته شده اند و مظلوم و ستم دیده گشته اند برخیزند به یاری همان عزیزانی که پس از تو حجت خدا بر مردم اند.
خداوند به آسمان ها و زمین و کوهها و دریاها و ساکنان آنها چنین وحی می فرماید : منم الله پادشاه قادری که هیچ گریزنده ای از حیطه قدرت و سلطنش نمی تواند بگریزد و هیچ کس او را نمی تواند ناتوان کند و من بر انتقام گرفتن از او بسی توانایم به عزت و جلالم سوگند هرکس را که مورد خودخواهی رسول و برگزیده من باشد حرمت او را بشکند خاندانش را بکشد عهد و پیمان او را پشت سر بیفکند و به آنان بی اعتنایی کند و به اهل بیت آن عزیز ستم روا دارد چنان عذاب کنم که هیچ یک از عالمیان را آنگونه عذاب نکرده ام.
جناب جبرئیل در پی این بیانات خطاب به پیامبر خدا عرض کرد : در این هنگام هرچه که در آسمانها و زمین است ضجه می زند و زبان به نفرین کسانی می گشاید که به عترت تو ظلم کرده و حریم تو را شکسته اند آنگاه که شهیدان کربلا به خاک و خون بغلتند و در آرامگاه خویش قرار گیرند خداوند خود به دست قدرت خویش روح آنان را برمیگیرد و گروهی از فرشتگان آسمان را با ظرفهایی از یاقوت و زمرد و پر از آب حیات و پوششهایی از پوششهای بهشت و عطری خوش بو از عطرهای بهشت به زمین می فرستد.
آنان پیکرهای پاک آن شهیدان را با آن آب حیات غسل می دهند با آن پوششهای بهشتی می پوشانند و با آن عطر آسمانی خوش بو می کنند و فرشتگان صف در صف بر آنان نماز می گزارند.
( باز هم جناب جبرئیل با بیان بشارتی دیگر دل نازنین پیامبر را تسلی داد و شاد کرد ) :
پس از انجام این مراسم پر شکوه خداوند قومی را از امت تو بر می انگیزد که کافران آنان را نمی شناسند و ایشان در ریختن آن خونهای پاک نه در گفتار و نه در کردار و نه در دل و درون شراکتی نداشته اند. آنان مردانه بر می خیزند و آن پیکرهای پاک را به خاک می سپارند و در آن سرزمین برای قبر حضرت سید الشهدا نشانه ای بر پا می کنند که آن نشانه پرچمی برای اهل حق و سببی برای رستگاری مومنان می شود. از سوی دگیر از هر آسمان صدهزار فرشته آن آرامگاه آسمانی و ملکوتی را شب و روز در میان می گیرند و بر آن آرامگاه درود و صلوات می فرستند و نزد آن خدای را تسبیح و تنزیه می کنند. اینان برای زائران قبر حسین از خداوند طلب آمرزش و بخشایش می کنند و نامهای کسانی از امت تو و نامهای پدران و عشیره ها و شهرهایی را که برای قرب و نزدیکی به خداوند به زیارتش بشتابند می نویسند و با علامت و نشانه ای از نور عرش خداوند چهره آنان را نشان دار می کنند و بر آن چهره چنین می نگارند : این است زائر قبر بهترین شهیدان و زائر قبر پسر بهترین پیامبران. و چون روز قیامت فرا رسد از اثر آن نشانه نوری پرتو می افکند که دیدگان را فرا می گیرد و آن نور ایشان را می نمایاند و به آن نور شناخته می شوند.

جبرئیل فرمود :
 

ای محمد! گویا می بینم که قیامت فرا رسیده و تو در میان من و میکائیل هستی و علی هم پیشاپیش ماست و فرشتگان بسیاری نیز ما را همراهی می کنند . در همان حال کسانی را که آن نشانه ی نورانی را به چهره دارند از میان مردم بر می گیریم تا خداوند آنان را از سختیها و هول و هراس آن روز نجات دهد.
این نجات و رهایی از آن ترس و هراس فرمان و عطایی است از جانب خداوند برای کسی که قبر تو یا قبر برادرت یا قبر حسن و حسین را زیارت کند. در حالی که به جز خشنودی خداوند را اراده نکرده باشد. البته گروهی از مردمی که نفرین و خشم خداوند بر آنان واجب شده است خواهند کوشید که نشانه و اثر آن مزار مبارک را نابود کنند ولی خداوند راهی برای آنان که به این هدف شوم برسند قرار نخواهد داد.
پس از نقل این مطالب پیامبر فرمود : چیزی که مرا گریاند و اندوهگین ساخت همین ماجراهایی بود که جناب جبرئیل برایم نقل کرد.

ادامه ی سخنان حضرت زینب (‌س )
 

حضرت سجاد فرمود : عمه ام زینب افزود : هنگامی که ابن ملجم که نفرین خدا بر او باد پدرم را با شمشیر زهرآگین ضربت زد و من نشانه ی مرگ ر ا در چهره ی آن عزیز دیدم به او عرض کردم : پدر جان ام ایمن برایم چنین مطالبی بازگفته است ؛ دوست دارم در این ساعات پایانی زندگانی شما آن را از زبان شما نیز بشنوم.
پدرم فرمود : دختر عزیزم آن ماجرا در ست همان گونه است که ام ایمن برایت نقل کرده است. گویا من می بینم که تو و دختران خاندانت اسیران این شهر و دیار شده اید ، در حالیکه خوار و خفیفتان کرده اند و می ترسید که مردم شما را از میان بردارند. دخترم در آن هول و هراس صبوری پیشه کن . به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید سوگند می خورم که در آن روزگار در روی زمین برای خدا ولی ای به جز شما و دوستداران وشیعیان شما وجود ندارد.
پدرم در ادامه ی این بشارت تسلی بخش فرمود :
رسول خدا پس از بیان این مطالب به ما فرمود : ابلیس در آن روز که حسین به شهادت می رسد از فرط خشنودی به پرواز در می آید و تمام پهنه ی زمین را می پیماید و به شیاطین و عفریتهایش می گوید :
ای گروه شیاطین به آن هدف که از فرزندان آدم می خواستیم رسیدیم. سرانجامی را که از هلاکت و نابودی آنان در انتظارش بودیم فرا رسید و آتش دوزخ را برای آنان به ارث نهادیم مگر آنان که به این گروه ( حسین و یارانش ) پناه ببرند. اینک تمامی تلاش و کوشش خویش را به کار گیرید تا مردم را درباره ی آنان به شک و دودلی دچار کنید آنان را به دشمنی با ایشان برانگیزید و نسبت به دشمنی با آنان و اولیایشان ترغیب و تحریضشان کنید. این دشمنی با حسین و خاندانش را آن چنان ادامه دهید تا گمراهی و کفر مردم استوار گردد و هیچ کس از آنان نجات نیابد.
پدرم علی ( ع ) در پی این هشدار درباره ی کوشش ابلیس در جهت برانگیختن مردم به دشمنی با اهل بیت و به ویژه حسین ( ع ) و یارانش فرمود :
اینجاست که ابلیس ظن و گمان گمراهی را درباره ی پیروانش راست می یابد. در حالی که ابلیس بسیار دروغگوست . به راستی هیچ عمل صاحلی با دشمنی شما سود نمی بخشد و هیچ گناهی به جز گناهان کبیره با دوستی و ولایت شما زیان نمی رساند.

پایان حدیث
 

در اینجا حدیث بسیار ارزشمندی که راوی آن جناب زینب است به بیان حضرت سجاد به پایان رسید و در پایان نقل این حدیث امام سجاد خطاب به زائده ( آن زائر پاک باخته ی امام حسین ) چنین فرمود :
ای زائد این حدیث شریف را بر گیر و بدان که اگر یک سال در طلب آن سفر سخت در پیش می گرفتی کم بود.

پی نوشت

* دکتری علوم قرآن و حدیث، مدرس دانشکده علوم قرآنی، تهران.
1. اشاره به آیه «و لقد صدق علیهم ابلیس طنه.» (سبأ(34)/20)
 

22 منبع:فصلنامه تخصصی سفینهفداکاری و بصیرت، لازمه ی دفاع از دین


 






 
عاشورا پیامها و درسهایی دارد. عاشورا درس می دهد که باید برای حفظ دین فداکاری کرد. در راه قرآن باید از همه چیز گذشت. درس می دهد که در میدان نبرد حقّ و باطل، کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیرو جوان، شریف و وضیع، امام و رعیّت، همه با هم در یک صف قرار می گیرند و جبهه ی دشمن با همه ی تواناییهای ظاهری، بسیار آسیب پذیر است. همچنان که جبهه ی بنی امیّه به وسیله ی کاروان اسیران عاشورا در کوفه آسیب دید، در شام و در مدینه آسیب دید، بالاخره هم به فنای جبهه ی سفیانی منتهی شد. درس می دهد که در ماجرای دفاع از دین، بیشتر از همه چیز برای انسان بصیرت لازم است. بی بصیرتها فریب می خورند و در جبهه باطل قرار می گیرند، بدون این که خود بدانند. همچنان که در جبهه ی ابن زیاد کسانی بودند که از فسّاق و فجّار نبودند، بلکه از بی بصیرتها بودند.
اینها درسهای عاشورا است. البتّه همین درسها کافی است که یک ملت را از ذلّت به عزّت برساند. همین درسها می تواند جبهه ی کفر و استکبار را شکست بدهد. درسهای زندگی سازی است (1)

استقامت حسینی
 

درمورد امام حسین علیه السلام استقامت به این صورت است که او تصمیم گرفت تسلیم یزد و حکومت جابرانه ی او نشود. مبارزه از این جا شروع شد؛ عدم تسلیم در مقابل حاکمیت فاسدی که راه دین را بکلّی منحرف می کرد. امام که از مدینه حرکت فرمود، با این نیّت بود. بعد که در مکّه احساس کرد یاور دارد، آن وقت این را با قیام هم همراه کرد؛ و الّا جوهر اصلی اعتراض و حرکت در مقابل حکومتی بود که بر طبق موازین حسینی، این حکومت قابل تحمّل و قابل قبول نبود. اوّل، امام حسین علیه السلام در مقابل این حکومت ایستاد. هنوز خبری نبود و مشکلات خودش را نشان نداده بود. بعد، امام حسین علیه السلام با مشکلات یکی پس از دیگری مواجه شد: مسأله ی ناگزیری خروج از مکّه و سپس درگیری در کربال و فشاری که درحادثه ی کربلا بر شخص امام حسین علیه السلام وارد آمد.

عذرهای شرعی سدّ راه انسان
 

یکی از چیزهایی که در کارهای بزرگ جلوی انسان را سدّ می کند، عذرهای شرعی است. کار واجب و تکلیفی را انسان باید انجام بدهد، ولی وقتی انجام این کار مستلزم اشکال بزرگی است - فرضاً عدّه ی زیادی کشته خواهند شد -در این جا انسان احساس می کند که دیگرتکلیف ندارد. شما ببینید در مقابل امام حسین علیه السلام از این گونه عذرهای شرعی که یکی پس از دیگری پدیدار می شد و می توانست هر انسان ظاهر بینی را از این راه منصرف بکند، چه قدر بود. اوّل، اعراض مردم کوفه و کشته شدن مسلم بود. در این جا باید امام حسین می فرمود که دیگر عذر شرعی است و تکلیف ساقط شد. ما می خواستیم با یزید بیعت نکنیم، ولی معلوم گردید که در این اوضاع و احوال نمی شود چنین کاری نکرد، مردم تحمل نمی کنند. پس، تکلیف ساقط است و از روی اجبار و ناچاری بیعت می کنیم.
مرحله ی دوم، خود حادثه ی کربلاست. در این جا امام حسین می توانست در مواجهه ی با یک مسأله، به صورت انسانی که می خواهد حوادث بزرگ را با این منطقها حل بکند، بگوید این زن وبچه دراین صحرای سوزان طاقت ندارند. بنابراین، تکلیف برداشته است و طبیعتاً تسلیم بشود و آن چیزی را که تا آن وقت قبول نکرده بود، قبول کند. یا بعد از آن که روز عاشورا شد و حمله ی اینها شروع گردید و عدّه ی زیادی از اصحاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند، دراین جا مشکلات بیشتر خود را به امام حسین علیه السلام نشان می داد و می توانست آن بزرگوار بگوید که حالا دیگر معلوم شد که نمی شود مبارزه کرد و نمی شود پیش برد و نتیجتاً عقب بکشد. یا آن وقتی که معلوم گردید امام حسین علیه السلام شهید خواهد شد و بعد از شهادت او، آل الله و حرم امیرالمؤمنین و حرم پیامبر، در دست مردان نامحرم در بیابان تنها خواهند ماند، این جا دیگر مسأله ی ناموس پیش می آید. امام حسین علیه السلام در این جا هم به عنوان یک انسان غیرتمند می توانست با خود بفرماید که دیگر تکلیف برداشته است. اگر این راه را ادامه بدهیم و کشته بشویم، زنهای خاندان پیامبر و دختران امیرالمؤمنین و پاکیزه ترین و طیّب و طاهرترین زنان عالم اسلام، به دست دشمنان و مردهای بی سر و پایی که از شرف و ناموس هیچ چیز نمی فهمند، خواهند افتاد. پس، تکلیف برداشته است.
برادران و خواهران! توجه کنید، این مطلب مهمی است که باید در حادثه ی کربلا، بر این اساس و از این دیدگاه دقت بشود که اگر امام حسین علیه السلام می خواست در مقابل حوادث بسیار تلخ و دشوار - مثل حادثه ی شهادت علی اصغر و اسارت زنان و تشنگی بچه ها و کشته شدن همه ی جوانها و حوادث فراوان دیگری که در کربلا قابل احصاست - با دید یک متشرّع معمولی نگاه کند و عظمت رسالت خود را به فراموشی بسپرد، هر قدم به قدم می توانست عقب نشینی کند و بگوید دیگر تکلیف نداریم. حالا با یزید بیعت می کنیم، چاره چیست. «الضّروات تبیح المحذورات ». اما امام حسین علیه السلام چنین نکرد. این، «استقامت » امام حسین است. استقامت، یعنی این.

استقامت در برابر عذرهای شرعی
 

استقامت، همه جا به معنای تحمل مشکلات نیست. تحمل مشکلات برای انسان بزرگ آسانتر است تا تحمل آن چیزهایی که بر حسب موازین شرعی و عرفی و عقلی ساده، ممکن است خلاف مصلحت به نظربیاید. تحمل اینها از تحمل دشوارتر مشکلتر است. یک وقت به کسی می گویند این راه را نرو، ممکن است شکنجه بشوی. انسان قوی می گوید شکنجه بشوم، چه مانعی دارد؟راه را می روم. یا می گویند نرو، ممکن است کشته بشوی. انسان بزرگ می گوید کشته بشوم، چه اهمیت دارد؟ می روم. یک وقت صحبت کشته شدن و شکنجه شدن و محرومیت کشیدن نیست. می گویند نرو، ممکن است که گروهی از مردم به خاطر این حرکت تو کشته بشوند. در این جا دیگر پای جان دیگران در بین است. نرو، ممکن است بسیاری از زنان و مردان و کودکان، به خاطر پیش رفتن تو سختی بکشند. این جاست که آن کسانی که کشته شدن برایشان مهم نیست، پایشان می لرزد. آن کسی پایش نمی لرزد که اوّلاً در حدّ اعلی بصیرت داشته باشد. و بفهمد چه کار بزرگی را انجام می دهد. ثانیاً قدرت نفس داشته باشد و ضعف نفس گریبان او را نگیرد. این دو خصوصیت را امام حسین در کربلا نشان داد. لذا حادثه ی کربلا مثل خورشیدی بر تارک تاریخ درخشید. هنوز هم می درخشد و تا ابد الدّهر هم خواهد درخشید (2)

پی نوشت ها :
 

1-دیدار با فرماندهان گردانها، دسته های عاشورای نیروی مقاومت بسیج71/4/22.
2-روزنامه جمهوری اسلامی، 1375/3/16.
 

منبع: منبع : شخصیت و سیره ی معصومین(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامی(جلد 5)،( شخصیت و سیره امام حسین (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگی قدر ولایت - 1383

راز نهفته در عاشورا بیدار کردن وجدان مردم


 






 
این سؤال، تاریخی یا انسانی است؛ و جای طرحش همین جاست. در زندگی حسین بن علی علیه السلام، یک نقطه ی برجسته، مثل قله ای که همه ی دامنه ها را تحت الشّعاع خود قرار می دهد، وجود دارد؛ و آن، عاشوراست. درزندگی امام حسین علیه السلام، آن قدر حوادث و مطالب و تاریخ و گفته ها و احادیث وجود دارد، که اگر حادثه ی کربلا هم نمی بود، زندگی آن بزرگوار مثل زندگی هر یک از ائمّه ی دیگر، منبع حِکَم و آثار و روایات و احادیث بود. اما قضیه ی عاشورا آن قدر مهم است که شما از زندگی آن بزرگوار، کمتر چیز و نشانه دیگری را به خاطر می آورید. قضیه ی عاشورا هم آن قدر مهم است که به زبان این زیارتی که امروز -روز سوم- وارد است، یا این دعایی که امروز وارد است، درباره حسین بن علی علیه السلام، چنین آمده است که «بکته السماء و من علیها » یا «و من فیها »«و الارض و من علیها و لما یطأ لابتیها ». هنوز پا به این جهان نگذارده، آسمان و زمین بر حسین علیه السلام، گریستند. قضیه این قدر حایز اهمیت است. یعنی ماجرای عاشورا و شهادت بزرگی که در تاریخ بی نظیر است، در آن روز اتفاق افتاد. این، جریانی بود که چشمها به آن بود. به راستی این چه قضیه ای بود که از پیش تقدیر شده بود؟«المدعوّ لشهادته قبل استهلاله و ولادته. »قبل از اینکه حسین بن علی علیه السلام، چهره بنماید، با شهادت، نامیده و خوانده می شد. به نظر می رسد که در اینجا رازی وجود دارد، که برای ما آموزنده است.
البته در باب شهادت حسین بن علی علیه السلام، خیلی سخن گفته شده است- سخنان خوب و درست - و هر کس به قدر فهم خود، از این ماجرا چیزی فهمیده است. بعضی او را به طلب حکومت محدود کردند، بعضی او را در قالب مسائل دیگر کوچک کردند، و بعضی هم ابعاد بزرگتری از او را شناختند و گفتند و نوشتند؛ که آنها را نمی خواهم عرض کنم. مطبی که می خواهم عنوان کنم، این است که خطراتی که اسلام را به عنوان یک پدیده ی عزیز تهدید می کند، از قبل از پدید آمدن و یا از آغاز پدید آمدنش از طرف پروردگار، پیش بینی شده است، و وسیله ی مقابله ی با آن خطرات هم ملاحظه شده و در خود اسلام و در خود این مجموعه، کار گذاشته شده است. مثل یک بدن سالم، که خدای متعال قدرت دفاعی اش را در خود آن کار گذاشته است. یا مثل یک ماشین سالم، که مهندس و سازنده ی آن، وسیله ی تعمیرش را با خود آن همراه کرده است.

دو نوع آفت و راه مقابله با آنها
 

اسلام یک پدیده است؛ و مثل همه ی پدیده ها، خطراتی آن را تهدید می کند، و وسیله ای برای مقابله لازم دارد. خدای متعال این وسیله را، در خود اسلام گذاشت.
امّا آن خطر چیست؟ دو خطر عمده، اسلام را تهدید می کند؛ که یکی خطر دشمنان خارجی، و دیگری خطر اضمحلال داخلی است.
دشمن خارجی یعنی کسی که از بیرون مرزها، با انواع سلاحها، موجودیت یک نظام را با فکرش و دستگاه زیربنایی عقیدتی اش و قوانینش و همه چیزش هدف قرار می دهد. که شما در مورد جمهوری اسلامی، این را به چشم دیدید؛ و گفتند که « ما می خواهیم نظام جمهوری اسلامی را از بین ببریم». دشمنانی بودند از بیرون، و تصمیم گرفتند که این نظام را از بین ببرند. از بیرون یعنی چه؟ نه از بیرون کشور. از بیرون نظام؛ ولو در داخل کشور.
دشمنانی هستند که خودشان را از نظام، بیگانه می دانند، و با آن مخالف هستند اینها بیرون اند. اینها غریبه اند. اینها برای اینکه نظامی را نابود کنند و از بین ببرند، تلاش می کنند. با شمشیر، با سلاح آتشین، با مدرنترین سلاحهای مادی، و با تبلیغات و پول و هر چه که در اختیارشان باشد.
این، یک نوع دشمن است. دشمن و آفت دوم، آفتِ «اضمحلال درونی» است. یعنی در درون نظام. که این، مال غریبه ها نیست. این، مال خودیهاست. خودیها ممکن است در یک نظام، بر اثر خستگی، بر اثر اشتباه در فهم راه درست، بر اثر مغلوب احساسات نفسانی شدن، و بر اثر نگاه کردن به جلوه های مادی و بزرگ انگاشتن آنها، ناگهان در درون، دچار آفت زندگی شوند. این، البته خطرش بیشتر از خطر اوّلی است. این، دو نوع دشمن- آفت برونی و آفت درونی - برای هر نظامی، برای هر تشکیلاتی و برای هر پدیده ای وجود دارد. اسلام برای مقابله با هر دو آفت، علاج، معیّن کرده، و «جهاد» را گذاشته است. جهاد، مخصوص دشمنان خارجی نیست.
«جاهد الکفارو المنافقین (1) »منافق، خودش را در درون نظام قرار می دهد. لذا با همه ی اینها باید جهاد کرد. جهاد، برای دشمنی ست که می خواهد از روی بی اعتقادی و دشمنی با نظام، به آن هجوم بیاورد. همچنین، برای مقابله با آن تفکّک داخلی و از هم پاشیدگی درونی، تعالیم اخلاقی بسیار با ارزشی وجود دارد، که دنیا را به طور حقیقی به انسان می شناساند. و می فهماند که «اعلموا انما الحیوة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال و الاولاد(2) تا آخر. یعنی این زر و زیورها، این جلوه ها، این لذتهای دنیا؛ اگرچه برای شما لازم است، اگر چه شما ناچارید از آنها بهره ببرید؛ اگر چه زندگی شما وابسته به آنهاست. و در این شکی هم نیست و باید آنها را برای خودتان فراهم کنید، اما بدانید که مطلق کردن اینها و چشم بسته به دنبال این نیازها حرکت کردن و هدفها را به فراموشی سپردن، بسیار خطرناک است.
امیرالمؤمنین، شیر میدان نبرد با دشمن، که وقتی سخن می گوید آدم انتظار دارد نصف بیشتر سخنان او راجع به جهاد و جنگ و پهلوانی و قهرمانی باشد، وقتی در روایات و خطب نهج البلاغه او نگاه می کنیم، می بینیم اغلب سخنان و توصیه های آن حضرت راجع به زهد و تقوا و اخلاق و نفی و تحقیر دنیا وگرامی شمردن ارزشهای معنوی و والای بشری است. ماجرای امام حسین علیه السلام، تلفیق این دو بخش است. یعنی آنجایی که هم جهاد با دشمن و هم جهاد با نفس، دراعلا مرتبه ی آن تجلی پیدا کرد، ماجرای عاشورا بود. یعنی خدای متعال می داند که این حادثه پیش می آید و نمونه ی اعلایی باید ارائه شود و آن نمونه ی اعلاء الگو قرار گیرد. مثل قهرمانهایی که در کشورها، در یک رشته مطرح می شوند، و فرد قهرمان، مشوق دیگران در آن رشته از ورزش می شود. البته، این یک مثال کوچک برای تقریب به ذهن است. ماجرای عاشورا عبارت است از یک حرکت عظیم مجاهدت آمیز در هر دو جبهه. هم در جبهه ی مبارزه با دشمن خارجی و برونی؛ که همان دستگاه خلافت فاسد و دنیا طلبان چسبیده به این دستگاه قدرت بودند و قدرتی را که پیغمبر برای نجات انسانها استخدام کرده بود، آنها برای حرکت در عکس مسیر اسلام و نبی مکرم اسلام، صلّی الله علیه و آله و سلم، می خواستند، و هم در جبهه ی درونی؛ که آن روز جامعه به طور عموم به سمت همان فساد درونی حرکت کرده بود.

بیدار کردن وجدان مردم
 

نکته ی دوم، به نظر من مهم تر است. برهه ای از زمان گذشته بود. دوران سختیهای اولیه ی کار طی شده بود. فتوحاتی انجام شده بود. غنایمی به دست آمده بود. دایره ی کشور وسیع تر شده بود، دشمنان خارجی، اینجا و آنجا سرکوب شده بودند. . . . غنایم فراوانی در داخل کشور به جریان افتاده بود. عده ای پولدار شده بودند و عده ای در طبقه ی اشراف قرار گرفته بودند. . . . یعنی بعد از آنکه اسلام، اشرافیت را قلع و قمع کرده بود، یک طبقه ی اشراف جدید در دنیای اسلام به وجودآمد. عناصری با نام اسلام، با سمتها و عناوین اسلامی -پسر فلان صحابی، پسر فلان یار پیغمبر، پسر فلان خویشاوند پیغمبر - در کارهای ناشایست و نامناسب وارد شدند؛ که بعضی از اینها، اسمهایشان در تاریخ ثبت است. کسانی پیدا شدند که برای مهریه ی دخترهایشان، به جای آن مهرالسّنه ی چهارصد و هشتاد درهمی که پیغمبر اکرم، صلی الله علیه وآله و سلّم، و امیرالمؤمنین، علیه السلام و مسلمانان صدر اسلام مطرح می کردند، یک میلیون دینار، یک میلیون مثقال طلای خالص قرار دارند! چه کسانی؟ پسر صحابیهای بزرگ، مثلاً مصعب بن زبیر و از این قبیل. وقتی می گوییم فاسد شدن دستگاه از درون، یعنی این!یعنی افرادی در جامعه پیدا شوند که به تدریج بیماری اخلاقی مسری خود- دنیا زدگی و شهوت زدگی- را، که متأسفانه مهلک هم هست، همین طور به جامعه منتقل کنند. در چنین وضعیتی، مگر کسی دل و جرئت یا حوصله پیدا می کرد که به سراغ مخالفت با دستگاه یزید بن معاویه برود؟ مگر چنین چیزی اتفاق می افتاد! چه کسی به فکر این بود که با دستگاه ظلم و فساد آن روز یزیدی مبارزه کند؟ در چنین زمینه ای، قیام عظیم حسینی به وجود آمد، که هم با دشمن مبارزه کرد و هم با روحیه ی راحت طلبی فساد پذیر رو به تباهی میان مسلمانان عادی و معمولی. این مهم است! یعنی حسین بن علی علیه السلام، کاری کرد که وجدان مردم بیدار شد. لذا شما می بینید بعد از شهادت امام حسین علیه السلام، قیامهای اسلامی، یکی پس از دیگری، به وجود آمد. البته سرکوب شد. امّا مهم این نیست که حرکتی از طرف دشمن سرکوب شود. البته تلخ است. اما تلختر از آن، این است که یک جامعه به جایی برسد که در مقابل دشمن، حالِ عکس العمل نشان دادن پیدا نکند. این، خطر بزرگ است.
حسین بن علی علیه السلام، کاری کرد که در همه ی دورانهای حکومت طواغیت، کسانی پیدا شدند، و با اینکه از دوران صدر اسلام دورتر بودند، اراده ی آنها از دوران امام حسن مجتبی علیه السلام، برای مبارزه ی با دستگاه ظلم و فساد بیشتر بود. همه هم سرکوب شدند. از قضیه ی قیام مردم مدینه، که به «حرّه» معروف است، شروع کنید تا قضایای بعدی و قضایای توّابین و مختار، تا دوران بنی امیه و بنی عباس، مرتب در داخل ملتها قیام به وجود آمد. این قیامها را چه کسی به وجود آورد؟ حسین بن علی علیه السلام، اگر امام حسین علیه اسلام، قیام نمی کرد، روحیه ی تنبلی و گریز از مسئولیت تبدیل به روحیه ی ظلم ستیزی و مسئولیت پذیر نمی شد. چرا می گوییم روحیه مسئولیت پذیری مرده بود؟ به دلیل اینکه امام حسین علیه السلام، از مدینه، که مرکز بزرگزادگان اسلام بود، به مکه رفت. فرزند عباس، فرزند زبیر، فرزند عمر، فرزند خلفای صدر اسلام، همه ی اینها در مدینه جمع بودند، و هیچ کس حاضر نشد در آن قیام خونین و تاریخی، به امام حسین علیه السلام، کمک کند.
پس، تا قبل از شروع قیام امام حسین علیه السلام، خواص هم حاضر نبودند قدمی بردارند. اما بعد از قیام امام حسین علیه السلام، این روحیه زنده شد. این، آن درس بزرگی ست که در ماجرای عاشورا، در کنار درسهای دیگر باید بدانیم. عظمت این ماجرا، این است. اینکه «الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته »؛ اینکه از قبل از ولادت آن بزرگوار «بکته السماء و من فیها و الارض و من علیها »؛ حسین بن علی علیه السلام، را در این عزای بزرگ مورد توجه قرار دادند و عزای او را گرامی داشتند و به تعبیراین دعا یا زیارت، بر او گریه کردند، به این خاطر است.(3)

نترسیدن ازخصم و مبارزه با او
 

موضوع عاشورا، یک موضوع تمام نشدنی و همیشگی ست. چرا این حادثه، این قدر در تاریخ اسلام تأثیرات بزرگی گذاشته است؟ به نظر بنده، موضوع عاشورا، از این جهت کمال اهمیت را دارد، که فداکاری واز خودگذشتگی ای که در این قضیه انجام گرفت، یک فداکاری استثنایی بود. از اول تاریخ اسلام تا امروز، جنگها و شهادتها و گذشتها، همیشه بوده است، و ما هم در زمان خودمان، مردم زیادی را دیدیم که مجاهدت کردند و از خودگذشتگی به خرج دادند، و شرایط سختی را تحمل کردند. این همه شهدا، این همه جانبازان، این همه اسرای ما، آزادگان ما، خانواده هایشان و بقیه ی کسانی که در سالهای بعد از انقلاب یا اوان انقلاب فداکاری کردند، همه، جلو چشم ما هستند. در گذشته هم حوادثی بوده است، و در تاریخ آنها را خوانده اید. اما، هیچ کدام از این حوادث، با حادثه ی عاشورا، قابل مقایسه نیست؛ حتی شهادت شهدای بدر و احد و زمان صدر اسلام. انسان تدبّر که می کند، می فهمد چرا از زبان چند نفر از ائمه ما، علیهم السّلام، نقل شده است که خطاب به سید الشهدا، علیه الصّلاة و السّلام، فرموده اند که « لا یوم کیومک یا اباعبدالله. » یعنی هیچ حادثه ای مثل حادثه ی تو و مثل روز تو، نیست. چون عاشورا یک واقعه استثنایی بود. لُبّ و جوهرحادثه ی عاشورا این است که در دنیایی که همه جای آن را ظلمت و فساد و ستم گرفته بود، حسین بن علی علیه السلام، برای نجات اسلام قیام کرد؛ و در این دنیای بزرگ، هیچ کس به او کمک نکرد! حتّی دوستان آن بزرگوار، یعنی کسانی که هر یک می توانستند جمعیتی را به این میدان و به مبارزه با یزید بکشانند، هر کدام با عذری، از میدان خارج شدند و گریختند!ابن عباس یک طور؛ عبدالله بن جعفر یک طور، عبدالله بن زبیر یک طور؛ بزرگان باقی مانده از صحابه و تابعین یک طور. . . شخصیتهای معروف و نام و نشان دار و کسانی که می توانستند تأثیری بگذارند و میدان مبارزه را گرم کنند، هر کدام، یک طور از میدان خارج شدند و گریختند!ابن عباس یک طور؛ عبدالله بن جعفر یک طور؛ عبدالله بن زبیر یک طور؛ بزرگان باقی مانده از صحابه و تابعین یک طور. . .
شخصیتهای معروف و نام و نشان دارو کسانی که می توانستند تأثیری بگذارند و میدان مبارزه را گرم کنند، هرکدام، یک طور از میدان خارج شدند. این، در حالی بود که هنگام حرف زدن، همه از دفاع از اسلام می گفتند. اما وقتی نوبت عمل رسید و دیدند که دستگاه یزید، دستگاه خشنی است؛ رحم نمی کند، و تصمیم بر شدت عمل دارد، هر کدام از یک گوشه ای فرار کردند، و امام حسین علیه السلام، را، در صحنه تنها گذاشتند. حتی برای اینکه کار خودشان را توجیه کنند، آمدند خدمت حسین بن علی علیه السلام، به آن بزرگوار اصرار کردند که «آقا، شما هم قیام نکنید! به جنگ با یزید نروید!»
این، یک عبرت عجیب درتاریخ است. آنجا که بزرگان می ترسند، آنجا که دشمن چهره ی بسیار خشنی را از خود نشان می دهد، آنجا که همه احساس می کنند که اگر وارد میدان شوند میدان غریبانه ای آنها را در خود خواهد گرفت، آنجاست که جوهرها و باطن افراد شناخته می شود. در تمام دنیای اسلامی آن روز، که دنیای بزرگی بود و کشورهای اسلامی زیادی که امروز مستقل و جدا هستند آن روز یک کشور بودند، با جمعیت بسیار زیاد، کسی که این تصمیم، عزم و جرئت را داشت که در مقابل دشمن بایستد، حسین بن علی علیه السلام، بود. و بدیهی بود که وقتی مثل امام حسینی حرکت و قیام کند، عده ای از مردم هم دور او را خواهند گرفت و گرفتند. اگر چه آنها هم، وقتی معلوم شد که کار چقدر سخت است وچقدر شدت عمل وجود دارد، یکی یکی از دور آن حضرت پراکنده شدند، و از هزار و اندی آدمی که با امام حسین علیه السلام، از مکه به راه افتاده، یا در بین راه به حضرت پیوسته بودند، در شب عاشورا عده ی خیلی کمی ماندند؛ که با مجموع آنچه که روز عاشورا خودشان را به حضرت رساندند، هفتاد و دو نفر شدند!
این، مظلومیت است. این مظلومیت، به معنای کوچکی و ذلّت نیست. امام حسین علیه السلام، عظیمترین مبارز و مجاهد تاریخ اسلام است. چون او در چنین میدانی ایستاد و نترسید و مجاهدت کرد. اما این انسان بزرگ، به قدر عظمتش، مظلومیت دارد. همان قدر که بزرگ است، همان قدر هم مظلوم است؛ و با غربت هم به شهادت رسید. فرق است بین آن سرباز فداکار و انسان پرشوری که به میدان نبرد می رود؛ مردم به نام او شعار می دهند و از او تمجید می کنند؛ میدان اطراف او را انسانهای پرشوری مثل خود او گرفته اند؛ می داند که اگر مجروح یا شهید بشود، مردم با او چگونه با شوربرخورد خواهند کرد، و آن انسانی که در چنان غربتی، در چنان ظلمتی، تنها، بدون یاور، بدون هیچ گونه امید کمکی از طرف مردم، با وسعت تبلیغات دشمن، می ایستد و مبارزه می کند و تن به قضای الهی می سپارد و آماده ی کشته شدن در راه خدا می شود. عظمت شهدای کربلا به این است! یعنی برای احساس تکلیف، که همان جهاد در راه خدا و دین بود، از عظمت دشمن نترسیدند. از تنهایی خود، احساس وحشت نکردند. کم بودن عده ی خود را مجوزّی برای گریختن از مقابل دشمن قرار ندادند. این است که یک آدم را، یک رهبر را، یک ملت را عظمت می بخشد: نترسیدن از عظمت پوشالی دشمن.

پیروزی کوتاه مدت و بلند مدت امام حسین علیه السلام
 

سید الشهدا، علیه الصّلاة و السّلام، می دانست که بعد از شهادت او، دشمن تمام فضای جامعه و دنیای آن روز را از تبلیغات بر ضد او پر خواهد کرد. امام حسین علیه السلام، کسی نبود که زمان و دشمن او را نشناسد. می دانست دشمن چه خباثتهایی خواهد کرد. در عین حال، این ایمان و امید را داشت، که همین حرکت مظلومانه و غریبانه ی او، بالاخره دشمن را شکست خواهد داد؛ هم در کوتاه مدت، هم در بلند مدت. و همین طور شد. خطاست اگر کسی خیال کند که امام حسین علیه السلام، شکست خورد. کشته شدن، شکست خوردن نیست. در جبهه ی جنگ آن کس کشته می شود شکست نخورده است. آن کس که به هدف خود نمی رسد، شکست خورده است. هدف دشمنان امام حسین علیه السلام، این بود که اسلام و یادگارهای نبوت را از زمین براندازند. اینها شکست خوردند. چون این جور نشد. هدف امام حسین این بود که در برنامه ی یکپارچه ی دشمنان اسلام، که همه جا را به رنگ دلخواه خودشان در آورده بودند یا داشتند در می آوردند، رخنه ایجاد شود؛ اسلام و ندای مظلومیت و حقانیّت آن در همه جا سر داده شود، و بالاخره دشمن اسلام، مغلوب شود. واین، شد. هم در کوتاه مدت امام حسین علیه السلام، پیروز شد و هم در بلند مدت. در کوتاه مدت به این ترتیب که، خودِ این قیام و شهادت مظلومانه و اسارت خاندان آن بزرگوار، نظام حکومت بنی امیه را متزلزل کرد. بعد از همین حادثه بود که در دنیای اسلام پی در پی حوادثی پیش آمد - در مدینه، در مکه - و بالاخره منجر به نابودی سلسله ی آل ابی سفیان شد. به فاصله سه - چهار سال سلسله ی آل ابی سفیان به کلی برافتادند و از بین رفتند. چه کسی خیال می کرد این دشمنی که امام حسین علیه السلام، را مظلومانه در کربلا به شهادت رسانده بود، آن طور مغلوب انعکاس فریاد آن امام شود!؟ آن هم در سه یا چهار سال!؟در دراز مدت هم امام حسین علیه السلام، پیروز شد. شما نگاه کنید به تاریخ اسلام و ببینید چقدر دین در دنیا رشد کرد! چقدر اسلام ریشه دار شد! چگونه ملتهای اسلامی پدیدار شدند و رشد کردند!علوم اسلامی پیشرفت کرد، فقه اسلامی پیشرفت کرد؛ و بالاخره بعد از گذشت قرنها، امروز، پرچم اسلام بر فراز بلندترین بامهای دنیا، دراهتزاز است. آیا یزید و خانواده ی یزید به اینکه اسلام این طور، روز به روز رشد کند راضی بودند!؟آنها می خواستند ریشه ی اسلام را بکنند. می خواستند از قرآن و پیغمبر اسلام، اسمی باقی نگذارند. اما می بینیم که درست به عکس شد. پس، آن مبارز و مجاهد فی سبیل الله که آن طور مظلومانه در مقابل دنیا ایستاد و خونش ریخته شد و خاندانش به اسارت رفتند، از همه جهت، بر دشمن خود پیروز شد. این، برای ملتها یک درس است. لذاست که از رهبران بزرگ دنیای معاصر - حتی آنهایی که مسلمان هم نیستند - نقل می کنند که آنها گفته اند: «ما راه مبارزه را، از حسین بن علی علیه السلام، یاد گرفتیم. انقلاب خود ما هم یکی از همین مثالهاست. مردم ما هم از حسین بن علی علیه السلام، یاد گرفتند. فهمیدند که کشته شدن، دلیل مغلوب شدن نیست. فهمیدند که در مقابل دشمن علی الظّاهر مسلّط، عقب نشینی کردن، موجب بدبختی و روسیاهی است. و دشمن هر چه با عظمت باشد، اگر جناح مؤمن و فئه ی مؤمنه، با توکّل به خدا، در مقابل او مجاهدت کند. بالاخره شکست با دشمن است و پیروزی با فئه ی مؤمنه است. این را ملت ما هم فهمیدند.
آنچه که من امروز می خواهم عرض کنم این است که، شما برادران و خواهران عزیز و همه ی ملت بزرگ ایران باید بدانید که کربلا، الگوی همیشگی ماست. کربلا مثالی است برای اینکه در مقابل عظمت دشمن، انسان نباید دچار تردید شود. این، یک الگوی امتحان شده است. درست است که در روزگار صدر اسلام، حسین بن علی علیه السلام، با هفتاد و دو نفر به شهادت رسید؛ اما معنایش این نیست که هر کس راه حسین علیه السلام، را می رود، همه ی کسانی که در راه مبارزه اند، باید به شهادت برسند. نه! ملت ایران، بحمدالله امروز راه حسین علیه السلام، را آزمایش کرده است و با سربلندی و عظمت، در میان ملتهای اسلام و ملتهای جهان، حضور دارد. آنچه که شما پیش از پیروزی انقلاب انجام دادیدو رفتید، راه حسین علیه السلام، بود. و آن، نترسیدن از خصم و تن دادن به مبارزه با دشمن مسلط بود. در دوران جنگ هم همین طور بود. ملت ما می فهمید که در مقابل او، دنیای شرق و غرب و همه ی استکبار ایستاده است؛ اما نترسید. البته ما شهدای گرانقدری داریم. عزیزانی را از دست دادیم. عزیزانی از ما، سلامتی شان را از دست دادند و جانباز شدند. عزیزانی، چند سال را در زندانها گذراندند. عده ای هنوز هم در آنجاها هستند. اما ملت، با این فداکاریها، به اوج عزّت و عظمت رسیده است. اسلام، عزیز شده است. پرچم اسلام بر افراشته شده است. این، به برکت آن ایستادگی است.(4)

پی نوشت ها :
 

1-توبه؛ 73.
2- حدید؛ 20.
3- دیدار سپاه پاسداران و نیروی انتظامی، 1371/11/6.
4- دیدار قشرهای مختلف مردم به مناسبت فرارسیدن ماه محرم، 1371/4/10.
 

منبع: منبع : شخصیت و سیره ی معصومین(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامی(جلد 5)،( شخصیت و سیره امام حسین (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگی قدر ولایت - 1383

تشخیص وظیفه اصلی از وظایف گوناگون


 




تشخیص وظیفه اصلی از وظایف گوناگون


 


در قضیه ی حرکت عاشورا، نکات بسیار زیادی است که اگر دنیای اسلام و متفکرین جهان اسلام درباره ی این مسأله، از ابعاد مختلف بررسی بکنند، دراین حادثه و آنچه که این حادثه را احاطه کرده است - از مقدّمات و مؤخّرات - راههای زندگی اسلامی و تکلیف نسلهای مسلمان در شرایط مختلف، معلوم خواهد شد.
یکی از این درسها، این نکته ی مهم است که حسین بن علی (علیه الصّلاة و السّلام ) در یک فصل بسیار حسّاس تاریخ اسلام، وظیفه ی اصلی را از وظایف گوناگون و دارای مراتب مختلف اهمیت، تشخیص داد و این وظیفه را انجام داد؛ در شناخت آن چیزی که آن روز دنیای اسلام به آن احتیاج داشت، دچار توهم و اشتباه نشد. و این یکی از آن نقاط آسیب پذیر در زندگی مسلمین و در دورانهای مختلف است؛ یعنی این که آحاد ملت و راهنمایان آنها و برجستگان دنیای اسلام، در یک برهه از زمان، وظیفه ی اصلی را اشتباه کنند، ندانند که چه چیزی لازم است و باید به آن پرداخت و کارهای دیگر را - اگر لازم شد - فدای آن کرد، و چه چیزی فرعی و درجه ی دوم است، و هر حرکت و هر کاری را باید به قدر خود آن اهمیّت داد و برای آن تلاش کرد.
در همان زمان حرکت اباعبدالله علیه السلام، کسانی بودند که اگر در باب این قضیه، با آنها صحبت می شد - که باید قیام کنیم - و می فهمیدند که این کار به دنبال خود، مشکلات و دردسرهایی را دارد، به تکالیف درجه ی دو، می چسبیدند! کما این که دیدیم عده یی هم همین کار را کردند. در میان آن کسانی که با امام حسین علیه السلام نیامدند و حرکت نکردند، آدمهای مؤمن و متعهّد و جود داشت؛ این جور نبود که همه، اهل دنیا باشند.
آن روز در بین سران و برگزیدگان دنیای اسلام، آدمهای مؤمن و کسانی که مایل بودند بر طبق وظیفه عمل بکنند، بودند و تکلیف را نمی فهمیدند؛ وضعیت زمان را تشخیص نمی دادند، دشمن اصلی را نمی شناختند، کار اصلی و محوری را با کارهای درجه ی دو و درجه ی سه، اشتباه می کردند! و این همیشه یکی از آن ابتلائات بزرگ دنیای اسلام بوده است.

اهمیت شناخت وظیفه اساسی در قوام و حیات جامعه
 

امروز هم ممکن است ما دچار آن بشویم و آنچه را که مهم است، با چیز کم اهمیّت تر اشتباه بکنیم. باید وظیفه ی اساسی را که قوام و حیات جامعه به آن است، پیدا کرد.
یک روز مبارزات ضد استعماری و ضد استبدادی و ضد دستگاه کفر و طاغوت در همین کشور ما مطرح بود، ولی بعضیها هم این تکلیف را تشخیص نمی دادند؛ به کارهای دیگر چسبیده بودند. احیاناً اگر کسی تدریسی، یا تألیفی داشت، اگر یک حوزه کوچک تبلیغی داشت، اگر هدایت جمع محدودی از مردم در کارهای دینی بر عهده او بود، فکر می کرد که اگر به آن مبارزه بپردازد، این کارها معطل خواهد ماند! مبارزه ی به آن عظمت و به آن اهمیت را ترک می کرد، برای این که از این کارها باز نماند؛ در شناختن آنچه لازم، آنچه مهم یا اهمّ است، اشتباه می کرد.
حسین بن علی علیه السلام در بیانات خود فهماند که برای دنیای اسلام در چنین شرایطی، مبارزه ی با اصل قدرت طاغوتی و اقدام برای نجات انسانها از سلطه ی شیطانی و اهریمنی آن قدرت، واجبترین کارهاست. بدیهی است که حسین بن علی علیه السلام، وقتی در مدینه می ماند، احکام الهی را در میان مردم خود تبلیغ و معارف اهل بیت را بیان می کرد، عده یی را پرورش می داد؛ ولی وقتی برای حادثه یی مثل حرکت به سمت عراق، حرکت کرد، از همه ی این کارها باز می ماند، نمی توانست نماز مردم را به آنها تعلیم بدهد، نمی توانست احادیث پیغمبر را به مردم بگوید. حوزه ی درس و بیان معارف او تعطیل می شد و کمک به ایتام و مستمندان و فقرا - که آن حضرت در مدینه به آنها کمک می کرد - همه می ماند!
اینها هرکدام وظیفه یی بود که آن حضرت انجام می داد. همه ی این وظایف، فدای وظیفه ی مهمتر! حتی آن چنان که در زبان همه ی مبلغین و گویندگان هست، حج بیت الله هم در اوان خود و در هنگامی که مردم برای حج می آیند، فدای آن تکلیف بالاتر! آن تکلیف چیست؟

امروزه کار واجب چیست؟
 

همان طور که او فرمود، مبارزه ی با دستگاهی که منشأ فساد بود. «ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدّی».(1) یا آن چنان که در خطبه ی دیگر در بین راه فرمود: « انّ رسول الله (صلّی الله علیه و اله ) قد قال فی حیاته من رأی سلطاناً جائراً مستحلا لحرم الله، ناکثاً لعهد الله مخالفا لسنّة رسول الله یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان ثم لم یغیّر بقول و لا فعل کان حقیقاً علی الله ان یدخله مدخله »(2) یعنی اغاره، یا تغییر نسبت به سلطان ظلم و جور، قدرتی که فساد می پراکند و دستگاهی که انسانها را به سمت نابودی و فنا ی مادی و معنوی می کشاند.
این، آن حرکت حسین بن علی علیه السلام است که البته آن را مصداق امر به معروف و نهی از منکر هم دانسته اند؛ که در باب گرایش به تکلیف امر به معروف و نهی از منکر، باید به این نکات هم توجه بشود. لذاست که برای تکلیف اهمّ، حرکت می کند و تکالیف دیگر را لو مهم، فدای این تکلیف اهمّ می کند. تشخیص می دهد که امروز، کار واجب چیست.

امروز ما حق نداریم در شناخت دشمن و حرکت لازم اشتباه کنیم
 

هر زمانی یک حرکت برای جامعه ی اسلامی، متعیّن است؛ یک دشمن و یک جبهه ی خصم، جهان اسلام و اسلام و مسلمین را تهدید می کند. آن را باید شناخت. اگر در شناخت دشمن اشتباه کردیم و در جهتی که اسلام و مسلمین، از آن خسارت می بینند و به آنها حمله می شود، دچار اشتباه شدیم، خسارتی که پیدا خواهد شد، جبران ناپذیر است؛ فرصتهای بزرگ از دست می رود! و امروز ما در دنیای اسلام و مکلّفیم که همین هوشیاری و توجه و دشمن شناسی و تکلیف شناسی را به اعلا درجه ی ممکن، برای ملت اسلام - و ملت خودمان تدارک ببینیم.
امروز با توجه به تشکیل حکومت اسلامی و برافراشته شدن پرچم اسلام - چیزی که در طول تاریخ اسلام بعد از صدر اول تا امروز، سابقه ندارد - یک چنین امکانی در اختیار مسلمانهاست؛ ما امروز دیگر حق نداریم در شناخت دشمن اشتباه بکنیم، درآگاهی نسبت به جهت و حمله ی تهاجم دچار اشتباه بشویم.
لذا ازاول پیروزی انقلاب تا امروز، همه ی تلاش امام بزرگوارمان و دیگر کسانی که در راه آن بزرگوار حرکت کردند-علی اختلاف مراتبهم و بر حسب امکان و توانایی و بینششان -این بوده است که معلوم بشود در دنیای امروز برای مسلمانها، برای جامعه ی اسلامی در ایران و برای پایه های عدل وحقّ، چه تهدیدی از همه!بالاتر و چه دشمنی از همه خطرناکتر است!
امروز هم مثل تمام این سالهای متمادی، دشمنی اساسی و حمله ی بزرگ و خطر بنیان کن، از سوی سلطه ی جهانی - سلطه ی کفر و استکبار عالمی - است!این بزرگترین خطری است که اسلام و مسلمین را تهدید می کند. درست است که ضعفهای درونی یک جامعه، زمینه ساز حمله ی دشمن است؛ اما همین ضعفها را هم دشمن با ابزارها و امکانات خود، بریک جامعه ی سالم تحمیل می کند. نباید دچار اشتباه بشویم. امروز جهت حرکت جامعه ی اسلامی، باید همان جهت ضد استکباری و ضد سلطه ی جهانی -که متأسفانه پنجه بر همه ی دنیای اسلام افکنده است - باشد(3)

فلسفه ی قیام عاشورا
 

در زیارتی از زیارتهای امام حسین علیه السلام که در روز اربعین خوانده می شود، جمله یی بسیار پُرمعنا وجود دارد و آن، این است: «و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة»(4) فلسفه ی فداکاری حسین بن علی علیه السلام در این جمله گنجانده شده است. زایر به خدای متعال عرض می کند که این بنده ی تو- این حسین تو - خون خود را نثار کرد، تا مردم را از جهالت نجات بدهد. «و حیرة الضّلالة»(5)؛ مردم را از سرگردانی و حیرتی که در گمراهی است، نجات بدهد. ببینید، این جمله چه قدر پُر مغز و دارای چه مفهوم مترقی و پیشرفته یی است.
مسأله این است که بشریت همیشه دستخوش شیطنت شیطانهاست. همیشه شیطانهای بزرگ و کوچک، برای تأمین هدفهای خود، انسانها و توده های مردم و ملتها را قربانی می کنند. درتاریخ گذشته هم این را خوانده اید و شرح حال سلاطین جابر و ستمگر و رفتار آنها با ملتها و وضع امروز دنیا و روش قدرتهای بزرگ را دیده اید. بشر دستخوش اغوا و خدعه ی شیطانها قرار می گیرد. باید به بشر کمک کرد، باید به بندگان خدا مدد رساند، تا بتوانند خود را از جهالت نجات بدهند و از سرگردانی و گمراهی خلاص بشوند.
چه کسی می تواند این دست نجات را به سوی بشریت دراز کند؟ آن کسانی که چسبیده ی به مطامع و هوسها و شهوات باشند، نمی توانند؛ چون خودشان گمراهند. آن کسانی که اسیر خودخواهیها و منیّتها باشند، نمی توانند بشر را نجات بدهند؛ باید کسی پیدا بشود وخودشان را نجات بدهد؛ یا لطف خدا به سراغ آنها بیاید، تا اراده ی آنها قوی بشود و بتوانند خودشان را رها کنند. آن کسی می تواند بشر را نجات بدهد که دارای گذشت باشد؛ بتواند ایثارکند و از شهوات بگذرد؛ ازمنیّت و خودپرستی و خودخواهی و حرص و هوی و حسد بخل و بقیه ی گرفتاریهایی که معمولاً انسان دارد، بیرون بیاید، تا بتواند شمعی فرا راه بشر روشن کند(6)

پی نوشت ها :
 

1- بحار الانوار، ج44، ص329.
2- بحار الانوار، ج44، ص382.
3-در دیدار با علماء و روحانیون 71/5/7.
4-مفاتیح الجنان زیارت اربعین.
5- مفاتیح الجنان زیارت اربعین.
6-حدیث ولایت، جلد 5صفحات 148و147.
 

منبع: منبع : شخصیت و سیره ی معصومین(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامی(جلد 5)،( شخصیت و سیره امام حسین (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگی قدر ولایت - 1383
کربلا از منظر اندیشمندان جهان


 






 
حسین علیه السلام از نظر مسیو ماربین آلمانی
مسیو ماربین آلمانی درباره امام حسین علیه السلام و علل قیام آن حضرت و نتایج حاصله از آن چنین می نویسد: " حسین بن علی سلام الله علیه نبیره محمد سلام الله علیها که از دختر محبوبه اش فاطمه سلام الله علیها متولد شده، تنها کسی است که در چهارده قرن در برابر حکومت جور و ظلم قد علم کرد، اخلاق و صفاتی که در دوران حکومت عرب پسندیده و قابل احترام بود، در فرزند مولای متقیان مشاهده می شد.
حسین شجاعت و دلاوری را از پدر خود به ارث برده بود، به دستورات و احکام اسلام تسلط کاملی داشت، درسخاوت و نیکوکاری نظیر نداشت، در نطق و بیان زبردست بود و همه را مجذوب بیانات خود می ساخت، مسلمانان جهان عقیده و ارادت زائدالوصفی به حسین علیه السلام دارند و هر ساله در ماه معینی( منظور ماه محرم است) برای او عزاداری می کنند. کتب بسیاری از فضائل و مناقب حسین علیه السلام توسط مسلمانان نوشته شده و از ملکات حسنه و سجایای پسندیده او گفتگو می شود، موضوعی را که نمی توان نادیده گرفت، این است که حسین علیه السلام اول شخص سیاستمداری بود که تا به امروز احدی چنین سیاست مؤثری اختیار ننموده است.
برای اثبات این نکته باید توجه نمود به تاریخ قبل از اسلام. بنی امیه و بنی هاشم دو طایفه ای بودند که با هم قرابت و خویشاوندی داشتند زیرا امیه و هاشم پسران عبدمناف بودند و قبل از اسلام بین این پسرعموها نقار و کدورت برقرار بود و مکرر با یکدیگر نزاع می نمودند و به اصطلاح اعراب خونخواه یکدیگر بودند ، درعرب طایفه قریش و در قریش بنی هاشم و بنی امیه عزیز و محترم بودند.
بنی امیه از لحاظ ثروت و ریاست و بنی هاشم از لحاظ علم و معنویت. در صدر اسلام کدورت بنی هاشم و بنی امیه بالا گرفت تا وقتی که محمد صلی الله علیه و آله مکه را فتح نمود و طایفه قریش را در دست گرفت، بدین لحاظ بنی هاشم تفوق و برتری پیدا کردند و بنی امیه مجبور شدند از بنی هاشم اطاعت نمایند.
این پیش آمد آتش حسد را در سینه بنی امیه شعله ور ساخت و درصدد کشیدن انتقام از بنی هاشم برآمدند تا پس از رحلت حضرت محمد صلی الله علیه و آله موقع را مغتنم شمرده با کمال قوا کوشیدند که جانشینی محمد صلی الله علیه و آله با اصول ولایتعهدی(1) صورت نگیرد. بالاخره برای تعیین جانشین اکثریت آراء مردم را انتخاب کردند و چون بنی امیه از لحاظ ثروت و ریاست در بین مردم نفوذ کاملی داشتند، بنی هاشم غلبه پیدا نمودند و عثمان به خلافت رسید. به مناسبت همین خلیفه تراشی بنی امیه مقام بلندی حاصل کرده جاده را برای آینده خویش هموار کردند، هر روز این جانشینان به ناحق محمد صلی الله علیه و آله بر جاه و جلال خود افزودند و در امور اسلام مداخلات ناروائی می نمودند. عثمان که مردی بی اطلاع و جاه طلب بود، هر روز ابزار دست دیگران قرار می گرفت.
بنی امیه از موقعیت استفاده کرده و برای آینده خود جایگاه محکم و استواری به وجود آوردند و بنابر عادت دیرین خود که دشمن بنی هاشم بودند کمتر خلوص عقیده و نیت پاک به اسلام ابراز می داشتند و در باطن ننگ می دانستند که پیرو دین اسلام باشند، زیرا دین اسلام از فداکاری ها و جانبازی های بنی هاشم پابرجا مانده بود ، ولی چون مسلمین نفوذ کاملی داشتند، بنی امیه صلاح را در این دیدند که در سایه پیروی از اسلام مقاصد خویش را عملی سازند ، همین که در دستگاه حکومت و خلافت وارد شدند و پایه جاه و جلال خویش را محکم نمودند، علناً به مخالفت با اسلام برخاستند و اسلام را به باد سخریه گرفتند.
بنی هاشم که کار را بدین منوال دیدند و از خیالات بنی امیه واقف شدند، سکوت را جایز ندانسته و حرکت عثمان را به مردم نشان دادند و مسلمانان که این حرکات را مشاهده کردند بر عثمان شوریدند و او را به قتل رسانیدند و اکثریت آراء، خلافت علی علیه السلام را تصویب کرد و علی به خلافت رسید، پس از این واقعه بنی امیه یقین کردند که باز بنی هاشم دارای سیادت و عظمت اولیه می شوند، این بود که دوباره حکومت های سابق بنی امیه که موقعیت خود را در خطر دیدند دست به تظاهرات شدیدی زدند و حاکم شام( معاویه) که یک جرثومه شیطنت بود به بهانه قتل عثمان و به ادعای اینکه کشته شدن عثمان با اشاره علی بوده، علم مخالفت را برافراشت و اختلاف شدیدی بین مسلمانان بروز کرد و مانند عهد جاهلیت شمشیرها بین اعراب به کار افتاد و جنگ های متعددی به وقوع پیوست تا اینکه علی علیه السلام را در محراب مسجد شهید کردند. از آن به بعد کاملاً معاویه غالب و حسن فرزند علی علیه السلام و برادر بزرگ حسین علیه السلام با وی صلح کرد و جانشینی محمد صلی الله علیه و آله دوباره به دست بنی امیه افتاد.
معاویه از یک طرف اقتدار می یافت و از طرف دیگر با تدابیر عملی در نابودی بنی هاشم می کوشید و در نابودی و محو ابدی آنان دقیقه ای فروگذار نمی نمود.
حسین علیه السلام به شعار همیشگی خود می گفت من در راه حق و حقیقت کشته می شوم و دست به ناحق نخواهم داد. بنی امیه از این شعار حق و حقیقت می ترسیدند، این جنگ و جدال باقی بود تا اینکه امام حسن و معاویه درگذشتند و یزید جانشین معاویه گردید، حسین علیه السلام دید از یک طرف حرکات بنی امیه که( قدرت) مطلقه داشتند و دستورات اسلام را پایمال می کردند، نزدیک است یکباره پایه های استوار و مستحکم اسلام را در هم ریزد و از طرف دیگر می دانستند که به فرض اینکه از یزید اطاعت بکند یا با او مخالفت ورزد، بنی امیه نظر به عداوت و دشمنی دیرینه خود از محو و نابودی بنی هاشم دست بردار نیستند و اگر بیش از این مسامحه کند، نام و نشانی از اسلام و مسلمانان باقی نخواهد ماند. این بود که تصمیم گرفت در برابر حکومت جور و ظلم قدعلم کند و برای پایدارداشتن پرچم اسلام، پرچمی که بافداکاری و از خودگذشتگی های جدش و با ایثار خون پاک صدها مسلمان غیرتمند برافراشته شده بود، جان و مال و خانواده و دوستان خود را فدا نماید.
این سرباز رشید عالم اسلام به مردم دنیا نشان داد که ظلم و بیداد و ستمگری پایدار نیست و بنای ستم هر چند ظاهراً عظیم و استوار باشد، در برابر حق و حقیقت چون پرکاهی برباد خواهد رفت.
پیروان وجدان اگر با نظر دقیق اوضاع و احوال آن دوره و پیشرفت مقاصد بنی امیه و وضع( حکومت) و دشمنی و عداوت آنها را با حق و حقیقت بنگرند، بدون تأمل تصدیق خواهند کرد که حسین علیه السلام با قربانی کردن عزیزترین افراد خود و با اثبات مظلومیت و حقانیت خود به دنیا درس فداکاری و جانبازی آموخت و نام اسلام و اسلامیان را در تاریخ ثبت و در عالم بلندآوازه ساخت. اگر چنین حادثه جانگدازی پیش نیامده بود، قطعاً اسلام به حالت کنونی خود باقی نمی ماند و ممکن بود یکباره اسلام و اسلامیان محو و نابود گردند.
حسین بن علی علیهما السلام که بعد از پدر مصمم در اجرای این مقصود عالی بود، بعد از برقراری یزید به جای معاویه از مدینه بدین قصد حرکت کرد که در مراکز مهم اسلام مانند مکه و عراق این خیال بزرگ و ایده آل مهم خویش را منتشر سازد و به جهان و جهانیان بگوید: باید در راه دفاع از حق و حریت جانبازی کرد و مرگ را به اسارت ترجیح داد. در هر کجا که حسین علیه السلام قدم می گذارد و حقانیت اسلام را آشکار می ساخت در قلوب مردم یک نفرت و انزجار شدیدی نسبت به بنی امیه تولید می شد. یزید هم که از این نکات باریک بی خبر نبود، دانست که اگر در یک نقطه از کشورش صحبت از حق و حقیقت به میان آید و حسین در برابر او پرچم مخالفت را برافرازد با آن همه نفرتی که مسلمانان از وضع سلوک و حکومت بنی امیه پیدا نموده بودند و آن همه مهر و محبتی که نسبت به حسین علیه السلام ابراز می داشتند زوال( حکومت) او در خواهد رسید، این بود که پس از نشستن بر اریکه " قدرت " قبل از هر اقدام مصمم قتل حسین علیه السلام گردید و این بزرگترین خبطهای سیاسی بنی امیه بود و به واسطه یک خطای سیاسی نام و نشان خود را از صفحه عالم محو کردند.
حسین علیه السلام از شهید شدن خود قبل از مرگش خبر می داد و از آن ساعتی که از مدینه حرکت کرد، بدون پروا و وحشتی با صدای رسا می گفت که من برای کشته شدن می روم و به همراهان خود محض اتمام حجت چنین گفت: " هر کس به طمع جاه و جلال همراه من است، ترک همراهی کند، زیرا من برای مبارزه با ظلم و جور حرکت می کنم و کشته شدن من در راه حق و حقانیت مسلم است. "
اگر منظور حسین علیه السلام این موضوع نبود به کشته شدن تن نمی داد و در جمع نمودن لشکر کوشش می کرد نه اینکه جماعتی را که همراه داشت متفرق سازد، چون قصدی جز کشته شدن که مقدمه یک نهضت عظیم و عالی بود، نداشت. بزرگترین وسیله را بی کسی و مظلومی می دانسته و آن را اختیار کرد تا مصائب وی در قلوب عالم مؤثر واقع گردد. حسین علیه السلام به هفتاد و دو تن از یاران خود چنین گفت: " من ننگ دارم که پسر معاویه شراب می خورد و اشعار هوس آلود می سازد و قبایل بیمناک اسلام را با زر و زور می ترساند و پایه حکومت بیداد را استوار می کند و دین خدا بی پناه باشد، من باید قیام کنم و با خون خود دین اسلام را آبیاری نمایم. اگر شما از این راه پرخطر می ترسید، فوراً برگردید و مرا به حال خود گذارید. ولی یارانش کشته شدن و فداکاری را بر زندگی ترجیح دادند.
حسین علیه السلام می دانست که بعد از کشته شدن، زنان و اطفال بنی هاشم( که آل محمد بودند) اسیر خواهند شد و این واقعه در مسلمانان خاصه درعرب بیش از آنچه به تصور آید، مؤثر است. چنانچه حرکات و رفتار ظالمانه بنی امیه و سلوک بی رحمانه آنان نسبت به اهل بیت حسین علیه السلام به اندازه ای در قلوب مسلمانان مؤثر افتاد که اثرش از کشته شدن حسین علیه السلام و همراهانش کمتر نبود و عداوت بنی امیه را با خاندان محمد صلی الله علیه و آله و عقاید آنها را با اسلام و رفتارشان را با مسلمانان آشکار ساخت. این بود که حسین به دوستان خود که او را ممانعت از این سفر می نمودند، می گفت: " من برای کشته شدن می روم " دوستان حسین چون خیالاتشان محدود و از مقاصد عالیه حسین علیه السلام بی اطلاع بودند در منع مسافرت او اصرار می کردند، حسین به آنها گفت: " خدا چنین خواسته و جدم چنین امر فرموده. "
یاران حسین چون چنین دیدند، به حسین علیه السلام پیشنهاد کردند و گفتند : حال که برای کشته شدن می روی زنان و بچه ها را همراه مبر. حسین در پاسخ آنها فرمود): خدا عیال مرا اسیر خواسته) و این سخنان چون مسلم شد، آنها فهمیدند که حسین علیه السلام جز اجرای اوامر خداوند مقصد یگری به خاطر ندارد. این بود که فرمود: چون قیام من به واسطه جلوگیری از ظلم و جور است، بعد از کشته شدن من و تحمل مصائب جانکاه، خداوند جماعتی را برانگیزاند که حق را از باطل جدا می سازد و قبول ما را زیارت می کنند و بر مصائب ما گریه می نمایند و دمار از روزگار دشمنان آل محمد صلی الله علیه و آله برمی دارند. درست اگر در کلمات و گفتار حسین علیه السلام دقت شود، معلوم خواهد شد که هدف و ایده آل حسین علیه السلام جلوگیری از ظلم و ستم بوده و این همه قوت قلب و از خودگذشتگی را در راه مقصود عالی خویش به خرج داده است.
حتی در آخرین دقایق زندگی، طفل شیرخوار خود را قربانی حق و حقانیت نمود و با این عمل اندیشه فلاسفه بزرگان عالم را متحیر ساخت، که چگونه در این دم آخر با آن همه مصائب جانکاه و افکار متراکم و عطش و کثرت جراحات باز هم از مقصد عالی خود دست برنداشت و با اینکه می دانست بنی امیه ستمگر، بر فرزند صغیرش رحم نخواهند کرد، محض بزرگ نمودن مصائب خود، او را هم بر سر دست گرفت و به ظاهر تمنای آب برای طفلش نمود، ولی با تیر جواب شنید، گویا حسین علیه السلام از این حرکت قصدش این بود که جهانیان بدانند عداوت بنی امیه با بنی هاشم تا چه حد است، و مردم گمان نبرند که یزید برای دفاع از خود ناچار به این اقدامات سبعانه دست زده ، زیرا کشتن طفل شیرخواره در چنین حال با آن وضع دهشتناک جز عداوت سبعانه که منافی با قواعد هر دین و مذهبی است، چیز دیگری نبود و همین نکته می تواند پرده از روی قبایح اعمال و نیات فاسده و عقاید بنی امیه بردارد و بر جهانیان، خاصه مسلمانان ظاهر شود که بنی امیه نه تنها بر خلاف احکام اسلام حرکاتی می کردند، بلکه از روی عصبیت جاهلانه می خواستند که از بنی هاشم خاصه بازماندگان محمد صلی الله علیه و آله حتی یک طفل شیرخواره باقی نماند.
با این خیالات عالی که حسین علیه السلام در نظر داشت و با آن همه دانش و سیاستی که در او بود، تا موقعی که شهید گردید مرتکب امری نگردید که بهانه ای به دست بنی امیه بیاید و آن را دلیل بر کشتن حسین بدانند. حسین بن علی علیه السلام با آن عظمت و اقتدار و نفوذ کلمه ای که داشت شهری از شهرهای اسلام را مسخر نکرد و بر حکومتی از حکومت های یزید حمله ننمود، با این وصف وی را به دستور یزید در بیابان لم یزرعی محاصره کردند.
حسین علیه السلام فقط فجایع بنی امیه و نابودی اسلام را از رویه آنان گفته و از قتل خود خبر می داد و از مظلومیت خود دلشاد بود، همین نکته است که سلامت نفس حسین علیه السلام را می رساند و منتهی درجه اثر را در قلوب مسلمانان بر علیه بنی امیه می بخشید.
تاریخ عاشورا کاملاً نشان می دهد که هیچ یک از شهیدان کربلا عمداً خود را به کشتن نداده اند، یعنی هر یک از کشته شدگان را دشمنان بر سر آنان تاخته و مظلومانه از پای درآورده اند و به اندازه مظلومیتشان بر عظمت و بزرگی اسلام افزوده شده، ولی شهادت حسین علیه السلام از همه مهمتر و از روی دانش و بصیرت و سیاست انجام گرفت و این شهادت و شهامت در تاریخ بشریت نظیر ندارد.
حسین علیه السلام مدتها بود که خود را آماده پیکار کرد و در انتظار چنین روزی دقیقه شماری می کرد و می دانست که زنده ماندن نام جاویدان اسلام و قرآن مستلزم آن است که او را شهید کنند و با خون مقدسش درخت اسلام آبیاری شود.
مصائبی که حسین علیه السلام در راه احیای دین جدش بر خود وارد ساخت، او را بر شهیدان پیش از او برتری داد و بر احدی از گذشتگان چنین مصائبی وارد نیامده، اگر چه گفته می شود که دیگران هم در راه دیانت اسلام جان دادند، ولی به وضع حسین که جان شیرین خود و فرزندان عزیز و برادران و برادرزادگان و دوستان و خویشاوندان و مال و عیال خود را در راه دیانت اسلام داده، نبوده و این مصائب به طور ناگهانی و غیرمنتظره به وقوع نپیوسته که در حکم واقعه غیرمنتظره بوده باشد، بلکه به مرور زمان و یکی بعد از دیگری این مصائب به وقوع پیوست.
در تاریخ دنیا ، هجوم این گونه مصائب پی در پی مخصوص حسین علیه السلام است، این است که به مجرد اینکه حسین شهید گردید و زن و فرزند او را اسیر کردند و آن واقعات دردانگیز پیش آمد، یک مرتبه قبایح و فجایع اعمال بنی امیه ظاهر شد و یک مرتبه جنبش و نهضت عظیمی در مسلمانان پیدا و علیه ( حکومت) یزید و آل امیه قیام کردند. و بنی امیه را مخرب اسلام دانستند و آنها را ظالم و غاصب نامیدند و برعکس بنی هاشم را مظلوم و شایسته خلافت دانسته و حقیقت اسلام را رونقی تازه دادند، مسلمانانی که جنبه روحانیت اسلام را به یکباره فراموش نموده بودند با یک جنبش روشنی به دنبال حق و حقیقت رفتند و نهضتهای عظیم اسلامی شروع شد و دنباله آن تا به امروز امتداد یافت و روز به روز واقعه بزرگ کربلا اهمیت و درخشندگی بیشتری یافت.
مهم ترین اثر این نهضت این بود که ریاست روحانی که در عوالم سیاست اهمیت شایانی داشت، مجدداً به دست بنی هاشم افتاد و به ویژه در بازماندگان حسین علیه السلام مسلم گردید. چندی طول نکشید که ( حکومت) ظلم و جور معاویه و جانشینان او منهدم شد و در کمتر از یک قرن قدرت از بنی امیه سلب گردید. منهدم شدن( قدرت) از بنی امیه به قسمی شد که امروز نام و نشانی از آنها نمودار نیست و اگر در متن کتب تاریخی نامی از این قوم ذکر شده در تعقیب آن هزاران نفرین و ناسزا هم نوشته شده و این نیست، مگر به واسطه قیام حسین و یاران با وفای او.
می توان ادعا نمود که تا به امروز تاریخ بشریت نظیر چنین شخص مالاندیش و فداکار به خود ندیده و نخواهد دید. هنوز اسرای حسین علیه السلام نزد یزید نرسیده بودند که علم خون خواهی حسین علیه السلام برافراشته شد و نهضت عظیمی علیه یزید آغاز شد، مظلومیت حسین علیه السلام بر همه ثابت شد و پرده از روی نیات و جنایات بنی امیه برداشته شد و کار به جایی رسید که خاندان و حرمسرایان یزید زبان شماتت بر او دراز کردند و با اینکه ممکن نبود نام حسین و خاندان علی علیه السلام در اطراف و جوانب یزید به نیکوئی برده شود. پس از این واقعه در " پایتخت " یزید، همه جا صحبت از مظلومیت حسین و یاران او بود و خاندان علی علیه السلام را به تقدیس و عظمت یاد می کردند و با اینکه یزید یارای شنیدن چنین کلماتی را نداشت، جز سکوت چاره ای ندید و برای تبرئه نمودن خود قصور و گناه را به امرای خود نسبت داد و گفت: خدا لعنت کند پسر مرجانه را زیرا من به او دستور دادم که اگر می تواند از حسین علیه السلام بیعت بگیرد نه اینکه او را شهید نماید و از بس مدح و ثنای حسین علیه السلام را پس از واقعه کربلا شنید، روزی گفت: "( حکومت) وسیع بنی امیه منقرض گردید و به قسمی آنها را از میان برداشتند که حتی نام و نشانی از آنها باقی نماند. فقط چند نفری از آنها یکی بعد از دیگری در آندلس حکومت می کردند.
امروزه از آن ( قدرت) و جاه و غرور یک نفر ولو اینکه گمنام باشد، پیدا نمی شود و اگر پیدا شود از بس مورد سرزنش مردم می باشند، ننگ دارند که خود را معرفی نمایند.(2)

نهضت حسین از نظر مهاتما گاندی
 

من زندگی امام حسین علیه السلام آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خوانده ام و توجه کافی به صفحات کربلا نموده ام و بر من روشن است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستی از سرمشق امام حسین علیه السلام پیروی کند.(3)

محمدعلی جناح درباره حسین سخن می گوید
 

هیچ نمونه ای از شجاعت بهتر از آنکه امام حسین علیه السلام از لحاظ فداکاری و تهور نشان داد در عالم پیدا نمی شود، به عقیده من تمام مسلمین باید از سرمشق این شهیدی که خود را در سرزمین عراق قربان کرد، پیروی نمایند.(4)

حادثه طف از نظر لیاقت علیخان
 

این روز ( عاشورا) برای مسلمانان در سراسر جهان معنای بزرگ دارد، در این روز یکی از حزن آورترین و تراژیک ترین وقایع اسلام اتفاق افتاد. شهادت حضرت امام حسین در عین حزن، نشانه فتح نهایی روح واقعی اسلامی بود، زیرا تسلیم کامل به اراده الهی به شمار می رفت، شهادت یکی از عظیم ترین پیروان اسلام مثل درخشنده و پایدار برای همه ما است. این درس به ما می آموزد که اشکال و خطرات هر چه باشد نباید از راه حقیقت و عدالت منحرف شود.(5)

پورشو تامداس توندون(6) حسین را می ستاید
 

شهادت امام حسین علیه السلام از همان زمان که طفلی بیش نبودم در من تأثیر عمیق و حزن آوری می بخشید. من اهمیت برپا داشتن این خاطره بزرگ تاریخی را می دانم. این فداکاری های عالم از قبیل شهادت امام حسین علیه السلام سطح بشریت را ارتقاء بخشیده است و خاطره آن شایسته است همیشه بماند و یادآوری شود.(7)

اثر نهضت حسین از نظر گیبون مورخ مشهور
 

در طی قرون آینده بشریت و در سرزمین های مختلف شرح صحنه حزن آور مرگ حسین موجب بیداری قلب خونسردترین قارئین خواهد شد.(8)

چارلز دیکنز درباره نهضت حسین اینگونه می گوید
 

اگر منظور امام حسین جنگ در راه خواسته های دنیائی خود بود، من نمی فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند، پس عقل چنین حکم می نماید که او فقط به خاطر اسلام فداکاری خویش را انجام داد.(9)

حسین علیه السلام از نظر توماس کارلایل
 

بهترین درسی که از تراژدی کربلا می گیریم، این است که حسین و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند، آنها با عمل خود روشن کردند که تفوق عددی در جائی که حق با باطل روبه رو می شود، اهمیت ندارد و پیروزی حسین با وجود اقلیتی که داشت باعث شگفتی من است.(10)

سخنان پروفسور ادوارد براون درباره حادثه طف
 

آیا اقلیتی پیدا می شود که وقتی درباره کربلا سخن می شنود، آغشته با حزن و الم نگردد، حتی غیرمسلمانان نیز نمی توانند پاکی روحی را که این جنگ اسلامی در تحت لوای آن انجام گرفت، انکار کنند.(11)

نهضت حسین از نظر فردریک جمس
 

درس امام حسین علیه السلام و هر قهرمان شهید دیگری این است که در دنیا اصول ابدی عدالت و ترحم و محبت وجود دارد که تغییر ناپذیرند و همچنین می رساند که هرگاه کسی برای این صفات ابدی مقاومت کند و بشر در راه آن پافشاری نماید، آن اصول همیشه در دنیا باقی و پایدار خواهد ماند.(12)

ل. م. بوید
 

در طی قرون افراد بشر همیشه جرات و پردلی و عظمت روح و بزرگی قلب و شهامت روانی را دوست داشته اند و در همین هاست که آزادی و عدالت هرگز به نیروی ظلم و فساد تسلیم نمی شود. این بود شهامت و این بود عظمت امام حسین علیه السلام و من مسرورم که با کسانی که این فداکاری عظیم را از جان و دل ثنا می گویند، شرکت کرده ام، هر چند که 1300 سال از تاریخ آن گذشته است.(13)

حسین از نظر واشنگتن ایروینک مورخ آمریکایی
 

برای امام حسین علیه السلام ممکن بود که زندگی خود را با تسلیم شدن اراده یزید نجات بخشد، لیکن مسئولیت پیشوا و نهضت بخش اسلام اجازه نمی داد که او یزید را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودی خود را برای قبول هر ناراحتی و فشاری به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنی امیه آماده ساخت. در زیر آفتاب سوزان سرزمین خشک و در روی ریگ های تفتیده عربستان روح حسین فناناپذیر است. ای پهلوان و ای نمونه شجاعت و ای شهسوار من، ای حسین.(14)

توماس ماساریک درباره حادثه کربلا سخن می گوید
 

بسیاری از مورخین ما از کم و کیفیت این رسم و ازدیاد عزاداری واقف نبوده، جاهلانه سخن می گویند و وضع عزاداری پیروان حسین علیه السلام را مجنونانه می پندارند و ابداً بدین نکته پی نبرده اند که این مسئله در اسلام چه تحولاتی را به وجود آورده و با جنبش و نهضت مذهبی که از تعزیه داری در این قوم پیدا شده در هیچ یک از اقوام و ملل دیگر عالم پیدا نشده با یک نظر دقیق در ترقیات دویست ساله پیروان علی علیه السلام در هندوستان که عزاداری را شعار خود نموده اند تصدیق خواهیم کرد که بزرگترین عالم اصلی مزیت را آنها پیروی می کنند.
دویست سال پیش پیروان علی و حسین علیها السلام در سرتاسر هندوستان در اقلیت بودند و همین حال را ممالک دیگر داشتند. امروزه در ممالک مترقی و ثروتمند مسیحی اگر بخواهند چنین ماتم و عزاداری را به پا نمایند با صرف میلیونها دلار باز هم به تأسیس چنین مجامع و مجالس عزاداری موفق نخواهند شد. گرچه کشیشان ما هم از ذکر مصائب حضرت مسیح ، مردم را متأثر می سازند، ولی آن شور و هیجانی که در پیروان حسین علیه السلام یافت می شود، در پیروان مسیح یافت نخواهد شد و گویا سبب این باشد که مصائب مسیح در برابر مصائب حسین علیه السلام مانند پرکاهی است در مقابل یک کوه عظیم پیکر.(15)

موریس دوکبری می نویسد:
 

اگر مورخین ما، حقیقت این روز را می دانستند و درک می کردند که عاشورا چه روزی است این عزاداری را مجنونانه نمی پنداشتند، زیرا پیروان حسین به واسطه عزاداری حسین می دانستند که پستی و زیردستی و استعمار واستثمار را نباید قبول کنند، زیرا شعار پیشرو و آقای آنها ندادن تن به زیربار ظلم و ستم بود.
قدری تعمق و بررسی کنیم که در مجالس عزاداری حسین علیه السلام چه نکات دقیق حیات بخشی مطرح می شود! در مجالس عزاداری حسین گفته می شود، که حسین علیه السلام برای حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگی مقام و مرتبه اسلام، از جان و مال و فرزند گذشت و زیربار استعمار و ماجراجوئی یزید نرفت.
پس بیائید ما هم شیوه او را سرمشق قرار داده از زیردستی استعمارگران( بیگانگان) خلاصی یابیم و مرگ باعزت را بر زندگی با ذلت ترجیح دهیم زیرا مرگ با عزت و شرافت بهتر از زندگی با ذلت است. مسلم است ملتی که از گهواره تا گور تعلیماتش چنین است دارای چه مقام و مرتبی است، دارای هر گونه شرافت و افتخاری است، همه سرباز حقیقی عزت و شرافتند. علاوه بر منافع سیاسی که ذکر شد و اثراتش طبیعی است. بزرگترین پاداش اخروی را مسلمانان در این عملیات( یعنی تعزیه داری حسین می دانند) آشنایان به تاریخ تصدیق خواهند نمود که اصلاح اخلاق و تعلیمات بین المللی جز به وسیله مذهب امروزه بلکه در قرنها در ملل خاورمیانه غیرممکن است. جمعیت تسلیح اخلاقی به خوبی بدین نکته پی برده که وطن خواهی و اتحاد و اتفاق را در سایه دین و مذهب و دیانت ملل خاور زمین به دست آورده اند. امروزه در ممالک متحده آمریکا مردم را به نام خدمت به وطن دعوت می کنند، ولی در آسیا می توان خدمات شایانی را به نام دین و مذهب حاصل نمود.
اگر مسلمانان مذهب را نادیده انگارند و به نام وطن خواهی بخواهند ترقیات سیاسی حاصل کنند، بجای نفع، زیان خواهند برد. زیرا اگر تعلیمات سربازی را با دین توأم سازند، سربازان تا خون در بدن دارند، حاضر نیستند حتی یک وجب از خاک مقدس وطن را تسلیم اجانب نمایند. امروز اگر استقلالی در مسلمانان مشاهده می شود، عامل اصلی آن پیروی از دستورات قرآن و اسلام است و خواهیم دید روزی را که سلطنت های اسلامی در سایه همین نکته اساسی قوت گیرند و بدین وسیله مسلمانان عالم در سایه اتحاد و اتفاق واقعی مانند صدراسلام ممالک مشرق و مغرب عالم را مطیع اوامر خود سازند، حسین علیه السلام شبیه ترین روحانیین به حضرت مسیح است، ولی مصائب او سخت تر و شدیدتر است.(16)

عاشورا از نظر دکتر ژوزف فرانسوی
 

دکتر ژوزف مورخ معروف فرانسوی در کتاب " اسلام و اسلامیان " می نویسد: بعد از رحلت بنیان گذار اسلام یعنی محمدبن عبدالله صلی الله علیه و آله اختلاف کلمه و عقیده در تابعین و جانشینان وی پیدا شد. دسته ای به خلافت دامادش علی بن ابی طالب قائل و دسته دیگری خلافت پدرزن او ابوبکر را قبول نمودند، دسته اول را شیعه و دسته دوم را سنی نامیدند.
وقتی علی علیه السلام به خلافت رسید و عایشه زوجه حضرت محمد صلی الله علیه و آله و دختر ابوبکر بر مخالفت او برخاست و معاویه برادرزن دیگر محمد صلی الله علیه و آله در شام پرچم پادشاهی را برافراشت. در این موقع سه دستگی به وجود آمد و جنگهای شدیدی برپا شد و عده زیادی مقتول و مجروح گردیدند. زمانی که زمامدار شام( معاویه) به قتل و غارت پیروان علی علیه السلام پرداخت و دستور داد که نام علی علیه السلام را به زشتی یاد کنند در منابر و مساجد نسبت به علی علیه السلام اهانت نمایند.
عداوت و دشمنی بین دو دسته شیعه و سنی بیش از پیش شد و شیعیان از زیربار اطاعت بزرگان سنت بیرون آمده و تنفر و انزجار خود را از آنها ابراز داشتند. ولی حکومت و اقتدار در دست تسنن بود. از بعد از زمان خلافت، شیعیان از ترس حکومت های جابر هیچگونه ابراز عقیده ای نمی نمودند و این شیوه برقرار بود تا واقعه عاشورا که در این روز به دستور حاکم شام( یزید بدن معاویه) حسین علیه السلام و یارانش را در حوالی کوفه به قتل رسانیدند و این واقعه حائز اهمیت شایانی گردید و پیروان علی علیه السلام برآشفته و موقع را مغتنم شمرده مشغول پیکار شدند و جنگ ها نموده و خونها ریخته شد و عزاداری برپا گردید و کار بجائی رسید که شیعیان، عزاداری نوه محمد یعنی حسین بن علی علیه السلام را جزو مذهب خود قرار دادند و از آن روز تاکنون به پیروی از بزرگان دین خود که آنها را دوازده نفر از اولاد علی و فاطمه علیها السلام می دانند و گفتار و رفتار و کردار هر یک از آنها را در مرتبه گفتار و کردار خدا و رسول و تالی قرآن می شمارند، در عزاداری حسین علیه السلام شرکت کرده و رفته رفته این عزاداری از ارکان مذهب شیعه قرار گرفت. با ترقیات سریع السیری که شیعیان در اندک مدتی کردند می توان گفت در دو قرن دیگر عدد آنها بر سایر فرق مسلمانان بیشتر خواهد شد و علت این امر به واسطه سوگواری حسین علیه السلام است.
امروز در هیچ نقطه ای از جهان نیست که برای نمونه دو الی سه نفر شیعه یافت شوند و اقامه عزاداری ننمایند.
" در بندر مارسیل، عربی را دیدم که پیرو مذهب تشیع بود و گویا تبعیت بحرین را اختیار نموده بود. در مهمانخانه جنب اتاق من مسکن داشت در روز عاشورای حسین علیه السلام به تنهایی احوالات حسین را می خواند و گریه می کرد و سپس مقداری آش که با شکر و برنج تهیه نموده بود بین فقرا تقسیم می نمود. "
شیعیان عقیده دارند که در روزهای عاشورا و تاسوعا بایستی فقرا را اطعام نمود از این جهت همه ساله از اموال خود به قدر استطاعت خویش به فقرا کمک می نمایند و بعضی اوقات این کمک ها از میلیونها دلار هم می گذرد. دسته دیگری از شیعیان برای اقامه مجلس سوگواری وقفیاتی نموده اند که ارزش آن بالغ بر میلیونها دلار می گردد. باید اعتراف نمود که شیعیان از بذل جان و مال خود در راه مذهب و سوگواری حسین علیه السلام دریغ ندارند.
امروز در هر نقطه از عالم مسلمانان شایسته ترین افرادی می باشند که به معرفت علم واقف شده و به خصوص فرقه شیعه بر سایر فرق اسلام مزیت و برتری دارند. (17)

پى‏نوشتها:
 

1- انتخاب دوازده جانشین( علی و فرزندانش) برای پیغمبر در اعتقاد شیعه و طبق مدارک قطعی و علمی از جانب خداوند بوده است، نه بخواست و اراده پیامبر.
2- قیام حسین و یارانش، صص 2 تا 17، به نقل از ریدرز دایجست، چاپ نیویورک.
3- مجله نور دانش، شماره 3، سال 1341 شمسی .
4 و5- مجله نور دانش، شماره 3.
6-Pursho Ttamdas Tondon
7- مجله نور دانش، شماره 3.
8 و9 و10و11- مجله نور دانش، شماره 3.
12و13و14- مجله نور دانش، شماره 3.
15- قیام حسین و یارانش، ص 20.
16- همان، ص 21.
17- قیام حسین و یارانش، ص 24، به نقل از ریدرز دایجست، چاپ نیویورک.
 

منبع:سایت حوزه
جایگاه علمی و مقام روایی بانو حضرت زینب(سلام الله علیها)


 

نویسنده: مهدی مؤمنی




 
چکیده: بانو حضرت زینب(سلام الله علیها) را باید در فصاحت، بلاغت، زهد، عقل، دانش، صبرو... پس از مادرش زهرا(علیها السلام) سرآمد زنان دانست. اشتهار اوبه نقش آفرنی در کربلا و در کاروان اسراء و تأثیر حضورش در مغلوبه کردن آثار جنگ طف، م.جب غفلت از دیگر ابعاد شخصیّتی وی شده است و صبر و شکیبایی بی نظیری که وی در ماجرای کربلا از خود به ثبت و ظهور رسانید، جمیع صفات حمیدة وی را تحت السعاع قرار داده است. این مقاله قصد داردابا نظر به جایگاه علمی و مقام روایی این بانو، به بررسی این بعد پرداخته، بخشی از احادیث مروی از این بانوی محدّثه را معرفی کند.

کلید واژه: حضرت زینب(سلام الله علیها)/ محدّثات/ عقیله/ شیعه/ علی بن الحسین(علیه السلام).
 

مقدمه
 

با هلالاً لم استتم کمالا
هنگامی که به صفحات تاریخ می نگریم، در می یابیم که حضور مردان در تاریخ، بسیار بیشتر از زنان است. بسیارند بانوان بزرگ، ادیب، فاضل و خردمند که درلابه لای صفحات تاریک تاریخ، به دست فراموشی سپرده شده اند؛به طوری که تاریخ یا از احوال و آثار زندگی آنان بی اطلاع است یا به طور مقطعی و درشرایط خاص، مورد توجه قرار گرفته و سپس فراموش شده اند. شاید بتوان گفت که در بسیاری از موارد، برخی حقایق در مورد آنها به تحریف کشیده شده است .
این بی مهری به بانوان فاضل در عرصة تاریخ اسلام نیز به چشم می خورد. با تورّقی در میان صفحات کتب تاریخی مربوط به آن عصر می بینیم اکثر مورّخین مسلمان به تفصیل، به بررسی و بحث احوال همسران پیامبر، اهتمام کرده و به شرح و بسط زندگی آنان پرداخته اند، متأسفانه از شرح حال برخی از زنان صحابه و دختران و زنان خاندان رسالت، اخبار زیاد و موثقّی در دست نیست. قطعاً دلایل زیادی در این خصوص وجود دارد؛ اما از میان آنها به دو نکته می توان اشاره کرد:
1) از بین رفتن کتب و منابع تاریخی حاوی آثار و شرح حال بزرگان.
2) وجود حیا و عفّت که پیوسته، مانع از حضور در میان مردان، جز به ضرورت، شده است.
در هر حال، این دلایل و عوامل دیگر مارا از دستیابی به تاریخ این بانوان بزرگ محروم کرده است.
حضرت زینب(سلام الله علیها) دختر ارشد امیرالمؤمنین(علیه السلام) و فاطمة زهرا(علیها السلام) یکی از بانوانی است که اگر چه تاریخ درخشیدن بی نظیر او پس از کشته شدن برادرش در کربلا نتوانسته مخدوش یا گم کند، امّا از شرح حال این بانوی فاضلة فرزانه پیش از این واقعه و پس از آن، اخبار موثّق و زیادی در دست نیست. مورّخان حتّی در مورد محلّ دفن وی نیز همچون مادر بزرگوارشان، اختلاف نظر دارند.
تنها در همین برهة کوتاه می توان فضل و کمال وی را بررسی کرد؛ یعنی از آغازین لحظة قیام او بر تلّ زینبیّه تا بازگشت به موطن اصلی اش شهر مدینه. در همین زمان است که بلاغت، فصاحت، علم، فضل ،زهد و شجاعت بانو متجلّی شد. خطبه های کوفه و شام وی تنها نشان دهندة نقش او در احیای دین جدّش و تداوم نهضت برادرش نبود، بلکه در تبلور این خطبه ها فصاحت و بلاغت و علم او جاری شد.
او همچون مادرش زهرا(علیها السلام) و پدرش علی( علیه السلام) با تکیه بر قرآن و علوم نبوی، برای تداوم نهضت احیاسازی دین پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در معیّت اممام علی بن الحسین(علیه السلام) به استدلال با حاکمان وقت و افشاسازی ماهیّت ضدّدینی حکومت اموی پرداختو پس از آنکه امور را به برادرزادة خود علی بن الحسین(علیه السلام) سپرد، همچون گذشته، در تاریخ ناپدید شد.
بی تردید، تاثیر شگرف حضور حضرت زینب(سلام الله علیها) در کربلا و کاروان اسراو نقش وی در مغلوبه کردن آثار جنگ طف، منظور نظر بسیاری به طور خاص و عام بوده و بررسی شده است. این مقاله قصد دارد تنها به گوشه ای از جایگاه علمی و مقام روایی حضرت زینب(سلام الله علیها) در شش بخش از منابع معتبر و معاصر شیعی و اهل سنّت بپردازد:
1) جایگاه علمی حضرت زینب(سلام الله علیها)؛
2) بانوی راوی ؛
3) حضرت زینب(سلام الله علیها) و اخبار عاشورا؛
4) کسانی که حضرت زینب(سلام الله علیها) از آنها روایت کرده است؛
5) آنان که از او روایت کرده اند؛
6) برخی از احادیث مروی از حضرت زینب(سلام الله علیها).
امید است این نوشته گامی، هر چند ناتوان، در جهت شناسایی عقیلة بنی هاشم باشد.

جایگاه علمی حضرت زینب(سلام الله علیها)
 

زینب، زینب پدر، دختر امیرالمؤمنین، علی بن ابی طالب(عبد مناف) بن عبدالمطّلب بن بنی هاشم قرشی، مادرش فاطمه زهرا(علیها السلام)، دخت گرامی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است. در زمان حیات پیامبر به دنیا آمد. کنیه هایش امّ کلثوم، امّ عبدالله و ام، الحسن است. برایش کنیه های مخصوصی همچون امّ المصائب، امّ الرزایا، امّ النوائب ذکر کرده اند.هاشمی ان در تاریخ او را «عقیله»ی خود معرفی می کنند و این لقب منحصراً به حضرت زینب(سلام الله علیها) تعلّق دارد.(ص:8، 91) لقب دیگری را نیز به وی اختصاص داده اند که بازگو کننده علم و فضل فراوان است:«لیبه».
نام مبارکش به وسیلة جبرئیل بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عرضه شدو پیامبر فرمود: وصیّت می کنم حاضران و غادبان را که حرمت این دختر را پاس دارید؛ همانا وی به خدیجة کبری مانند است.
در خانة وحی، در دامان فاطمه(علیها السلام) و علی(علیه السلام) دوران عمر را سپری کرد تا آنکه پدر،بنا به صلاح امّت، در کوفه رحل اقامت گزید. آن گاه بود که کوفیان متوجّه مرواریدی در صدف بیت علی(علیه السلام) گشتند. زنهای کوفه توسط شوهرانشان، از امیرالمؤمنین(علیه السلام) خواهش کردند اجازه فرمایند که آنان به حضور حضرت زینب(سلام الله علیها) شرفیاب شوندو از علم او بهره مند گردند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) اذن فرمود و زنها می آمدند و تفسیر قرآن مجید را از حضرت زینب(سلام الله علیها) فرا می گرفتند.(ص:12، 82)
این اوّلین تجلّی دانش حضرت زینب(سلام الله علیها) در جامعة آن روز مسلمانان بود. اجازة امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دانش آموز مکتبش برای تفسیر قرآن به زنان کوفه، خود بالاترین سند برای بیان جایگاه والای علم این بانوست.
پس از آن بهترین، سند در بیان جایگاه رفیع علمی وی، کلام معصوم معاصر او، امام علی بن الحسین(علیه السلام) است. امام سجاد(علیه السلام) پس از خطبة عمّة بزرگوارش در شهر کوفه می فرماید:«...أنتِ بِحَمدِ الله عالِمهٌ غیرُ مُعَلَّمِهٍ وَ فَهِمَهٌ غَیرُ مُفَهَّمَهٍ. تو بحمدالله، عالم آموزگار ندیده و خردمند نیاموخته هستی!(ج:14 ص:2 ،301)
با تکیه بر این کلام مهصوم، بی تردید، می توان گفت حضرت زینب(سلام الله علیها) متعلّم به علوم اکتسابی نبوده، بلکه بدون واسطه، علم را دریافت کرده است و این عجیب نیست؛چرا که این خاندان خزان علم و معادن حکمت اند. (زیارت جامعه کبیره). شاید به دلیل همین ویژگی است که برخی معتقدند عقیلة بنی هاشم دارای علم منایا و بلایا بوده است.
نکتة دیگر در بیان مقام علمی حضرت زینب(سلام الله علیها) این است که به نظر می رسد، کلام او با یزید در مورد تعداد کشته شدگان سپاه کوفه تکیه بر مقام علمی وی دارد؛ آنجا که یزید گفت:« حسین با یارانش به کوفه آمد و مابه آنها تاختیم. آنها درحالی که به یکدیگر پناهنده شده بودند ماهمه را کشتیم.» حضرت زینب(سلام الله علیها) بی درنگ فرمود:« ای دروغگو! شمشیر برادرم خانه ای را در کوفه نگذاشت، مگر اینکه اهل آن گریان اند.»
با عنایت به اینکه غلوّ و زیاده گویی در کلام خاندان نبوّت جایی ندارد و دقّت به این موضوع که حضرت زینب(سلام الله علیها) تمامی خانه های کوفه را در سخنان خویش، بدون استثنا، عزادار شمشیر امام حسین بن علی (علیه السلام) دانسته و تذکّر این نکته که در آخرین وداع سیّد الشهدا(علیه السلام) با اهل بیت، آنان از جانب او مأمور به استقرار در خیام شدند و پس از کشته شدند از خیمه بیرون آمدند، می توان گفت این اطّلاع دقیق و آگاهی از حجم عظیم کشته شدگان سپاه کوفه، تکیه بر علم غیر طبیعی آن مخدّره دارد.
اما نکتة آخر اینکه در کتاب کمال الدین و تمام النعمه، درباب توقعیات، مرحوم شیخ صدوق(اعلی الله مقامه) حدیثی از حکیمه خاتون دختر امام جواد(علیه السلام) و عمّة بزرگوار امام عصر(عج) نقل می کند و ضمن آن یادآور می شود:« حسین(علیه السلام) خود را در ظاهر به خواهرش حضرت زینب (سلام الله علیها) سپرد؛ برای پنهان کردن امامت پسرش علی بن الحسین(علیه السلام) (ودرامان ماندن جان او).» (4:ج2 ص178) این را نیز دلیل دیگری برای تبیین جایگاه علم رفیع عقیلة بنی هاشم می توان شمرد؛ چرا که از سوی امام حسین بن علی(علیه السلام) محرم سرّ ولایت و پاسبان آن گشت
از علم وفضل این بانوی ارجمند هرچه گفته شود، قطره هی از درریاست.آن چنان که سیّد محسن امین، در اعیان الشیعه، در توصیف او می گوید:«جلالت شأن و مقامش، قوّة استدلال و برتری عقلش و ثبات و پایداریش را از خطبه هایش در کوفه، می توان ادراک کردو فصاحت زبان و بلاغت کلامش در خطبه های کوفه و شام و... چنان است که گویا از زبان پدرش امیرالمؤمنین(علیه السلام) سخن می گوید.»(9 ج:7 ص:137)

بانوی راوی
 

گنجینة علوم و معارف رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و خاندان پاکش مجموعه ای از احادیث و روایاتی است که از طریق راویان و محدّثین موثّق و متعدّد، به دست ما رسیده است. اینکه کدام حدیث از احادیث معتبر است یا اینکه آیا راویان آن موثّق بوده اند یا نه، علوم گسترده ای را همچون علم حدیث و علم رجال، به خود اختصاص داده که بحث دربارة آنها در این مجال کوتاه نمی گنجد. امّا آنچه ذکر آن خالی از لطف نیست، نقش مهم و ارزنده ایست که هر یک از محدّثین و راویان حدیث، در انتشار و انتقال علوم و اسرا معارف محمّدی(صلی الله علیه و آله) واستمرار دین مبین اسلام و مذهب ناب تشیّع جعفری ایفا کرده اند، به طوری که بدون تردید، می توان گفت اکثر احکامشرعیّة اسلام و علوم ومعارف شیعه مدیون آنها و احادیث نقل شده از آنهاست.
سلسلة راویانی که از پیامبر خاتم(صلی الله علیه وآله) و دخترگرامی(علیها السلام) و وصیّ بزرگوارش امیر المؤمنین (علیه السلام) و فرزندان معصومشان و همچنین بعضی از صحابه، همچون سلمان، مقداد، ابوذر و برخی از همسران پیغمبر، مانند امّ سلمه با واسطه های اندک یا بدون واسطه، حدیث یا احادیثی را روایت کرده اند، به لحاظ صحّت روایت و مستند بودن احادیثشان، بسیار مورد توجّه علما، فقها و دانشمندان قرار گرفته اند.
حضرت زینب(سلام الله علیها) یکی از راویان مورد وثوق شیعه است که بودن واسطه به بیت زهرا(علیها السلام) و علی(علیه السلام) متصل بوده است.«محدّثه» یکی از القابی است که برای بانو ذکر شده است و این خود به تنهایی، بیانگر نقش وی در نقل احادیث و روایات است. اگر چه از روایات منقول از وی اطّلاع زیادی در دست نیست، امّا همان روایات معدود باقی مانده از آن حضرت نشان دهندة مقام روایی وی است.
اکنون به گوشه ای از گواهی مورّخان، علما و محدّثان به مقام روایی حضرت زینب(سلام الله علیها) اشاره می کنیم.
1) ابن سعد در الطبقات الکبری، حضرت زینب(سلام الله علیها) را جزء راویانی ذکر می کند که از همسران پیامبر و دیگران(و آنها از پیامبر(صلی الله علیه و آله) حدیث نقل کرده اند.(6:ج8،ص461)
2) علّامه جعفر نقدی به نقل از عمادالمحدّثین آورده که او (حضرت زینب(سلام الله علیها)) از مادرش روایت می کرده است.. مرحوم طبرسی در اعلام الوری بر این قول تأکید می کند و می گوید:« او از مادرش فاطمه(علیها السلام) حدیث نقل می کرده است.
3) علّامه مامقانی اورا از محدّثان شمرده و دربارة آن علیا مخدّره نوشته است:صدوق او را در مشیخا نام برده.... و ابن اثیر در اسدالغابه او را از صحابه دانسته است.....و من می گویم:»
زَینَبُ، وَما زَینَبُ وَ ماادریک:َ ما زَینَبُ! هِیَ عِقیلَهُ بَنی هاشِمٍ وَ قَد حازَت مِنَ الصِّفاتِ الحَمیدَ]ِ مالم یَحزها بَعدَ أُمّها حتّی حقّ أن یقال هی الصدّیقه الصغری.
زینب! زینب کیست؟! توجه می دانی که زینب کیست ؟ اوعقیلة بنی هاشم است که در صفات ستوده، برترین است و کسی جز مادرش براوبرتری ندارد؛ تا جایی که اگر او را صدّیقة صغری بخوانیم، حق گفته ایم.
4) ابوالفرج اصفهانی، صاحب مقاطل الطالبیّین، در مورد آن حضرت از ابن عباس این گونه می نویسد:
«حدّثنا عقیلتنا: عقیلة ما برایمان روایت کرد.»(7:ص91)
5) ابن اثیر نام حضرت زینب(سلام الله علیها) رادر زمرة اصحاب رسول الله(صلی الله علیه و آله) ذکر کرده و دربارة او می گوید:« کتنَت زَینَبُ امرَأهً عاقِلَه جَزلَه... و کلامها لیزید... مشهور مذکور فی التاریخ، و هو یدّل علی عقل و قوّه جنان: زینب زنی عاقل، خردمند و بامنطق قوی بود... وسخن اوبا یزید، مشهورو مذکور در تاریخ استو این سخنان دلیل بر عقل و قوّت قلب اوست.(5:ج5،ص300)
بااستناد به احادیث نقل شده از عقیلة بنی هاشم و سخن محدّثین و مورّخین بزرگ شیعه و سنّی در مقام روایی آن حضرت، می توان گفت، این بانوی بزرگ، جزء محدّثان بی واسطه از بیت وحی بوده است.
22 منبع:فصلنامه تخصصی سفینه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد