در انتظار یار
در انتظار یار

در انتظار یار

علی مومنی ، کم سن و سال ترین طلبه شهید


علی مومنی


کم سن و سال ترین طلبه شهید 




نامش علی بود ؛ همزمان با شهادت حضرت علی (ع) به دنیا آمد و در لشکر حضرت علی (ع) به شهادت رسید ؛ 15 ساله بود و 15 سال هم پیکرش جلوی آفتاب گرم و سوزان مجنون همچون مولایش حسین بن علی (ع) باقی ماند . 


15 سال بی‌خبری از علی

پدر و مادر و خواهرانی که عاشق تنها پسر خانواده بودند ، سال‌ها خبری از علی نداشتند ؛ پدرش بارها به مقر لشکر علی‌بن‌ابیطالب (ع) مراجعه کرد تا شاید خبری از علی به دست بیاورد ، اما بعضاً همراهان و رزمندگانی که در این درگیری حضور داشتند ، می‌گفتند : . . . .


برای خواندن باقی این پست ، به ادامه مطلب بروید 


 « در حین درگیری احساس کردیم که علی زخمی شده است و شاید هم شهید شده و نتوانستیم از او خبری بگیریم » .

از خرداد 1365 تا خرداد 1380 در واقع 15 سال تمام ، پدر و مادر علی چشم به راه او بودند تا شاید خبری از فرزندشان بگیرند ؛ آنها علی را به امانت از ائمه اطهار (ع) گرفته بودند ، به این فکر افتادند که برای یافتن و گرفتن خبری از فرزندشان باز هم به این خاندان توسل کنند . در زمان حکومت صدام که خانواده شهدا و مفقودالاثرها را به زیارت کربلا می‌بردند ، ثبت‌نام کردند و این پدر و مادر پیر و منتظر به حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) رفتند ؛ قبل از همه ، مادر علی در حرم حضرت ابوالفضل(ع) با سوز دل و با عشق مادرانه خطاب به آقا می‌گوید : « آقا ابوالفضل تو را به زهرای مرضیه سوگند می‌دهم که بچه‌ام اگر در شکم ماهی است او را به من بازگردان و گرنه شما را به حضرت زهرا (س) شکایت می‌کنم » .


پدر و مادر علی از زیارت کربلا برگشتند ؛ اهالی محل هم به دیدن آنها رفتند ؛ یادم است هنوز 20 روز از بازگشت آنها نگذشته بود که پیکر پاک علی ، بعد از 15 سال در جزیره مجنون تفحص شد و به آغوش خانواده بازگشت و در گلزار شهدای دهلران آرام گرفت .


گریه‌های شبانه علی در راز و نیاز با خدا

فرخیه مؤمنی خواهر شهید «علی مؤمنی» در خاطره‌ای از برادرش تعریف می‌کرد : در سال 1362 و در یک شب سرد زمستانی علی برای گذراندن تعطیلات حوزه از آشتیان به خانه آمد .

آن شب هم پدرم برای خرید اجناس برای مغازه‌اش در بیشه‌ دراز به خانه‌مان آمده بود . منزلی که ما در آن سکونت داشتیم یک اتاق بیشتر نداشت ، اتاق را با استفاده از وسایل خانه به دو بخش تقسیم کرده بودیم ، قسمتی را برای پذیرایی از مهمان و قسمت دیگری را برای اقامت خودمان اختصاص داده بودیم .

همه خوابیدیم اما چشم‌های بیدار علی خواب را از چشمان پدرم که او را بسیار دوست داشت گرفته بود ، پدرم به علی گفت : « قوت قلبم برای تو زود است که رنج طاعت و عبادت را بر خود تحمیل کنی » .

علی در جواب پدرم گفت : « معلوم نیست در سنین بالا موفق به انجام عبادت شوم ، انسان باید از همین نوجوانی خودش را آماده کند » .


شهادتم را به مادرم تبریک بگویید

در بخشی از وصیت‌نامه شهید «علی مؤمنی» آمده است : « چقدر شهادت در راه خدا زیباست ، مانند گل خوشبوست . من در این سرزمین این قدر با دشمن می‌جنگم تا پیروزی و موفقیت نصیبم گردد و یا به درجه رفیع شهادت نائل گردم ، اگر لیاقت داشته باشم که در راه اسلام و قرآن شهید بشوم به مادرم تبریک بگویید چون به مهمانی خدا رفته‌ام . راستی که مرگ در راه خدا چه خوب و خواستنی است » .



اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک


 

نظرات 5 + ارسال نظر
حسین سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:36 http://labbaik-ya-hosein.blogfa.com

روحش شاد ...

محمد سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:58 http://dehghanimohammad.blogfa.com

سلام ممنون .
اگر شما هم با تبادل لینک موافقید بگید با چه عنوانی لینکتون کنم

محراب سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 13:14 http://nasimehvelayat.blogfa.com

ای شهادت دلم به دست تو اسیره
بی کربلا داره میمیره
منو ببر که خیلی دیره
ای شهادت

مهسا سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:02 http://www.delane.blogsky.com

به این میگن یه عبد واقعی ...

بنده خدا سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:36 http://mahdi-moud313.mihanblog.com/

خیلی زیبا بود...واقعا عالی بود ،ان شاءلله که از زندگی شهید نوجوان 15 ساله وطلبه درس بگیریم،ان شاءالله...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد