در انتظار یار
در انتظار یار

در انتظار یار

ولادت رسول اکرم ( ص ) وامام جعفر صادق ( ع )

     ولادت رسول اکرم ( ص ) وامام جعفر صادق ( ع )  بر همه عاشقان دین مبارک باد




تاریخ تحلیلی زندگی پیامبر اسلام


 





 
بسم الله الرحمن الرحیم
روح آدمی که ودیعه ای الهی ، در کالبد خاکی او است پیوسته طالب رجوع بمبدء فیاص و خواستار بازگشت بمرکزیست که از آن برخاسته ، این طریق طولانی را پیموده و در اواسط راه ، بدین پیکر تعلق گرفته تا همراه و یاوری داشته باشد و در این مسیر ممتد از کمک معین و امداد مددکاری ، برخوردار گردد .

بر طبق مفاد کلام الهی ، در سورة بقره ، آیه 156 : (( انا الله و انا الیه راجعون : ما از خدائیم و قطعا بسوی او بازمیگردیم ))‌این بازگشت فرخنده بحر حال دست میدهد و مفارقت و مهجوریت از میان نیرود ، فرع باصل میرسد ، سفر پایان می پذیرد و مسافر عوالم هستی بمنتهای مقصد واصل میگردد .

این مهم امکان پذیر نیست مگر آنکه انسان ، در همین نشاة دنیوی به پیروی از انبیاء و اوصیاء ایشان علیهم السلام ، با تطهیر ظاهر و تهذیب باطن مجال چنان بازگشت مقرون بسعادتی را ، برای خویشتن فراهم نماید .
روشن است که در این مقام ، هر چند آدمی به تکمیل و تهذیب خویش بیفزاید ، در منازل بین راه سرانجام در پایان طریق و در وقت وصول بقرب الهی خود از آن بهره ور می شود .
برای وصول با این مقصود شریف ، جز متابعت از خالصان خدا ، که پیامبران عظام و ائمه کرام میباشند ، راهی نیست ، زیرا راه خدا را تنها بیاری خدا و با راهنمائی خدا توان رفت و این یاری و راهنمائی ، در تبلیغ و ارشاد و تربیت و تعلیم انبیاء و اوصیاء ایشان نهفته است .
بهمین جهت عقلا بر انسان عاقل طالب کمال ، فرض است که برای تکمیل خویشتن و رجوع بحق از پیامبران حق تبعیت کند ، دل بحکم ایشان نهد و احکام و اوامر آنانرا ، خالصانه در عمل آورد تا امید نجات و فلاح یابد .
رسول خدا ( ص ) از عشیرة بنی هاشم و قبیلة قریش است . در شبه جزیره العرب 360 قبیله می زیست که مشهورترن و شرافتمندترین آنها (( قریش )) بود .

عبدالمطلب
 

(( قصی بن کلاب )) جد چهارم پیامبر ( ص ) و چهرة برجستة قریش ‏‏، امرتولیت و کلید داری کعبه را از چنگ قبیله ای دیگر درآورد و افراد قبیله خود را در نقاط مختلف حرم جای داد و تولیت کعبه را به عهده گرفت .
از میان تیره های قریش (( بنی هاشم )) از همه شریف تر و نجیب تر بودند .
عبدالمطلب جد بزرگوار رسول خدا ( ص ) مردی حکیم و بردبار بود و قوم خود را به مکارم اخلاق و کناره گیری از ستم و اجتناب از پلیدی ها و پستیها دعوت می کرد و شعارش این بود که (( انسان ستمگر در همین جهان به سزای عمل خویش خواهد رسید )) بر اساس این اعتقاد ، نه تنها در طول زندگی خود لب به شراب نزد و فرد بی گناهی را نکشت و گرد کارهای بد نرفت ، بلکه سنتهای نیکی از خود به جای گذاشت که اسلام آنها را تایید کرد . برخی از سنتهای او عبارتند از :
1 - حرام کردن زن پدر به پسر
2 - پرداخت خمس گنج به دست آمده در راه خدا
3 - نامگذاری چاه زمزم به (( سقایه الحاج ))
4 - تعیین صد شتر به عنوان دیه قتل
5 - مقرر کردن هفت شوط در طواف
در کتابهای تاریخی از سنتهای دیگری همچون : وفای نذر ، بریدن دست دزد ، نهی از کشتن دختران ، حکم به حرمت شراب و زنا و نهی از برهنه طواف کردن نیز یاد شده است .

عبدالله
 

عبدالله ، کوچکترین فرزندعبدالمطلب و پدر گرامی رسول خدا ( ص ) است . وی با برادرش(( ابوطالب )) - پدر امیرالمومنین ( ع ) – و زبیر از یک مادر بنام فاطمه هستند .
عبدالله ، بیش از دیگر برادرانش نزد پدر ارج و منزلت داشت و این به خاطر کمالاتی بود که دارا بود و همچنین بشارتهایی که دانشمندان و کاهنان داده بودند که از نسل او فرزندی متولد خواهد شد که به پیامبری بر انگیخته می شود و چیزی که بشارت مبشران را تایید می کرد نورانیت و درخشندگی خاصی بود که در چهرة عبدالله مشاهده می شد .
عبدالمطلب برای جوانش از (( آمنه )) دختر (( وهب بن عبد مناف )) خواستگاری کرد و او را به عقد فرزندش در آورد . ثمره این ازدواج وجود مبارک محمد صلی الله علیه و آله شد که بعدها خاتم پیامبران گردید .
عبدالله پس از ازدواج با آمنه ، همراه کاروان تجارتی عازم شام گشت و در هنگام بازگشت در یثرب بیمار شد و درگذشت و در همانجا دفن شذ .

میلاد رسول اکرم ( ص )
 

میلاد با سعادت پیامبر (‌ص ) در (( عام الفیل )) یعنی چهل سال پیش از بعثت و در ماه ربیع الاول بوده است .‌ آنچه مورد اختلاف است روز ولادت ایشان است . شیعه آن را در هفدهم و سنی در دوازدهم ماه می داند . ولادت پیامبر ( ص ) با حوادث و اتفاقات خارق العاده ای همراه بود از جمله :
ایوان کسری شکافت و چهارده کنگره آن فرو ریخت ، آتشکده فارس با آنکه هزار سال بود خاموش نشده بود خاموش شد ، دریاچه ساوه فرو نشست ، تمامی بتها به رو در افتادند ، موبدان و کسری خوابهای وحشتناکی دیدند ، تخت سلطنتی تمامی پادشاهان جهان سرنگون شد و نوری از وجود آن حضرت به سوی آسمان بلند شد و منطقه وسیعی را روشن ساخت .

دوران کودکی
 

رسول خدا ( ص ) هنگامی چشم به جهان گشود که پدر خود را از دست داده بود و به همین جهت از همان آغاز کودکی تحت سرپرستی جدش (( عبدالمطلب )) قرار گرفت .
عبدالمطلب در هفتمین روز ولادت نوه اش گوسفندی برای او عقیقه کرد و نام آن حرت را محمد گذاشت و سپس در صدد برآمد تا دایه ای برای وی برگزیند . انگاه دایه ای مهربان و پاکدامن به نام حلیمه از طایفه بنی سعد آن بزرگوار را تحویل گرفت و به صحرا برد تا در آغوش طبیعت و هوای سالم و آزاد و دور از بیماری وبا که گاهی شهر مکه را تهدید می کرد ، پرورش دهد .
حضور رسول خدا ( ص ) در میان قبیله (( بنی سعد )) موجب افزایش خیر و برکت وفور نعمت در میان خانواده بنی سعد شد . پیامبر ( ص ) مدت پنج سال در دامن صحرا زندگی کرد و پس از آن به مکه بازگشت . چون به سن شش سالگی رسید همراه مادرش به زیارت آرامگاه پدر رفت و هنگام بازگشت در نقطه ای به نام (( ابوا )) بیمار شد و درگذشت و هنوز بیش از هشت سال از عمر آن حضرت نگذشته بود که جدش وفات یافت و ایشان تحت سرپرستی عمویش ابوطالب قرار گرفت .
رسول خدا دوازده ساله بود که همراه عمویش برای تجارت به شام رفت در بین راه با راهبی به نام بحیرا از دانایان کیش مسیحی با افراد کاروان ملاقات کرد و چون چشمش به پیامبر ( ص ) افتاد از روی آثار و نشانه هایی که در انجیل خوانده بود رسول خدا را شناخت و از رسالت آینده او خبر داد و ابوطالب را به حفاظت و مراقبت او سفارش کرد .

دوران جوانی
 

راستگویی ، نجابت ، امانت و مکارم اخلاقی رسول اکرم (‌ص ) زبانزد همگان شده بود
خدیجه دختر خویلد که زنی شرافتمند بود و از مال پدر و دو همسر متوفای خود ثروت انبوهی اندوخته بود و مانند بسیاری از زنان و مردان مکه با آن تجارت می کرد هنگامی که وصف(( امین قریش )) را شنید به وی پیشنهاد کرد که اگر سرمایة او برای تجارت به شام رود . او را بیش از آنچه که به دیگران می داده به وی خواهد داد .
وجود با میمنت و پر برکت رسول خدا ( ص ) در میان کاروان ، موجب شد که بازرگانان قریش از آسایش و سود بیشتری برخوردار گردند و رسول اکرم بیش از همه سود برد .
خدیجه عموزادة پیامبر ( ص ) محسوب می شد . وی در خانواده ای اصیل ، دانا ، فداکار و حمایت کننده از خانة کعبه متولد شد و پرورش یافت و به عفت و پاکدامنی مشهور بود ، چندانکه در دوران جاهلیت به او ((‌طاهره )) می گفتند ، پس بازگشت رسول خدا از سفر تجاری شام ، خدیجه واسطه ای خدمت پیامبر ( ص ) فرستاد و تقاضای ازدواج کرد .
سن رسول خدا در هنگام ازدواج 25 سال و سن خدیجه 40 سال بود .
پس از ازدواج هم تمام ثروت خود را وقف رسیدگی به محرومان و بعد از اسلام وقف اسلام کرد .
امین قریش قریب به چهل سال از زندگی خود را با همه سختیها و محرومیتها یی که همراه داشت در نهایت صداقت ، نجابت ، درست کرداری و پاکدامنی گذراند . حضرتش در این مدت جز خدای یکتا را نپرستید و عبادت و انس با حق را بر همه چیز ترجیح داد و از این رو هر سال مدتی را در غار حرا به عزلت و عبادت خدا می گذرانید .

بعثت
 

رسول اکرم ( ص ) پس از چهل سال بندگی خدا ، در حالی که در غار حرا به راز و نیاز با معبود خویش مشغول بود به رسالت مبعوث شد . جبرئیل امین بر پیامبر ( ص ) نازل شد و نخستین آیات الهی را بر او چنین خواند :
بسم الله الرحمن الرحیم
(( اقرا باسم ربک الذی خلق ، خلق الانسان من علق، اقرل و ربک الاکرم ، الذی علم بالقلم علم الانشان مالم یعلم ))
بخوان به نام پروردگارت که(جهان را)آفرید،وانسان راازخون بسته ای خلق کرد . بخوان در حالی که پروردگارت کریمترین است ، پروردگاری که به وسیلة قلم تعلیم داد و به انسان آنچه نمی دانست آموخت .
رسول اکرم پس از شنیدن این آیات کریمه و دریافت رسالت الهی خویش در حالی که از مشاهده عظمت و شکوه مقام کبریایی و برخورداری از نعمت بزرگ(( رسالت )) شادمان بود از غار حرا پایین آمد و رهسپار خانة خدیجه شد .
در مسیر راه ، کوهها و صخره ها به امر پروردگار به سخن در آمده هر کدام در برابر پیامبر (ص) ادای احترام نموده او را با عنوان (( السلام علیک یا نبی الله )) خطاب می کردند .
حادثة بعثت ، طبق نظر مشهور محدثان و مورخان شیعه در روز دوشنبه ، 27 رجب چهل سال پس از واقعه عام الفیل رخ داد .
رسول خدا ( ص‌ ) از غار حرا به سوی خانه بازگشت و رسالت الهی خود را اعلام کرد نخستین کسی که به حضرت گرائید ، پسر عمویش علی علیه السلام و همسرش خدیجه علیهاالسلام بود .
دعوت رسول خدا ( ص ) به حق شامل سه مرحله بود :
دعوت سری ، دعوت خویشاوندان و دعوت عمومی

دعوت سری :
 

دعوت سری مدت سه تا پنج سال طول کشید و پیامبر برای مصون ماندن از توطئه مشرکان ماموریت یافت به جای توجه به عموم به فرسازی بپردازد و با تماسهای سری با افراد مستعد آیین آسمانی خود را بر آنان عرضه کند و بر اثر تلاشهای آن حضرت جمعی به آیین توحید گرویدند . این عده همواره سعی می کردند ایمان خود را از مشرکان پنهان دارند و اعمال عبادی خود را به دور از چشم آنان انجام دهند .

دعوت خویشاوندان :
 

در این مرحله با نزول آیه شریفه (( و انذر عشیرتک الاقربین )) خویشان نزدیکت را از عذاب الهی بیم ده ، آغاز شد . پیامبر ( ص ) علی ( ع ) را مامور کرد غذایی آماده کند و خویشاوندان را بر سر سفره فراخواند تا وی ماموریت الهی خویش را به آنان ابلاغ نماید .
حدود چهل نفر اجتماع کردند تا رسول خدا ( ص ) خواست سخن بگوید( ابولهب )) با طرح سخنان نامربوط و متهم کردن پیامبر ( ص ) یه سحر ، آمادگی مجلس را برای طرح مساله اصلی بر هم زد .
روز بعد دعوت تکرار شد و بعد از صرف غذا پیامبر به پا خواست و ضمن سخنانی فرمود :
(( ای فرزندان عبدالمطلب به خدا سوگند ، من هیچ جوان عربی را نمی شناسم که بهتر از آنچه من برای شما آورده ام ، برای قوم خود آورده باشد . من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام . خداوند مرا مامور کرده است که شما را به سوی او دعوت کنم . کدامیک از شما مرا در این امر یاری می کند تا هم او برادر ، وصی و جانشین من در میان شما باشد ؟ ))
رسول خدا سه بار دعوت خود را تکرار کرد و هر بار تنها علی ‍) ع ) برخاست و حمایت خود را از آن حضرت اعلام کرد.رسول خدا ( ص ) فرمودند :((این علی( ع ) برادر ، وصی و جانشین من در میان شماست ، سخنش را بشنوید و از او اطاعت کنید .

دعوت عمومی :
 

در این مرحله پیامبر بر فراز کوه رفت و دعوت الهی خویش را آشکار ساخت . با انتشار خبر نبوت پیامبر (ص ) در سطح مکه تعرضهای قریش نیز آغاز گردید و هنگامی که جدی بودن مساله را دریافتند و خطر آن را نسبت به عقاید پوشالی و منافع مادی خود احساس کردند به مبارزه و مقابله با آیین آسمانی آن حضرت برخاستند .
بعد از اعلام دعوت بزرگان مکه سعی کردند او را از این کار منع کنند به او پیشنهاد پول ومقام وثروت دادند،حتی اورا تهدیدکردندوبه او تهمت و افترا زدند تهمت هایی مانند دروغگویی ، جادوگری ، جنون و کهانت ، ولی پیامبر در پاسخ آنها فرمودند :
(( به خدا قسم اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند تا رسالتم را رها کنم ، تا روزی که خداوند این نهضت را پیش برد یا جان بر سر آن بگذارم ، از آن صرف نظر نخواهم کرد . ))
در کنار تهمت هاو نسبتهای ناروا ، آزار و اذیت را نیز شروع کردند ، دنبالش راه افتادند و به او تهمت دروغگویی زدند
و کودکان را واداشتند که شکنبه شتر بر سر پیامبر بریزیند و او را مسخره کنند و مسلمانان را تحت فشار قرار دادند تا دست از اسلام بردارند .
یاسر و همسرش ((سمیه)) و فرزندش ((عمار))و (( بلال حبشی )) و چند تن دیگر از یاران پیامبر را اذیت و آزار کردند ، یاسر و سمیه اولین شهدای اسلام بودند که در اثر شکنجه های قریش به شهادت رسیدند .دیگر مسلمانان را نیز با (( حبس کردن )) ، (( زدن )) ، (( گرسنه و تشنه نگهداشتن )) ، (( ریسمان به گردن بستن و در کوچه و خیابانهاکشاندن )) و . . . آزار می دادند .
مشرکان برای پیشگیری از نفوذ اسلام ، افرادی را که از گوشه و کنار تمایلاتی به اسلام پیدا کرده و به مکه روی می آوردند ، پیش از برخورد آنان با با رسول خدا ( ص ) با آنها تماس می گرفتند و با عناوین مختلف از اسلام آوردن آنان و ملاقات با پیامبر(ص )
جلوگیری می کردند .
دشمنان اسلام که دریافته بودند مهمترین عامل موفقیت پیامبر (ص) در تبلیغ آیین آسمانی اش جاذبة معنوی آیات الهی است که بر دلها می نشیند و افراد را جذب می کند به فکر نقشة کودکانه ای افتادند تا با اجرای آن توجه و اقبال مردم را از قرآن سلب نمایند . به عنوان نمونه یکی از دشمنان اسلام که داستانهایی از رستم و سهراب شنیده بود بعد از پیامبر به منبر در مسجد الحرام می رفت و داستان سرایی می کرد تا شاید از این طریق بتواند از مقام و منزلت پیامبر ( ص‌ ) بکاهد و سخنان و آیات الهی اش را بی ارج جلوه دهد و با گستاخی می گفت : مردم به سوی من بیایید ، من بهتر از محمد برای شما قصه می گویم .
در این رابطه آیاتی از قرآن نازل شد به عنوان نمونه :
((گفتند: اینها افسانه های پیشینیان است که آنها را نوشته و هر صبح و شام به اوالقامی کنند. بگو : آنکه راز را در آسمانها و زمین می داند این ( قرآن ) را نازل کرده است ، او آمرزنده و مهربان است))
سوره فرقان ، آیه 5و6
روش دیگر مشرکان در مبارزه با قرآن این بود که به پیروان خود دستور می دادند : هنگامی که رسول خدا ( ص ) قرآن می خواند نه تنها به آن گوش فرا ندهند بلکه سر وصدا و جنجال برپا کنند تا مانع شنیدن دیگران نیز بشوند .

هجرت به حبشه
 

برای پیامبر بسیار ناگوار بود که یارانش را در چنین وضع مشقت باری ببیند و ادامة این وضع ممکن بود علاوه بر آنکه تازه مسلمانان را در عقیدة خود سست کند مانع از توجه دیگران به سوی اسلام گردد . از این رو. ، لازم بود این حصار شکسته شود تا قریش بداند که داستان اسلام فراتر از حد تصور و قدرت اوست .
برای رهایی از این اختناق به مسلمانان اجاره داده شد به حبشه مهاجرت کنند .
پس از مهاجرت مسلمانان به حبشه ، قریش با آگاهی از این جریان نمایندگانی را همراه با هدایایی برای نجاشی پادشاه حبشه به این کشور فرستاد تا مسلمانان را بازگرداند ، ولی نجاشی پس از شنیبدن سخنان منطقی و دلچسب نمایندة مهاجران ((جعفر بن ابی طالب )) و نیز پس از شنیدن آیاتی از قران مجید ، مجذوب مسلمانان شد و حمایت رسمی از آنان را اعلام کرد و به نمایندگان قریش دستور داد کشورش را ترک کنند .

محاصرة اقتصادی
 

گسترش اسلام در میان قبایل و حتی خارج از مرزهای حجاز و مهاجرت موفقیت آمیز مسلمانان به حبشه ، سران قریش را بر آن داشت تا برای پیشگیری از این نهضت اقدام اساسی تری به عمل آورند . آنان تصمیم گرفتند قراردادی به امضاء برسانند که طبق آن (( بنی هاشم )) و (( بنی مطلب )) وصلت نکنند و هرگونه معامله و خرید و فروش را با آنان قطع کنند . آنان با این کار می خواستند کاری کنند که ابوطالب دست از حمایت محمد ( ص ) بردارد و او را تسلیم قریش نماید و یا او را از دعوت خود منصرف نماید و یا او و حامیانش را در انزوا قرار دهند تا ازگرسنگی جان دهند .
قرارداد را در کعبه آویختند و مفاد آن را اجرا نمودند .
مسلمانان کعبه را ترک کردند و در خارج از شهر در دره ای که بعدها به نام ((شعب ابوطالب )) معروف شد ، رفتند .
در این مدت امیر المومنین پنهانی وارد مکه می شد و غذا تهیه می کرد و به شعب می آورد .
پس از سه سال رنج و سختی ، سرانجام نصرت و امداد الهی شامل حال مسلمانان شد و جبرئیل به پیامبر (‌ص ) خبر داد که خداوند موریانه را بر (( عهد نامه )) مسلط کرده و تنها نام خدا در ان باقی مانده .
محمد (ص ) توسط عموی خود به مشرکان این خبر داد و از آنان خواست صحیفه را نگاه کنند و هنگامی که دیدند خبر درست بوده ، صحیفه را نقض کردند و محاصره پایان یافت .
هنوز بیش از دو ماه از رهایی محاصره نگذشته بود که دو حادثة تلخ و جانکاه روی داد و پیامبر ( ص) و یارانش را در غم فرو برد . رحلت ((ابوطالب )) و سه روز پس از آن رحلت (( خدیجه )) .
با رحلت ابوطالب ، قریش گستاخ شده بیش از پیش به آزار رسول خدا (ص) پرداختند و از نظر تبلیغی آن حضرت را در محدودیت قرار دادند ، به گونه ای که جز در موسم حج نمی توانیت به تبلیغ آیین خود بپردازد .
در این سالها بود که مردم قبیله (( اوس )) و (( خزرج )) ساکن یثرب به حضور پیامبر رسیده و مسلمان شدند .

معراج
 

در بحث معراج رسول اکرم ( ص) با دو عنوان مواجه شد : (( اسراء )) و (( معراج ))
جریان اسرا ء و سیر شبانة آن حضرت که از ((مسجد الحرام )) تا ((مسجد الاقصی )) بوده .
عنوان ((معراج )) و سیر به ملکوت اعلی بر اساس نظر بسیاری از محدثان و مورخان در همان شب اسرا ، تحقق پذیرفته است .

توطئه قتل پیامبر ( ص )
 

با هجرت اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان به یثرب و پیدایش پایگاه جدیدی برای اسلام ، سران قریش که تا آن زمان می پنداشتند رسول خدا ( ص ) و یارانش پیوسته در دسترس آنان خواهد بود و آنان با اذیت و آزار می توانند مسلمانان را از پای درآورند ، سخت دچار وحشت و اظطراب شدند . به همین دلیل دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که از هر قبیله جوانی دلیر برگزیده شود و شبانه به خانة پیامبر (ص) رفته و بر آن حضرت یورش برند و او را به قتل رسانند و در این صورت خون او در میان همة قبایل پخش خواهد شد و یارانش قادر نخواهند بود با تمامی نیروهای قریش بجنگند و در صورت درخواست خونبها همه ، خونبهای او را خواهند داد .
رسول خدا (ص) از طریق وحی از توطئة آنان آگاه گشت و مامور شد به یثرب هجرت کند . نیروهای قریش شب اول ربیع الاول ، سال چهاردهم بعثت ، خانة پیامبر را محاصره کردند . ان شب علی (ع) در بستر پیامبر خوابید و پیامبر از منزل خارج شد و به جنوب مکه رفت و همراه با ابوبکر وارد غار ((ثور )) شد .
مشرکان با تمام جستجوهایی که کردند و با وجود تعیین جایزه ، پس از سه روز دست ازفعالیت کشیدند .
پیامبر در شب چهارم توقف در غار ، پس از سفارشهای لازم به علی (ع) از بیراهه رهسپار ((یثرب)) شد .
رسول گرامی اسلام (ص) هنگامی که دید تلاشهای اصلاح طلبانه اش در محیط یاس آور و خفقان زای مکه بی نتیجه است ، و از آن سوی توان درگیری رویاروی نیست ، ناچار برای حفظ و تداوم انقلاب (( هجرت )) کرد تا نهضت را به سوی سرفصلی دیگر ورق زند و اسلام را از محیطی محدود و منطقه ای ، در فضایی آزاد و جهانی مطرح سازد .
این سرفصل کتاب بزرگ نهضت جهانی اسلام آنقدر مهم و سرنوشت ساز بود که مبدا تاریخ اسلام قرار گرفت و آیین پیامبر (ص) که تا آن روز حادثه عام الفیل مبدا تاریخش بود از نظر تاریخ استقلال یافت .

اقدامات رسول خدا پس از هجرت
 

پس از ورود پیامبر به یثرب این شهر تغییر نام یافت و به مدینه النبی (شهر پیامبر ) تبدیل شد .
1 – پیامبر پس از ورود به یثرب زمینی را خرید و مسجدی را در آن بنا نهاد ، ساختمان مسجد با دیوارهایی از خشت و سنگ و ستونهایی از درخت خرما به پایان رسید و سقف آن با چوب خرما پوشیده شد . در گوشه ای از مسجد غرفه ای ساختند که محل اقامت یاران تهیدست پیامبر بود .
2 - پیامبر اسلام ( ص) هر چند در مکه میان مسلمانان پیوند برادری برقرار کرد با هجرت آنان به یثرب و به وجود آمدن شرایط جدید اقتصادی و اجتماعی لازم بود میان مسلمانان مهاجر و انصار پیوند جدیدی منعقد نماید .
رسول خدا با این اقدام ، مشکل زندگی مهاجرانی را که همه چیزشان را در مکه به جای گذاشته بوند تا آرمان و ایمانشان را حفظ کنند ، حل کرد و نیز مهاجران و انصار را که پرورش یافتة دو محیط مختلف بودند و در طرز تفکر و معاشرت فاصلة زیادی با هم داشتند ، در قالب واحدی ریخت و حقوق و امتیازاتی بر آن مترتب ساخت .

تغییر قبله
 

پیامبر (‌ص ) در مکه و پس از هجرت به مدینه تا هفده ماه به سوی ((بیت المقدس)) نماز می گزارد ، تا آنکه روز دوشنبه ، نیمه ماه رجب ، سال دوم هجرت ، در حالی که در مسجد ((بنی سالم بن عوف )) محل برگزاری اولین نماز جمعه به اقامة نماز ظهر مشغول بود ، ماموریت یافت کعبه را قبله قرار دهد ، تغییر قبله به دلایلی صورت گرفت 1 – رسول گرامی اسلام (ص ) از یک سو مورد اعتراض یهود قرار میگرفت که شما که با ما مخالفت به مخالفت برخاسته اید ، چرا به قبلة ما نماز می گزارید .
2 – خداوند با تغییر قبله خواست مسلمانان را آزمایش کند تا معلوم شود چه کسی در برابر فرمان خدا تسلیم بود و از رسول خدا (ص) اطاعت می نماید .

غزوات پیامبر
 

به جنگهایی که پیامبر در آن شرکت داشته غزوه می گویند . غزوات پیامبر عبارتند از

جنگ بدر
 

از جمله رودیدادهای مهم سال دوم هجرت جنگ سرنوشت ساز ((بدر)) است . بر اساس آنچه که از آیات قرآن استفاده می شود ، خروج پیامبر (ص) از مدینه برای تعقیب کاروان تجارتی قریش و سرانجام نبرد بدر ، طبق وحی و دستور آسمانی صورت گرفته است . اما برخی از مسلمانان از همراهی پیامبر سرباز زدند و برخی تعداد هر یک از دو گروه را کم می دیدند و به این دلیل نمی خواستند در جنگ شرکت کنند . رسول گرامی اسلام ( ص) روز یکشنبه دوازدهم ماه رمضان سال دوم هجرت همراه با 313 نفر از مسلمانان در حالی که دو اسب و هفتاد شتر داشتند ، مدینه را به عزم (( بدر )) با هدف تعقیب کاروان تجارتی قریش به سرپرستی ابوسفیان ترک کرد و در روز هفدهم رمضان دو سپاه در کنار چاههای بدر به هم رسیدند و سپاه اسلام در این جنگ به پیروزی رسید . نبرد بدر طوفانی بود که بنیان مخالفان اسلام را لرزاند و آنان را سخت به وحشت و اضطراب افکند به گونه ای که ناچار شدند برای حفظ موقعیت خود علی رغم تمامی اختلافاتی که با هم داشتند در کنار یکدیگر قرار گفته دست به تلاش مذبوحانه ای بزنند .

ازدواج دختر پیامبر اسلام ( ص)
 

یکی از حوادث پس از جنگ بدر ، ازدواج بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه سلام الله علیها با حضرت علی علیه السلام است .
یکی از سنتهای ناپسند عرب جاهلی به ویژه اشراف در رابطه با ازدواج این بود که آنها دختران خود را تنها به افرادی که از نظر مقام ، قدرت و ثروت مانند آنان بودند می دادند . پیامبر در جواب تمام خواستگاران فاطمه می فرمودند : مساله ازدواج فاطمه مربوط به پروردگارش است . وقتی علی علیه السلام به حضور پیامبر رسید و از فاطمه خواستگاری کرد ، رسول خدا (ص) از جانب خود موافقت کرد ولی رضایت فاطمه نیز شرط بود و وقتی موافقت دخترش را کسب کرد به علی (ع) ماموریت داد زره خود را بفروشد و پول آن را در اختیار پیامبر قرار دهد .
رسول خدا (ص) قسمتی از پول زره را به برخی از اصحاب داد تا اثاث و لوازم زندگی تهیه کنند و بقیه را به رسم امانت به (( ام سلمه )) داد .

غزوة احد
 

در میان حوادث سال سوم هجرت غزوه احد که در ماه شوال رخ داد ، از اهمیت و عظمت خاصی برخوردار است .
قریش پس از شکست ذلت بار در نبرد بدر دریافتند که کار مبارزة آنان با پیامبر (ص) وارد مرحلة جدیدی شده است .
نبر د شروع شد و با تلاش زیاد مشرکان برای برد در جنگ ، مسلمانان موفقیت بیشتری به دست آوردند . هنوز جنگ به پایان نرسیده بود که با فرار مشرکان ، گروه زیادی از مسلمانان ، جنگ را خاتمه یافته پنداشته و به جمع آوری غنائم پرداختند و محل ماموریت خود را ترک کردند ، در این هنگام دشمن که از موقعیت تنگه آگاهی داشت به سرعت کوه را دور زد و پس از به قتل رساندن باقیمانده سپاهیان ، از دهنة بی دفاع دره فرود آمدند و بر نیروهای اسلام حمله بردند . در همین هنگام به مسلمانان خبر رسید که محمد (ص) به قتل رسیده است .گروهی گریختند و گروهی در محلی مناسب پناه گرفتند تا ببینند نتیجه چه خواهد شد . گروهی نیز به دفاع از پیامبر پرداختند، در این جنگ حمزه عموی پیامبر به دست ((وحشی )) به شهادت رسید .

غزوة احزاب
 

شکت غیرمنتظرة مسلمانان در نبرد احد ، مشرکان و همچنین یهودیان و منافقان داخل مدینه را جری کرد و زبان آنان را به شماتت و تحقیر مسلمانان گشود . پیامبر (ص) برای خنثی کردن توطئه های احتمالی خارجی و تبلیغات سوء داخلی ، از طرف خدا مامور شد روز یکشنبه ، هشتم شوال دشمن را تعقیب کند . غزوه احزاب یا خندق عظیم ترین و گسترده ترین حرکت نظامی دشمنان اسلام علیه پیامبر (ص) بود . در این نیرد قریش ، یهود و بسیاری از قبایل بت پرست با یکدیگر هم پیمان شدند تا تهاجمی گسترده کار مسلمانان را یکسره کنند .
به پیشنهاد سلمان خندق هایی دور تا دور شهر کشیده شد . سپاه احزاب در اطراف شهر فرود آمدند ، کمبود امکانات غذایی و دوری مسافت مکه – مدینه و نیز تعهدی که سران یهود به قریش داده بودند ، سران سپاه احزاب را بر آن داست تا برای تسریع در شکست مسلمانان جبهه ای از دورن بگشایند . محاصره مدینه قریب به یک ماه به طول انجامید و تلاشهای قریش بی نتیجه ماند . سرانجام پنج تن از قهرمانان عرب از سپاه مکه با تلاش زیاد موفق شدند از نقطة کم عرض خندق عبور کنند و مبارز بطلبند ، ولی موفق نشدند و سرانجام سران احزاب از ادامة محاصره صرف نظر کرده به مکه بازگردند .

غزوه های بنی قریظه و حدیبیه
 

سپاه احزاب هر چند نتوانستند به طور موقت از چنگ مسلمانان بگریزند ، ولی خیانتکاران داخلی ( یهود بنی قریظه ) که گول افزونی نفرات و تجهیزات و وعده های فریبندة دشمن را خورده بودند و پیروزی آنان را قطعی می پنداشتند ، همچنان در کنار گوش مسلمانان زندگی می کردند و لازم بود تا از چنگال عدالت نگریخته اند به کیفر خیانتهایشان برسند . از این رو فرشتة وحی بر پیامبر نازل شد و ایشان را مامور کرد به سوی ((بنی قریظه )) حرکت کند .محاصره حدود پانزده یا بیست و پنج روز به طول انجامخید و سرانجام یهودیان که مقاومت را بی فایده می دیدند تسلیم شدند و پیامبر آنان را خلع سلاح کرد و در گوشه ای بازداشت کرد .
پیروزهای اسلام در سال پنجم و ششم هجرت موقعیت اسلام را از نظر سیاسی ، اقتصادی و نظامی تحکیم بخشید و این امکان را به پیامبر داد که بدون ترس از توطئه دشمنان و بدون ساز و برگ جنگی رهسپار مکه شود تا خانه خدا را زیارت کند . پیامبر با تعداد اندکی از مسلمانان راهی مکه شد در روز اول ذی القعده سال ششم هجری .
مشرکان مکه که از حرکت رسول خدا (ص)به سوی مکه آگاه شدند و برای جلوگیری از ورود آنها به مکه دویست سواره نظام را در سر راه آنها قرار دادند .پیامبر در محلی به نام حدیبیه فرود آمد .
پس از گفتگو و کشمکشهای بسیار سرانجام پیمان صلحی منعقد گردید که بر اساس آن طرفین متعهد شدند تا ده سال جنگ با یکدیگر را ترک کنند ، مسلمانان امسال از همینجا به مدینه بازگردند و لی در سالهای بعد خانة خدا را زیارت کنند و هر یک از مسلمانان و مشرکان در انجام مراسم دینی خود آزاد باشند و هر یک از دو طرفین مجازند با هر قبیله ای پیمان ببندند و از هر فردی از قریش به مسلمانان پناهنده شد لازم است او را به قریش تحویل دهند ولی قریش ملزم به تحویل پناهنده مسلمانان نخواهد بود .
پس از انعقاد قرارداد صلح رسول خدا (ص) و مسلمانان شتران قربانی خود را ذبح کردند و پس از ((حلق )) از احرام بیرون آمدند و به مدینه بازگشتند .

نبرد موته و کوتاه کردن دست یهود از حجاز
 

اکنون زمان آن رسیده بود که پیامبر دامنة تبلیغات خود را از محدودة حجاز گسترش داده و قدرتهای بزرگ جهان را به اسلام فراخواند . از این رو در محرم سال هفتم هجری شش سفیر هراه شش نامه از سوی پیامبر عازم کشورهای ایران ،روم ، حبشه ، مصر و اسکندیه ، شام و یمامه شدند .
((نجاشی)) پادشاه حبشه و(( هرقل)) زمامدار روم به پیشنهاد پیامبر پاسخ مثبت داده و مسلمان شدند . ((مفوقس)) بزرگ پادشاه مصر و اسکندیه هر چند مسلمان نشدند ولی نامه رسول خدا را به نرمی پاسخ گفت . (( حارث بن ابس شمر )) حاکم شام و ((سلیط بن عمرو)) فرماندار یمامه و ((خسرو پرویز )) پادشاه ایران که دل به حکومت بسته بودند به پیامبر پاسخ منفی دادند . پادشاه ایران علاوه بر پاره کردن نامة رسول خدا فرماندار یمن را که از مستعمرات ایران بود مامور کرد که دو نفر را به حجاز بفرستد تا در امر پیامبر تحقیق کنند .
پیامبر تصمیم داشت تکلیف یهودیان شمال مکه را نیز یکسره کند به همین دلیل از خیبر که اتستوارترین پایگاه یهود بود شروع به پاکسازی کرد . و سرانجام سربازان اسلام موفق شدند دژ دشمن را پس از محاصره فتح نمایند . علی (ع) پس از تعقیب مدافعان دژ با قثدرت الهی و نیروی معنوی در دژ را که بیست نفر آن را جابجا می کردند از جای کند و بر روی کانالی که در آنجا بود انداخت ، یهودیان تسلیم شدند و پیامبر به انها اجازه داد در همان محل بمانند .
پیامبر پس از فراغت از یهود خیبر ، حضرت علی را نزد یهودیان فدک فرستاد که یا اسلام بیاوردند یا جزیه بپردازند یا آماده جنگ شوند ، آنها تسلیم شدند و فدک خالصة‌ پیامبر شد و بعدها پیامبر آن را به دخترش فاطمه بخشید .
وادی القی محل دیگری بود که یهودیان آن تسلیم شدند .
حال زمان زیارت خانه خدا فرا رسیده بود و پیامبر و یارانش برای زیارت خانه خدا رهسپار مکه شدند . آنها با ابهت در حالی که مشرکان مکه ترک گفته و بر فراز کوههای اطراف مکه ساکن شده بودند تا از تبلیغات پیامبر مصون باشند و او را زیر نظر داشته باشند ، وارد مکه شدند .و بلال بر فراز خانه خدا رفت و اذان گفت ، پیامبر برای بهره برداری هر چه بیشتر از این سفر عبادی –سیاسی از مسلمانان خواست تا هر چه می توانند قدرت دینی خود را به نمایش بگذارند .این حرکت به قدری بر سارن قریش گران آمد که پس از سه روز نماینده ای را نزد پیامبر فرستادند که هر چه زودتر مکه را ترک کنند .
یکی دیگر ار نبردهای پیامبر ، نبرد موته بود ، پیامبر (ص) نماینده ای را با نامه به سوی پادشاه بصری فرستاد ولی در میان راه در دهکده ای به نام موته ، نماینده پیامبر را به قتل رساندند ، مسلمانان به سوی موته حرکت کردند و در بین راه مطلع شدند که قیصر روم سپاهایان را برای جنگ با آنها مسلح کرده و در موته رو در روی هم قرار گرفتند در این نبرد ((جعفر بن ابیطالب )) پرچمدار سپاه به شهادت رسید . و سرانجام مسلمانان با دادن شهدای از جان گذشته برای اسلام بر دشمن پیروز شد .

غزوه های ((فتح))((حنین))((طائف))
 

در این زمان پیامبر تصمیم گرفت به دلیل پیمان شکنی فریش به سوی مکه رود و آنها را فتح نماید ، به همین دلیل دستور بسیج عمومی داد و در ابتدا گروهی را به ناحیه دیگری اعزام کرد و از خداوند خواست تا چشم و گوش قریش را ببندد تا به طور ناگهانی بر آنها فرو آید .قریش توسط جاسوسانی از این حمله مطلع شد ولی پیامبر حمله را ادامه داد و در محلی نزدیک مکه فرود آمد و دستور داد به ط.ر پراکنده سپاهیان در هر گوشه آتشی بیفروزند و قریش فریب خورد و فکر کرد سپاه اسلام زیاد است و تسلیم شد ، آنها را به پذیرش اسلام دعوت کرد و سپس به ابوسفیان گفت به نزد قریش رود و گوید هر کس اسلحه اش را زمین گذارد و در خانه اش بنشیند یا به مسجدالحرام پناهنده شود و یا وارد خانه ابوسفیان شود در امان است . سپاهیان اسلام بدون درگیری و خونریزی وارد مکه شد . رسول خدا پس از زیارت قبر خدیجه و ابوطالب و طواف کعبه همراه با علی (ع) به پاکسازی خانة توحید از تصاویر و بتها پرداخت . مکیان به ویژه سران شرک ، با التهاب و اضطراب در انتظار پایان کار بودند و با توجه به اعمال و جنایاتی که در حق مسلمانان روا داشته بودند و مرگ و نابودی خویش را در جلو چشمشان مجسم می دیدند . عفو عمومی رسول خدا (ص) و گذشت آن بزرگوار نسبت به سردمداران شرک سبب شد تا مردم مکه گروه گروه به حضور حضرت رسیده و به اسلام روی آوردند .
با سقوط بزرگترین پایگاه شرک و ویران شدن بتخانه ها نفود اسلام تمام جزیره العرب را فرا گرفت . دو قبیله ((هوازن و ثقیف )) خیبر پیروزیهای اسلام را شنیدند و در صدد حمله برآمدند و دو سپاته در محلی بنام ((حنین)) بهم رسیدند و سرانجام با تمام توطئه ها از سوی تازه مسلمانان و شهدای فراوان سپاه اسلام به پیروزی رسید .
پیامبر بعد از پیروزی به سوی طائف که تعدادی از دشمنان به آنجا گریخته بودند حرکت کرد . محاصرة قلعة طائف بیست روز به طول انجامید و با پیروزی اسلام جنگ پایان یافت .

غزوة تبوک و برائت از مشرکان
 

به رسول خدا خبر رسید که پادشاه روم با تجهیز مرزنشینان سپاهی را فراهم کرده و قصد حمله دارد ، علی رغم کارشکنیها و تبلیغات سوء منافقان ، رسول خدا (ص) و علی(ع) را جانشین خود در مدینه ساخت و در ماه رجب سال نهم هجری با سپاهی عظیم راه شمال را در پیش گرفت و زمانی که به تبوک رسید از سپاه دشمن خبری ندید و متوجه شد سپاه دشمن به مرزهای خود عقب نشینی کرده . زیرا از عظمت و قدرت سپاه اسلام بیمناک گشته و عقب نشسته . اعراب و مشرکان باقی مانده در شبه جزیره عربستان نیز به موقعیت سیاسی و نظامی مسلمانان پی بردند و دریافتند در شرایطی که سپاه نیرومند و مجهزی همچون ارتش روم از مقابل ارتش اسلام بگریزد ، مقاومت انان در برابر چنین قدرتی بی فایده خواهد بود . از این جهت ، قبایل بسیاری تصمیم گرفتند پیش از آنکه پیامبر (ص) به سراغ آنان رود ، نمایندگانی به حضور آن حضرت بفرستند و با پذیرش اسلام و یا انعقاد پیمان عدم تعرض در پناه حکومت اسلام قرار گیرند .
اواخر سال نهم هجرت و پیش از فرارسیدن موسم حج پیک وحی الهی سورة((توبه))‌ را بر پیامبر خواند . این آیات حاوی بیزاری خدا و پیامبر از مشرکان و لزوم قطع رابطة مسلمانان با آنان و الغای پیمانهایی با مسلمانان بود . در هنگام ابلاغ این حکم 22 سال از بعثت می گذشت و علی (ع) مامور ابلاغ حکم برائت از مشرکین شد و در مراسم حج به حجاج اعلام شد .

حجه الوداع ، تعیین جانشین ، رحلت پیامبر
 

در سال دهم هجری پیامبر که از امنیت سرزمین اسلامی اطمینان یافت و جنگها پایان یافت به دستور الهی همراه با مردم راهی حج شد و مراسم را به انجام رسانید .و در انتهای حج اعلام کرد : (( حاضران به غایبان برسانند که پس از من پیامبری و پس از شما امتی نخواهد بود . مردم این سخنان را گوش کنید و در آنها بیندیشید ، شاید پس از این هرگز شما را در این مکان دیدار نکنم .)) بدین عبارتها از نزدیک شدن رحلت خود خبر می داد و شاید به همین مناسبت این حج به ((حجه الوداع)) معروف شد .
در راه بازگشت در روز هجدهم ذیحجه کاروان به (غدیر خح )) رسید ، فرشته وحی فرود آمد و به پیامبر ابلاغ کرد که (( ای پیامبر ! آنچه از پروردگارت به سوی تو نازل شده است برسان و گنه رسالت الهی را به انجام نرسانده ای ، خداوند تو را از گزند مردم حفظ خواهد کرد . ))
به دستور پیامبر کاروان متوقف شد و جمعیت در محلی گرد هم آمدند . و پس از اقامه نماز ظهر ، پیامبر بر محل مرتفعی که از جهاز شتران بر پا شده بود رفتند و خطبة مفصلی ایراد فرمودند و مردم را به چنگ زدن به کتاب خدا و اهل بیت خویش دعوت نمودند و در پایان دست علی را بالا برده و فرمودند :
((خداوند مولای من و من مولای مومنانم و از خود آنان به آنان ((اولی)) و سزاوارتر هستم ، پس هر کس که من مولای اویم این علی علیه السلام مولای اوئست . خداوندا! دوستان علی را دوست و دشمنان او را دشمن بدار . یاران او را نصرت و خوئارکنندگانش را ذلیل فرما .))
پس از پایان سخنان پیامبر همراهمان به حضور علی (ع) رسیدند و با او بیعت کردند . و خداوند با فروفرستادن جبرئیل اعلام کرد :
(( امروز دینتان را به اکمال رساندم و نعمتم را برایتان تمام کردم و اسلام را به عنوان دین برایتان پسندیدم . ))
از آن روز این روز به عید غدیر خم معروف شد .
بیماری رسول خدا (ص) روز به روز شدت می یافت . آن حضر ت در روزهای بیماری به بقیع رفت و در ضمن طلب آمرزش برای رفتگان رو به علی علیه السلام کرد و فرمودند :
((جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر من عرضه می کرد ولی امسال دوبار عرضه داشت . علت این امر جز فرار رسید ن اجل من نیست . ))
سرانجام روح مقدس و بزرگ آن سفیر الهی پس از 63 سال زندگی سراسر تلاش و مبارزه ، روز دوشنبه 28 ماه صفر سال یازدهم هجری در حالی که بر بر دامن علی (ع) نهاده بود به ملکوت اعلی پرواز کرد .
امیر مومنان علیه الیلام جسد مطهر پیامبر (ص) را غسل داد و کفن نمود و سپس چهره آن حضرت را گشود و در حالی که سیلاب اشک از دیدگانش جاری بود فرمود :
(( پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا ! با رحلت تو رشتة نبوت و وحی الهی و اخبار آسمانها قطع گردید . . . اگر نبود که ما را به صبر و شکیبایی امر فرموده و از بی تابی نهی نموده ای ، آنقدر گریه می کردم که سرچشمة اشک را می خشکانیدم . . . ))‌
سپس بر پیکر پاک رسول خدا (ص) نماز گزارد . صحابه دسته دسته پس از حضرت علی (ع) بر پیامبر (ص) نمازگزاردند و جسد مطهرش را در همان حجره ای که در گذشته بود به خاک سپردند .
سلام و صلوات خدا و فرشتگان و همة مومنان بر او و بر خاندان مطهرش باد .
منابع و مواخذ :
قرآن کریم
نهج البلاغه
محمد رسول الله نوشته : ذبیح الله قدیم رضوانی
قرآن و آخرین پیامبر نوشته : ناصر مکارم شیرازی
تاریخ پیامبر اسلام نوشته : دکتر محمد ابراهیم آیتی
تاریخ تحلیلی اسلام نوشته : دکتر سید جعفر شهیدی
تاریخ التمدن الاسلامی نوشته : جرجی زیدان
قرآن کریم - نهج البلاغه - تاریخ پیامبر اسلام - تاریخ تحلیلی اسلام

امام صادق(علیه السلام) را بهتر بشناسیم
نویسنده: محمدالله اکبرى



مام صادق(علیه السلام) را بهتر بشناسیم
نویسنده: محمدالله اکبرى


نام شریفش جعفر، کنیه‏اش ابوعبدالله و ابواسماعیل و لقبهایش‏فاضل، قائم، طاهر، کافل، منجى و مشهورترین آنها صادق بود. درروز جمعه هفدهم ربیع الاول سال‏83 هجرى قمرى هنگام طلوع فجر درمدینه چشم به جهان گشود و در بیست و پنجم شوال سال 148 هجرى‏قمرى در سن شصت و پنج‏سالگى در مدینه چشم از جهان فرو بست ودر کنار پدر و جد (امام باقر و امام سجاد(علیه السلام) و عموى جدش (امام‏جسن مجتبى (ع‏» در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. پدرش‏26ساله بود که او زاده شد. دوازده سال از عمر شریفش را در کنارجدش امام سجاد(علیه السلام) و نوزده سال را در کنار پدرش امام باقر(علیه السلام)گذراند. مدت امامت آن گرامى 34 سال بود که حدود هجده سال آن(132-114ه ) همزمان با حکومت امویان بود و شانزده سال آن(148-132 ه ) همزمان با حکومت عباسیان.
آن حضرت با پنج تن از خلفاى بنى امیه هشام بن عبدالملک(125-105 ه )، ولید بن یزید (126-125ه)، یزید بن ولید(1267ه)، ابراهیم بن ولید (127ه) و مروان بن محمد ملقب به‏حمار (132-127ه) و دو تن از خلفاى بنى عباس ابوالعباس سفاح(132-136) و ابو جعفر منصور (158-136ه) معاصر بود.
در مدت امامت آن حضرت در قلمرو اسلام حوادث مهمى روى داد. تنى‏چند از علویان علیه حکومت وقت قیام کردند. زید بن على بن‏الحسین پسر امام سجاد(علیه السلام) در سال 121 هجرى علیه هشام بن‏عبدالملک اموى در کوفه قیام کرد و به شهادت رسید. یحیى پسرزید نیز چند سال بعد در خراسان قیام کرد و کشته شد. محمد بن‏عبدالله معروف به نفس زکیه نوه امام حسن مجتبى(علیه السلام) نیز در سال‏145 هجرى علیه حکومت عباسى علیه منصور دوانیقى در مدینه‏قیام کرد ولى کارش به جایى نرسید و کشته شد. برادر این محمد،ابراهیم بن عبدالله هم در همان سال در بصره علیه منصور قیام‏کرد و کشته شد. از جمله مهمترین حوادث سیاسى اجتماعى دوران‏امامت امام صادق(علیه السلام) انتقال حکومت از امویان به عباسیان بود.
عباسیان که از سال 100 هجرى یک نهضت فرهنگى پنهانى را بنیادکرده بودند و علیه امویان در خراسان مخفیانه تبلیغ مى‏کردندسرانجام در سال‏129 هجرى به یک قیام نظامى به رهبرى ابومسلم‏خراسانى دست زدند و در سال 132 هجرى ابوالعباس سفاح را درکوفه به خلافت رساندند و در همان سال مروان حمار آخرین خلیفه‏اموى در مصر به دست‏سپاه خراسان کشته شد.
در دوره امامت امام صادق(علیه السلام) مسلمانان بیش از پیش به علم ودانش روى آوردند و در بیشتر شهرهاى قلمرو اسلام بویژه درمدینه، مکه، کوفه، بصره و... مجالس درس و مناظره‏هاى علمى دایرو از رونق خاصى بر خور دار گردید. در این مدت و با استفاده ازفرصت‏به دست آمده امام صادق(علیه السلام) توانست علوم و معارف اهل بیت‏را بیان کرده در همه‏جا منتشر کند. سفرهاى اجبارى و اختیارى‏امام به عراق و به شهرهاى حیره، هاشمیه و کوفه و مدتى اقامت‏در کوفه و برخورد با اربابان دیگر مذاهب فقهى و کلامى نقش‏بسزایى در معرفى علوم اهل بیت و گسترش آن در جامعه داشت. دراین شهرها مدینه، کوفه، حیره، هاشمیه و مکه در ایام حج‏گروههاى مختلف براى فراگیرى دانش نزد آن حضرت مى‏آمدند و ازدریاى دانش او بهره مى‏بردند. بزرگان اهل سنت چون مالک بن انس،ابوحنیفه، سفیان ثورى، سفیان بن‏عیینه، ابن جریح، روح ابن قاسم‏و... ریزه خوار خوان دانش بیکران او بودند. آن اندازه که‏دانشمندان و راویان از او حرف و حدیث نقل کرده و از دانش وى‏بهره برده‏اند از هیچ یک از دیگر ائمه و دیگر خاندان اهل بیت،آن اندازه نقل نکرده‏اند. هیچ محدث و فقیهى به اندازه آن حضرت‏مساله پاسخ نگفته است. بر خورد وى با گروههاى مختلف مردم سبب‏شد که آوازه شهرتش در دانش و بینش دینى، علم و تقوى، سخاوت وجود و کرم و... در تمام قلمرو اسلام طنین انداز شود و مردم ازهر سو براى استفاده از دانش بیکران وى رو سوى او کنند.
دانشمندان علم حدیث‏شمار کسانى را که مورد اعتماد بوده‏اندراویان ثقه و از آن حضرت حدیث نقل کرده‏اند تا چهار هزار نفررا نوشته‏اند.
ظاهرا نخستین‏بار ابن عقده این شمارش را انجام داده است. (نک‏مناقب، 4/369 دارالاضواء) شیخ طوسى در کتاب رجال خود سه هزار ودویست و سى و چهارتن از این راویان از جمله دوازده زن را نام‏برده است. (نک: رجال طوسى، اصحاب الصادق(ع‏» در این دوره علوم‏و فلسفه ایرانى، هندى و یونانى به حوزه اسلامى راه یافت وبازار ترجمه علوم گوناگون از زبانهاى مختلف به زبان عربى گرم‏و پررونق گردید. همچنین مکتبهاى کلامى و فرقه‏هاى مذهبى و فقهى‏در این عصر پایه گذارى شد. مناظرات امام صادق(علیه السلام) با اربابان‏دانشهاى گوناگون چون پزشکان، فقیهان، منجمان، متکلمان، صوفیان‏و... بویژه مناظرات وى با ابوحنیفه مشهور و در منابع شیعه وسنى ثبت است. (نک مناقب: 4/305-233، کشف الغمه: 2/430-367) به‏عنوان مثال چگونگى گردش خون در بدن و وظائف گلبولها را امام‏صادق(علیه السلام) دست کم هزار سال پیش از دانشمندان غربى بیان کرده‏است. (بنگرید: توحید مفضل).

شمایل

بیشتر شمایل آن حضرت مثل پدرش امام باقر(علیه السلام) بود. جز آنکه کمى‏باریکتر و بلندتر بود. مردى بود میانه بالا، افروخته روى،پیچیده موى و پیوسته صورتش چون آفتاب مى درخشید. در جوانى‏موهاى سرش سیاه بود. بینى‏اش کشیده و وسط آن اندکى بر آمده بودو برگونه راستش خال سیاهى داشت. محاسن آن جناب نه زیاد پرپشت‏و نه زیاد تنک بود. دندانهایش درشت و سفید بود و میان دودندان پیشین آن گرامى فاصله داشت. بسیار لبخند مى‏زد و چون نام‏پیامبر برده مى‏شد رنگ رخسارش زرد و سبز مى‏شد. در پیرى سفیدى‏موى سرش بر وقار و هیبتش افزوده بود.

آراستگى ظاهر

بسیار با ابهت‏بود. چندانکه چون دانشمندان زمانش به قصدپیروزى بر او براى مناظره‏هاى علمى به دیدارش مى رفتند، بادیدن او زبانشان بند مى‏آمد. همواره با وقار و متین راه مى‏رفت‏و به هنگام راه رفتن عصا در دست مى‏گرفت. ظاهرش همیشه مرتب ولباسش اندازه بود. به وضع ظاهر خود بسیار اهمیت مى داد. موهاى‏سر و صورتش را هر روز شانه مى‏زد. عطر به کار مى برد و گل‏مى‏بوئید. انگشترى نقره بانگین عقیق در دست مى‏کرد و نگین عقیق‏بسیار دوست مى‏داشت. هنگام نشستن گاه چهار زانو مى‏نشست و گاه‏پاى راست را بر ران چپ مى‏نهاد. در اتاقش نزدیک در و رو به‏قبله مى‏نشست. لباسهایش را خود تا مى‏کرد. گاه بر تخت مى‏خوابیدو گاه بر زمین. چون از حمام بیرون مى‏آمد لباس تازه و پاکیزه‏مى‏پوشیدو عمامه مى‏گذاشت.

لباس پوشیدن

در لباس پوشیدن هم ظاهر را حفظ مى‏کرد و هم توانایى مالى را ومى‏فرمود: «بهترین لباس در هر زمان، لباس معمول مردم همان‏زمان است.» هم لباس نو مى‏پوشید و هم لباس وصله‏دار. هم لباس‏گران قیمت مى‏پوشید و هم لباس کم بها و مى‏فرمود: «اگر کهنه‏نباشد، نو هم نیست.» لباس کم بها و زبر را زیر و لباس نرم وگران قیمت را روى آن مى‏پوشید و چون «سفیان ثورى‏» زاهد به وى‏اعتراض کرد که «پدرت على (علیه السلام) لباسى چنین و گرانبهانمى‏پوشید» فرمود: «زمان على (علیه السلام) زمان فقر و ندارى بود واکنون همه چیز فراوان است. پوشیدن آن لباس در این زمان لباس‏شهرت است و حرام خداوند زیبا است و زیبایى را دوست دارد و چون‏به بنده‏اش نعمتى مى‏دهد، دوست دارد بنده‏اش آن را آشکار کند.
سپس آستین را بالا زد و لباس زیر را که زبر و خشن بود، نشان‏داد و فرمود: «لباس زبر و خشن را براى خدا پوشیده‏ام و لباس‏روئین را که نو و گرانبها است‏براى شما.» هنگام احرام وانجام فریضه حج‏برد سبز مى‏پوشید و به گاه نماز پیراهن زبر وخشن و پشمین. لباس سفید را بسیار دوست داشت و چون به دیدن‏دیگران مى‏رفت آن را برتن مى‏کرد. نعلین زرد مى‏پوشید و به کفش‏زرد رنگ و سفید علاقه‏مند بود.

غذا خوردن

به هنگام غذا خوردن چهار زانو مى‏نشست و گاهى هم بر دست چپ‏تکیه مى‏کرد و غذا مى‏خورد. رعایت‏بهداشت را بویژه به هنگام غذاخوردن بسیار مهم مى‏شمرد. همواره هم پیش از غذا خوردن دستانش‏را مى‏شست و هم بعد از غذا، با این تفاوت که پیش از غذا دستانش‏را بعد از شستن، با چیزى چون حوله خشک نمى‏کرد ولى پس از غذاآنها را مى‏شست و خشک مى‏کرد. اگر هنگام غذا خوردن دستانش تمیزبود آنها را نمى شست. همیشه غذا را با گفتن «بسم الله‏» شروع‏مى‏کرد و با جمله «الحمدالله‏» به پایان مى‏برد. نیز غذا را بانمک آغاز و با سرکه تمام مى‏کرد. به هنگام خوردن غذا«الحمدلله‏» بسیار مى‏گفت و نعمتهاى خدا را سپاس مى‏گفت. غذارا داغ نمى‏خورد بلکه صبر مى‏کرد تا معتدل شود، میل مى‏کرد. به‏وقت‏خوردن از آن قسمت ظرف که مقابلش بود غذا مى‏خورد. هیچگاه‏در حال راه رفتن غذا نمى‏خورد. و هیچ وقت‏شام نخورده‏نمى‏خوابید. همواره به اندازه غذا مى‏خورد و از پرخورى پرهیزمى‏کرد. بعد از غذا خوردن خلال مى‏کرد.

عبادت

امام صادق(علیه السلام) از اعاظم عباد و اکابر زهاد بود. از سه حال خارج‏نبود: یا روزه داشت، یا نماز مى‏خواند و یا ذکر مى‏گفت. چون‏روزه مى‏گرفت‏بوى خوش به کار مى‏برد و بعد از ماه رمضان بى‏درنگ‏زکات فطره روزه خود، خانواده و خدمتکارانش را مى‏پرداخت.
شبهاى قدر را اگرچه مریض بود تا صبح در مسجد به نیایش وعبادت مى‏گذراند. چون نیمه شب براى خواندن نماز شب بر مى‏خاست‏با صداى بلند ذکر مى‏گفت و دعا مى‏خواند تا اهل خانه بشنوند وهرکس بخواهد براى عبادت برخیزد. هنگامى که ماموران حکومت‏براى دستگیرى وى شبانه از دیوار منزلش وارد مى‏شدند، او را درحال راز و نیاز با تواناى بى‏همتا یافتند. آن گرامى ذکر رکوع وسجود را بسیار تکرار مى‏کرد.
امام صادق(علیه السلام) خداوند را همه جا حاضر و او را بر اعمال خودناظر مى‏دانست. از این رو به‏گاه نیایش مجذوب خداوند مى‏شد. مالک‏بن انس مى‏گوید: «با امام صادق بر او درود خداى باد حج‏گزاردم، به هنگام تلبیه هرچه مى‏کوشید تا لبیک بگوید، صدایش درگلو مى‏ماند و چنان حالتى به او دست مى‏داد که نزدیک بود ازمرکبش به زیر افتد. گفتم: چاره‏اى نیست‏باید لبیک گفت. فرمود:
چگونه جرات کنم لبیک بگویم، مى‏ترسم خداوند بگوید: «نه‏لبیک‏» چون زبان به لبیک مى‏گشود، آن قدر آن را تکرار مى‏کرد که‏نفسش بند مى‏آمد. قرآن را بسیار بزرگ مى‏داشت و آن را در چهارده‏بخش قرائت مى‏فرمود.

برنامه زندگى

کار امام صادق(علیه السلام) در زندگى برنامه‏اى منظم داشت و هرکارى را به‏موقع انجام مى‏داد; چنانکه خود فرمود: «بى حیا بى ایمان است وبى برنامه بى چیز» مجلس درس و بحث و مناظره‏ها و مذاکرات علمى‏با شاگردان، یاران و سران مذاهب دیگر وقت معینى داشت وپرداختن به امور زندگى و کار در مزرعه و باغ نیز وقت‏خاص خودش‏را.
آن حضرت یاران و پیروان خود را به کسب مال حلال تشویق مى‏کرد واز آنان مى‏خواست که در کار خود کوشا باشند و از هرگونه تنبلى‏و کسالت دورى کنند. کار کردن و تجارت را موجب عزت و سربلندى‏انسان مى‏دانست و مى‏فرمود: «صبح زود براى به دست آوردن عزت‏خود بروید.» ولى تاکید مى‏کرد که تجارت باید سالم باشد و کسب‏در آمد از راههاى درست و مشروع باشد.
آن گرامى هرگونه کوشش و تلاش را براى توسعه زندگى خود وخانواده، حج و زیارت رفتن، صدقه دادن و صله رحم کردن را تلاش‏براى آخرت مى‏دانست نه دنیا. تنها به کار و کوشش سفارش نمى‏کرد،بلکه خود نیز کار مى‏کرد و در روزهاى بسیار گرم تابستان، عرق‏ریزان در مزرعه و باغ خود کار مى‏کرد. باغش را بیل مى‏زد وآبیارى مى‏کرد. یکى از یارانش مى‏گوید: «آن حضرت را در باغش‏دیدم، پیراهنى تنگ، زبر و خشن در برو بیل در دست‏باغ راآبیارى مى‏کرد و عرق از سرو صورتش سرازیر بود. گفتم: «اجازه‏بفرمایید من کار را انجام دهم.» فرمود: «من کسى را دارم که‏این کارها را انجام دهد، ولى دوست دارم که مرد در راه به دست‏آوردن روزى حلال از گرمى آفتاب آزار ببیند و خداوند ببیند که‏من در پى روزى حلال هستم. » یکى از یارانش که آن حضرت را در یک‏روز بسیا گرم تابستان دید که کار مى‏کند، معترضانه گفت:
«فدایت‏شوم، شما با مقام والایى که نزد خداوند دارى وخویشاوندى نزدیکى که با پیغمبر دارى، در چنین روزى، این گونه‏سخت کار مى‏کنى؟» امام(علیه السلام) پاسخ داد: «در طلب روزى حلال بیرون‏آمدم تا از چون تویى بى‏نیاز شوم.» امام صادق(علیه السلام) هم خود کارمى‏کرد و هم غلامان و خدمتکاران خود را به کار وا مى‏داشت و هم‏کارگران روز مزد را به کار مى‏گرفت. هر وقت کارگرى را به کارمى‏گرفت پیش از خشک شدن عرقش مزدش را مى‏پرداخت. هنگام برداشت‏خرما هم در جمع‏آورى آن کمک مى‏کرد و هم در وزن کردن آن. و هم‏به هنگام فروش و تقسیم بر فقرا و نیازمندان.
تجارت امام صادق(علیه السلام) نه تنها پیروان و یارانش را به کارهاى درست وتجارت صحیح تشویق مى‏کرد بلکه خود نیز گاهى به تجارت مى‏پرداخت.اما نه به دست‏خویش. بلکه سرمایه‏اش را در اختیار کارگزاران وافراد مطمئن قرار مى‏داد تا با آن تجارت کنند. چون مى‏شنید که‏سودى برده و روزى به او رسیده شادمان مى‏شد. با این حال برتجارت سالم بسیار تاکید داشت و هنگامى که کارپرداز وى مصادف‏که با سرمایه وى به تجارت مصر رفته بود، با سودى کلان باز گشت‏فرمود: «این سود خیلى زیاد است‏با کالاها چه کردید که چنین‏سود هنگفتى به دست آوردید؟» مصادف پاسخ داد: «چون به مصرنزدیک شدیم از کاروانهاى که از مصر مى‏آمدند از وضع کالاى خویش‏پرسیدیم. دانستیم که این کالا مورد نیاز مردم مصر است و دربازار آنجا بسیار نایاب است. از این رو با هم پیمان بستیم که‏کالایمان را جز در برابر هریک دینار سرمایه یک دینار سود، کمترنفروشیم، این بود که سود زیادى بردیم.»
امام(علیه السلام) فرمود:«سبحان الله، علیه مسلمانان هم پیمان مى‏شوید که کالایتان راجز در برابر هر دینار سرمایه یک دینار سود کمتر نفروشید!»سپس اصل سرمایه‏اش را برداشت و فرمود: «من را به این سودنیازى نیست. اى مصادف، چکاچک شمشیرها از کسب روزى حلال آسان‏تراست.» چون امام(علیه السلام) این گونه سود بردن را اجحاف در حق‏مسلمانان مى‏دانست‏به کارگزار خود اعتراض کرد و از آن سود چیزى‏بر نگرفت.
بخشش به نیازمندان امام (علیه السلام) با آن همه تاکید و تلاش در به دست آوردن روزى حلال، بسیار بخشنده و کریم بود. یاران و پیروان خود را به بخشش سفارش مى‏کرد و تاکید مى‏فرمود یاور درماندگان و دستگیر در راه ماندگان باشند. او خود نیز عملا چنین بود. پیوسته مى‏فرمود: «مال با صدقه کم نمى‏شود.» امام بى‏توجهى به مؤمنان نیازمند را کوچک شمردن آنان مى‏دانست و کوچک شمردن آنها را توهین به اهل بیت پیامبر (ص). حضرت صادق (علیه السلام) از راههاى مختلف به خویشان و دیگر مردم نیازمند کمک مى‏کرد. گاه نهانى صدقه مى‏داد و گاه آشکار; گاه توسط کسى مى‏فرستاد و گاه خود مى‏برد. گاهى نیز غذا مى‏پخت و افراد را به خوردن دعوت مى‏کرد. شبانگاه، که تاریکى شب سایه مى‏گسترد و مردم مى‏خفتند، امام (علیه السلام) همچون پدرانش زنبیلهاى نان و گوشت‏بردوش مى‏گذارد، کیسه‏هاى درهم و دینار در دست مى‏گرفت، ناشناس به سراغ نیازمندان مى‏رفت و غذا و پول را میان آنها تقسیم مى‏کرد. معلى، یکى از ارادتمندان امام صادق (علیه السلام) مى‏گوید: «امام (علیه السلام) در شبى که باران نم‏نم مى‏بارید از خانه به قصد سقیفه بنى ساعده بیرون رفت. من پنهانى دنبالش رفتم. در میان راه، ناگاه چیزى بر زمین افتاد. فرمود: «بسم الله، خدایا به من بازش گردان‏». جلو رفتم و سلام کردم، فرمود: معلى هستى؟ گفتم: آرى، فدایت‏شوم. فرمود: «با دستانت جستجو کن، آنچه یافتى به من بده‏». جستجو کردم، نانهاى پراکنده‏اى یافتم. وقتى آنها را به امام (علیه السلام) مى‏دادم کیسه‏اى پر از نان بر دوشش دیدم. گفتم: اجازه بفرمایید من آن را بردارم. فرمود: من به حمل آن سزاوارترم، ولى با من بیا. سپس به سقیفه بنى ساعده رفتیم و مردمى را خفته یافتیم. امام (علیه السلام) کنار هر نفر یک یا دو نان گذاشت و برگشتیم.» علاوه بر آنچه امام خود شبانه به نیازمندان مى‏داد، گاه به واسطه دیگران نیز اموالى براى آنان مى‏فرستاد و مى‏گفت: «به گیرنده نگویید من داده‏ام‏» بر صدقه پنهانى تاکید مى‏کرد و آن را بسیار دوست داشت. فضل بن ابى قره مى‏گوید: «امام کیسه‏هاى پول را به کسى مى‏داد و مى‏فرمود: اینها را به فلانى و فلانى از بنى هاشم بده و بگو از عراق برایتان فرستاده‏اند.» آن شخص مى‏برد و باز مى‏گشت. امام مى‏پرسید: چه گفتند؟ پاسخ مى‏داد: گفتند: به سبب نیکى‏ات به خویشان پیامبر (ص)، خداى پاداش نیکت دهد.» بخششهاى شبانه امام ادامه داشت و گیرندگان دهنده را نمى‏شناختند; تنها پس از در گذشت امام دریافتند که یاور آنان که بوده است. افزون بر این، امام آشکارا نیز از مستمندان دستگیرى مى‏کرد. یک بار چهارصد درهم و یک انگشترى به ارزش ده‏هزار درهم به فقیرى بخشید. امام صادق -که درود خدا و فرشتگانش بر او باد- در صدقه دادن روشى ویژه داشت; اگر گیرنده به آنچه مى‏گرفت قانع بود و خداى را سپاس مى‏گفت، امام بیشتر به او مى‏بخشید; و اگر آن را کم مى‏دانست‏یا به جاى شکر خداى از امام تشکر مى‏کرد، دیگر چیزى به او نمى‏داد. مسمع بن عبد الملک گوید: «روزى خدمت امام صادق (علیه السلام) بودیم و انگور مى‏خوردیم. نیازمندى آمد و چیزى خواست. امام (علیه السلام) خوشه‏اى انگور به وى داد. نیازمند گفت: نیازى به این ندارم پول بدهید! امام چیزى به او نداد و فرمود: خداى روزى دیگران را زیاد کند. نیازمند رفت و دوباره باز آمد و گفت: همان خوشه انگور را بدهید. امام چیزى به او نداد و فرمود: خداى روزى‏ات را زیاد کند. سپس نیازمند دیگرى آمد. امام (علیه السلام) سه دانه انگور به وى داد. نیازمند گرفت و گفت: سپاس خداى را که این روزى‏ام کرد. امام فرمود: صبر کن، پس دو دست‏خود را پر از انگور کرده، به او داد.تهیدست انگورها را گرفت و گفت: سپاس خدایى را که این روزى‏ام کرد. امام صادق (علیه السلام) فرمود: بمان. سپس پولى که حدود بیست درهم بود، به او داد. نیازمند گرفت و گفت: خدایا، تو را سپاس. این تنها از طرف تو است. امام فرمود: بمان. سپس پیراهن خود را به او بخشید و فرمود: این را بپوش! مرد تهیدست پیراهن را گرفت، پوشید و گفت: سپاس خدایى که مرا پوشاند... . اى ابا عبد الله، خدایت پاداش نیک دهد. جز این براى امام دعاى دیگرى نکرد و ما گمان کردیم که اگر امام را دعا نمى‏کرد همچنان به او چیز مى‏بخشید.» امام (علیه السلام) همچنین از محصول باغهاى خود نیز به نیازمندان، رهگذران و همسایگان مى‏بخشید. امام باغى به نام چشمه «ابى زیاد» داشت که سالانه چهار هزار دینار درآمد داشت. آن قدر از آن مى‏بخشید که تنها چهارصد دینار باقى مى‏ماند. این باغ ماجرایى شگفت دارد. یکى از یاران امام (علیه السلام) به وى گفت: «شنیده‏ام در باغ چشمه ابى زیاد کارى شگفت مى‏کنى، دوست دارم از زبان شما بشنوم.» امام فرمود: «آرى، چون خرماها مى‏رسد، فرمان مى‏دهیم دیوارهاى باغ را سوراخ کنند تا مردم وارد شوند و از میوه آن بخورند;» و نیز فرمان مى‏دهم «ده ظرف خرما، که بر سر هر یک ده نفر مى‏توانند بنشینند، آماده کنند و چون ده نفر بخورند، ده تن دیگر بیایند و هر نفر یک مد خرما مى‏خورند.» سپس فرمان مى‏دهم به تمام همسایگان باغ، از پیرمرد و پیرزن و مریض و کودک و زن و همه کسانى که توانایى آمدن نداشته‏اند، یک مد خرما بدهند. سپس مزد باغبانان و کارگران و سرپرستان باغ را مى‏دهم و باقیمانده محصول را به مدینه مى‏آورم و بین نیازمندان و آبرومندان به اندازه نیازشان تقسیم مى‏کنم; و در پایان از چهارهزار دینار، چهارصد دینار برایم باقى مى‏ماند. امام صادق (علیه السلام)، افزون بر این بخششها، بسیار میهمانى مى‏داد. شاگردان، پیروان خویشاوندان، غریبان و رهگذران را به میهمانى مى‏خواند و اطعام مى‏کرد. خانه‏اش منزلگاه غریبان و مسافران بود. میهمانى دادن را بسیار دوست داشت. اطعام را از آزاد کردن بنده بهتر مى‏دانست. او به پیروانش سفارش مى‏کرد که خویشان و همسایگان و دوستان خویش را اطعام کنند. امام (علیه السلام) به اندازه‏اى میهمانى مى‏داد که مى‏توان گفت، بیشتر اوقات میهمان داشت. مردم مى‏گفتند: «جعفر بن محمد به اندازه‏اى مردم را اطعام مى‏کند که براى خانواده‏اش چیزى باقى نمى‏ماند.» امام صادق (علیه السلام) وقتى نمى‏خواست کسى را به خانه ببرد، تعارف نمى‏کرد. چون میهمانان بر سر سفره مى‏نشستند، تعارف مى‏کرد که بیشتر بخورند و هر چه بیشتر مى‏خوردند، شادمان‏تر مى‏شد. گاه خود از میهمانان پذیرایى مى‏کرد. و کارهاى آنها را انجام مى‏داد، سر سفره گوشتها را جدا مى‏کرد و در برابر میهمانان مى‏گذاشت. خود براى میهمانان غذا مى‏نهاد و حتى به دست‏خود براى آنها لقمه مى‏گرفت. بسیار اتفاق مى‏افتاد که وقتى مجلس درس و مناظره تمام مى‏شد، موقع غذا خوردن بود. شاگردان و حاضران در محفل را نگه مى‏داشت و با آنها غذا مى‏خورد. در مقابل میهمانان بسیار خوشرو و خوشرفتار بود. و فقیر و غنى را باهم دعوت مى‏کرد. گاه به میهمانان غذاى بسیار لذیذ مى‏داد و گاه غذاى ساده و معمولى. در پاسخ یکى از یاران در این مورد، فرمود: من به اندازه توانم غذا مى‏دهم. چون خداى روزى زیاد برساند، طعام نیکو مى‏دهم; و چون روزى کم برسد، با غذاى معمولى اطعام مى‏کنم. چون میهمانى مى‏داد غذایش هم خوب بود و هم زیاد. میهمانان را بزرگ مى‏داشت و از حضور آنها اظهار شادمانى مى‏کرد. به هنگام آمدن میهمانان، به آنها خوش آمد مى‏گفت و در باز کردن و وانهادن بارشان به آنها کمک مى‏کرد. هنگام رفتن میهمانان، در بستن بار و بنه به آنها کمک نمى‏کرد و خدمتکارانش را نیز از کمک کردن به آنها باز مى‏داشت. چون سبب را مى‏پرسیدند مى‏فرمود: ما خاندانى هستیم که میهمانان را بر رفتن از منزلمان یارى نمى‏دهیم.
شجاعت امام صادق (علیه السلام) از نسل على بود و در شجاعت‏بى‏نظیر. او شجاعت و پایدارى را از پدران خود به ارث برده بود. در مقابل زورمندان و امیران از گفتن حق پروا نداشت. روزى منصور، خلیفه عباسى، از مگسى درمانده شد و از وى پرسید: چرا خداوند مگس را آفرید؟ امام (علیه السلام) پاسخ داد: «تا جباران را خوار کند.» وقتى «داوود بن على، فرماندار مدینه، معلى بن خنیس را کشت، شمشیر برگرفته به کاخ امارت رفت; حقش را مطالبه کرد; قاتل «معلى‏» را به قصاص کشت. ماموران حکومت‏خانه‏اش را به آتش کشیدند، در میان شعله‏هاى آتش قدم مى‏زد و مى‏فرمود: «من فرزند ابراهیم خلیلم‏» وقتى که فرماندار اموى مدینه در حضور بنى هاشم و در خطبه‏هاى نماز على (علیه السلام) را دشنام داد و همه بنى هاشم سکوت کردند، امام (علیه السلام) چنان پاسخ کوبنده‏اى به او داد که فرماندار بى‏آنکه خطبه را تمام کند راه خانه پیش گرفت.
مهابت، گذشت و بردبارى امام (علیه السلام) مهابتى خدادادى داشت، چهره‏اش نورانى بود و نگاهش نافذ. عبادت بسیار سبب شده بود ابهتش دلها را جذب کند. عظمت و مهابت وى چنان بود که ابو حنیفه بر منصور وارد شد و امام (علیه السلام) حضور داشت، به گفته خودش چنان تحت تاثیر هیبت امام (علیه السلام) قرار گرفت که مهابت منصور با آن همه خدم و حشم در برابر آن هیچ بود. یکى از دانشمندان علم کلام، که بسیار بر خود مى‏بالید و خود را براى مناظره با آن حضرت آماده کرده بود، چون چشمش به امام افتاد چنان تحت تاثیر قرار گرفت که حیران ماند و زبانش بند آمد. امام با وجود شجاعت و مهابت و قوت قلبى که داشت، در برخورد با مردم و خدمتکارانش بسیار بردبار و با گذشت‏بود و بدى را با نیکى پاسخ مى‏داد. رفتارش با دیگران، حتى خدمتکاران بسیار ملایم و مهربانانه بود. خوشرو و خوش‏رفتار بود و ملایمت و نرمى معیار رفتارش شمرده مى‏شد. روزى غلامش، که در پى کارى رفته بود، دیر کرد. امام (علیه السلام) در پى‏اش گشت و او را خوابیده یافت. نه تنها با او درشتى نکرد، بلکه کنارش نشست و او را باد زد تا بیدار شد. آنگاه به او فرمود: «تو را نشاید هم شب بخوابى هم روز، شب بخواب و روز کار کن.» گاه حتى بیش از این گذشت نشان مى‏داد، به نماز مى‏ایستاد و براى بدکننده از خدا آمرزش مى‏طلبید. روزى شخصى که، امام را نمى‏شناخت، او را به دزدى متهم کرد. امام (علیه السلام) وى را به خانه برد و هزار درهم به او داد. چون شخص شرمنده و عذرخواه باز گشت و درهمها را پس آورد، امام آن را نپذیرفت.
صبر امام صادق (علیه السلام) در برابر سختیها و مصیبتها بسیار پایدار بود. در برابر سختیهایى که حکومت‏برایش ایجاد مى‏کرد و گاه حتى شبانه به منزلش مى‏ریختند و به مرگ تهدیدش مى‏کردند، استوار بود. او در غم از دست دادن فرزندان بسیار صبور بود. روزى با میهمانانش بر سر سفره بود که خبر در گذشت پسر بزرگش اسماعیل را آوردند. با آنکه اسماعیل را بسیار دوست داشت نه تنها بى‏تابى نکرد، بلکه با میهمانان نشست، لبخند زد، پیش میهمانان غذا گذاشت و آنها را به خوردن تشویق کرد و از روزهاى دیگر بهتر غذا خورد. میهمانان از این که او را غمگین ندیدند تعجب کردند و سبب را پرسیدند. حضرت فرمود: «چرا چنین نباشم، راستگوترین راستگویان به من خبر داده است که من و شما خواهیم مرد.» چون کودکش مریض شده بود، غمگین بود و چون کودک درگذشت، اندوه را به کنارى نهاد و به جمع یاران پیوست. پرسیدند: «تا کودک بیمار بود، غمگین بودى و چون درگذشت، غم از چهره زدودى‏»؟ فرمود: «ماخاندانى هستیم که پیش از وقوع مصیبت اندوهگین مى‏شویم و چون فرمان حق در رسد به قضا رضا مى‏دهیم و تسلیم فرمان حق هستیم. در فراق از دست دادن یاران و خویشاوندان اشک مى‏ریخت، ولى پیوسته راست قامت‏بود. در شهادت عمویش «زید بن على بن الحسین (علیه السلام)» گریست. در گرفتارى، شکنجه‏ها و شهادت عموزادگانش گریست، ولى همچنان پایدار ایستاد.
تواضع امام (علیه السلام)، با همه شرافت نسب و جلالت قدر و برترى دانشى که داشت، بسیار متواضع بود و در میان مردم چون یکى از آنان بود. به دست‏خویش خرما وزن مى‏کرد. باغ خود را بیل مى‏زد; آبیارى مى‏کرد. چهارپا سوار مى‏شد. و اجازه نمى‏داد حمام را برایش قرق کنند. چون بندگان بر زمین مى‏نشست و غذا مى‏خورد. و خود از میهمانانش پذیرایى مى‏کرد. روزى براى دلجویى و دیدار به منزل یکى از بنى‏هاشم مى‏رفت که کفشش پاره شد. کفش پاره را به دست گرفت و با یک پاى برهنه تا مقصد رفت. یتیمان را نوازش و سرپرستى مى‏کرد.
صله رحم برخورد خوب در برابر رفتار بد و مهربانى در مقابل خشونت، معیار رفتارش بود. او مى‏کوشید کینه‏ها را از دلها بشوید و پیوندهاى بریده را دو باره برقرار سازد. از جمله سجایاى اخلاقى امام (علیه السلام) این بود که از خطاکار در مى‏گذشت و پیوندش را با کسى که از او بریده بود، بر قرار مى‏کرد. آنگاه که بین آن حضرت و «عبد الله بن الحسن‏» نوه امام حسن (علیه السلام) مشاجره‏اى در گرفت; عبد الله با آن حضرت درشتى کرد. وقتى دوباره یکدیگر را دیدند، امام حال عبد الله را پرسید. وى خشمگینانه گفت: «خوبم‏». امام فرمود: «آیا نشنیده‏اى که صله رحم حسابرسى قیامت را سبک مى‏کند.» به گاه مرگ وصیت کرد تا به «حسن افطس‏»، پسر عموى آن حضرت که به قصد کشتن امام (علیه السلام) به ایشان حمله کرده بود، هفتاد دینار بدهند.
کمک مالى براى برقرارى صلح و آرامش او تنها براى بر قرارى پیوند و محبت‏بین خود و خویشاوندانش تلاش و از خود گذشتگى نمى‏کرد، بلکه براى برقرارى دوستى بین دیگر مردم، بویژه شیعیانش، نیز مى‏کوشید. از مال خویش مبلغى به یارانش داده بود تا هرگاه پیروانش با هم به نزاع برخیزند به آنها بدهند و بینشان آشتى برقرار سازند.
همدردى با مردم نه تنها خود را در غم و شادى نزدیکان و یاران و پیروانش شریک مى‏دانست، بلکه با تمام مردم همدردى مى‏کرد. وقتى در مدینه نرخها بالا رفته بود به وکیل خرجش فرمان داد تا مواد غذایى موجود را بفروشد و مانند سایر مردم روزانه غذا تهیه کند. «معتب‏» مى‏گوید: چون در مدینه نرخها بالا رفت، امام به من فرمود: چقدر مواد غذایى داریم؟ گفتم: «چند ماهى را کفایت مى‏کند. فرمود: آنها را بفروش. گفتم: مواد غذایى در مدینه نایاب است. فرمود: آن را بفروش و بعد مانند مردم هر روز مواد غذایى خریدارى کن. اى معتب، نیمى از خوراک خانواده‏ام را گندم قرار بده و نیمى را جو; خدا مى‏داند من مى‏توانم به آنها نان گندم بدهم ولى دوست دارم خداوند ببیند که براى اداره زندگى‏ام خوب برنامه‏ریزى کرده‏ام. نه تنها دستگیر خویشاوندان، شیعیان و عموم مسلمانان بود; بلکه نیازمندان غیر مسلمان را نیز کمک مى‏کرد. «معتب‏» مى‏گوید: بین مکه و مدینه همراه امام بودم. به مردى برخوردیم که خود را زیر درختى انداخته بود، امام فرمود: «به طرف او برویم، مى‏ترسم تشنگى وى را از پاى درآورده باشد.» راهمان را کج کردیم و به سوى او رفتیم; مردى مسیحى بود با موهاى بلند. امام (علیه السلام) از او پرسید: «تشنه‏اى؟» گفت: «آرى‏» امام فرمود: اى مصادف، آبش بده. من پیاده شدم و سیرابش کردم. سپس سوار شدیم و رفتیم. من گفتم: این مرد مسیحى بود، آیا به مسیحى هم کمک مى‏کنى؟! فرمود: در چنین حالتى آرى. به هنگام فتنه از مدینه خارج مى‏شد و به یکى از باغهایش مى‏رفت و چون شورش فرو مى‏نشست و آرامش برقرار مى‏شد، به مدینه باز مى‏گشت.
منبع:ماهنامه کوثر
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد