در انتظار یار
در انتظار یار

در انتظار یار

گریه ˈسلمان فارسیˈ هنگام وفات

گریه ˈسلمان فارسیˈ هنگام وفات

گریه ˈسلمان فارسیˈ هنگام وفات

(شنبه) هشتم صفر مصادف با سالروز وفات سلمان فارسی بود هنگامی که این صحابی رسول خدا(ص) یعنی در سال 35 هجری در بستر مرگ قرار گرفته بود، شخصی به عیادتش آمد و سلمان را در حال گریستن مشاهده کرد. آن شخص پرسید: چرا گریه می کنی؛ در صورتیکه پیامبر، هنگام وفات، از تو راضی بود؟

سلمان پاسخ داد: به خدا سوگند گریه ام از ترس مرگ یا طمع به دنیا نیست؛ بلکه به خاطر توصیه پیامبر(ص) خداست که می فرمود ˈباید نصیب هر یک از شما از دنیا، همچون ره توشه یک مسافر باشد.ˈ اینک من در حالی از دنیا می روم که این همه وسایل، پیرامون من است(در حالیکه در کنار سلمان فقط یک کاسه و آفتابه بود!)

** سلمان را از زبان خودش بشناسیم

ادامه مطلب ...

انسان باید برای هر عمل خود حجت شرعی داشته باشد

انسان باید برای هر عمل خود حجت شرعی داشته باشد/ تقلید هم باید محققانه باشد

انسان باید برای هر عمل خود حجت شرعی داشته باشد/ تقلید هم باید محققانه باشد

آیت‌الله جوادی آملی گفت: انسان یا پیش‌رو است یا دنباله‌رو، یا مرجع است یا مقلد، هر رشته‌ای که دارد باید عالمانه و محققانه باشد؛ فضای دین فضای علم است، هر کس در هر شرایطی هست باید برای عملش حجت داشته باشد.
 

به گزارش در انتظار یار  به نقل از راسخون، آیت‌الله عبدالله جوادی آملی پیش از ظهر امروز در مسجد اعظم قم در ادامه تفسیر سوره مبارکه عنکبوت با اشاره به آیه «خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً لِّلْمُؤْمِنِینَ» گفت: عالم با حق خلق شده است، خداوند بازیگر نیست و اهل دنیا را به بازی گرفتن حکمت است، اینکه ما انسان‌ها را مانند ملائکه همواره به علم و عبادت دعوت کنیم شدنی نیست؛ انسان یک سلسله رفاه، خوراک و ... می‌خواهد که این‌ها با سرگرمی همراه است، نمی‌شود انسان را به طور دائم به علم و سرگرمی دعوت کرد.

ادامه مطلب ...

رائفی پور-۲۱دسامبر۲۰۱۲چه اتفاقی خواهد افتاد

 

 

کلیپی از صحبت های استاد رائفی پور با موضع ۲۱دسامبر۲۰۱۲چه اتفاقی خواهد افتاد….
 

دریافت فایل تصویریmp4 حجم:۲۲،۷۰۷مگابایت

شهید مطهری-تقوا و متقین

 

 

کلیپی از صحبت هاسی استاد شهید مرتضی مطهری در مورد تقوا و متفین ” تقوا،خود را نگه داشت و خود را حفظ کردن است.لازمه نگه داری خود ، پرهیز کردن از یک سلسله چیزها هست…. ”
دریافت فایل صوتی mp3 حجم:۱،۴۶۰مگابایت

شعور سیاسی | استاد پناهیان

 

 

کلیپ صوتی از بیانات روشنگر و بصیرت بخش حجت الاسلام حاج علیرضا پناهیان.

 

اطلاعات فایل دریافتی :

حجم : 4،17 مگابایت | فرمت mp3

زمان : 00:18:11

دانلود - Direct Download Link

بره گمشده عباس

 

 با سر و صدای محمود از خواب پریدم. محمود در حالیکه هرهر می خندید رو به عباس گفت: «عباس پاشو که دخلت درآمده. فک و فامیلات آمده اند دیدنت!» عباس چشمانش را مالید و گفت: «سر به سرم نگذار. لرستان کجا، این جا کجا؟»

- خودت بیا ببین. چه خوش تیپ هم هستند. واست کادو هم آورده اند!

همگی از چادر زدیم بیرون. سه پیرمرد لر با شلوار پاچه گشاد و چاروق و کلاه نمدی به سر در حالیکه یکی از آنها بره سفیدی زیر بغل زده بود، می آمدند. عباس دودستی زد به سرش و نالید: «خانه خراب شدم!»

به زور جلوی خنده مان را گرفتیم. پیرمردها رسیده نرسیده شروع کردند به قربان صدقه رفتن و همه را از دم با ریش زبر و سوزن سوزنی شان گرفتند به بوسیدن. عباس شرمزده یک نگاه به آنها داشت یک نگاه به ما. به رو نیاوردیم و آوردیمشان تو چادر. محمود و دو، سه نفر دیگر رفتند سراغ دم کردن چایی. عباس آن سه را معرفی کرد: پدر، آقا بزرگ و خان دایی، پدرزن آینده اش. پیرمردها با لهجه شیرین لری حرف می زدند و چپق می کشیدند و ما سرفه می کردیم و هر چند لحظه می زدیم بیرون و دراز به دراز روی شکم مان را می گرفتیم و ریسه می رفتیم. خان دایی یا به قول عباس، خالو جان بره را داد بغل عباس و گفت: «بیا خالو جان، پروارش کن و با دوستانت بخور.» اول کار بره نازنازی لباس عباس آقا را معطر کرد و ما دوباره زدیم بیرون. ولخرجی کردیم و چند بار به چادر تدارکات پاتک زدیم و با کمپوت سیب و گیلاس از مهمان های ناخوانده پذیرایی کردیم. پدرزن عباس مثل اژدها دود بیرون داد و گفت: «وضعتان که خیلی خوبه. پس چی هی می گویند به جبهه ها کمک کنید و رزمنده ها محتاج غذا و لباس و پتویند؟» عباس سرخ شد و گفت:«نه کربلایی شما مهمانید و بچه ها سنگ تمام گذاشته اند.» اما این بار پدر و آقا بزرگ هم یاور خان دایی شدند و متفق القول شدند که ما بخور و بخواب کارمان است والله نگهدارمان!

کم کم داشتیم کم می آوریم و به بهانه های الکی کرکر می کردیم و آسمان و صحرا را نشان می دادیم که مثلا به ابری سه گوش در آسمان می خندیدیم! شب هم پتوهایمان را انداختیم زیرشان و آنها تخت خوابیدند.

از شانس بد آن شب فرمانده گردان برای این که آمادگی ما را بسنجد، یک خشم شب جانانه راه انداخت. با اولین شلیک، خان دایی و آقا بزرگ و پدر یا مش بابا مثل عقرب زده ها پریدند و شروع به داد و هوار کشیدن و یا حسین و یا ابوالفضل به دادمان برس، کردن.

لابه لای بچه ضجه می زدند و سینه خیز می رفتند و امام حسین را به کمک می طلبیدند. این وسط بره نازنازی یکی از فرمانده هان را اشتباه گرفته بود و پشت سرش می دوید و بع بع می کرد. دیگر مرده بودیم از خنده.

فرمانده فریاد زد: «از جلو نظام!» سه پیرمرد بلند فریاد زدند: «حاضر!» و بره گفت: «بع! بع!» گردان ترکید. فرمانده که از دست بره مستأصل شده بود دق دلش را سر ما خالی کرد: بشین، پاشو، بخیز!

با هزار مکافات به پیرمرد حالی کردیم که این تمرین است و نباید حرف بزنند تا تنبیه نشویم. اما مگر می شد به بره نازنازی حرف حالی کرد. کم کم فرمانده هم متوجه موضوع شد. زودتر از موعد مقرر ما را مرخص کرد. بره داشت با فرمانده به چادر مسئولین گردان می رفت که عباس با خجالت و ناراحتی بغلش کرد و آورد. پیرمرد ها ترسیده و رمیده شروع کردند به حرف زدن که: «بابا شما چقدر بدبختید. نه خواب دارید و نه آسایش. این وسط ما چکاره ایم، خودمان نمی دانیم!»

صبح وقتی از مراسم صبحگاه برگشتیم، دیدیم که عباس بره اش را بغل کرده و نگاه مان می کند. فهمیدیم که سه پیرمرد فلنگ را بسته اند و بره را گذاشته اند برای عباس. محمود گفت: «غصه نخور، خان دایی پیرمرد خوبی است. حتماً دخترش را بهت می دهد!» عباس تا آمد حرف بزند بره صدایی کرد و لباس عباس معطر شد!


کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 47