در انتظار یار
در انتظار یار

در انتظار یار

خاطراتی از شهدا


                http://shiaphoto.persiangig.com/imags/mardan/mardan-big.jpg



اینها آخرین دست نوشته شهید احمدرضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی


سال 1364 است که تنها ساعتی قبل از شهادت به رشته تحریر در آمده است.

چه کسی می تواند این معادله را حل کند ؟؟؟ چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟
چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن ،یعنی آتش ،یعنی گریز به هر جا ،
به هر جا که اینجا نباشد ،یعنی اضطراب که کودکم
کجاست ؟ جوانم چه می کند ؟دخترم چه شد ؟
به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود ،
 از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است ؟ آن مظاهر شرم و حیا را
 چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده
 به رسم اجدادشان به گور سپردند.
 کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست ؟ چه کسی در هویزه جنگیده ؟
 کشته شده و در آنجا دفن گردیده ؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند : “نبرد تن و تانک؟!” اصلا چه کسی می داند تانک چیست ؟
 چگونه سر ۱۲۰ دانشجوی مبارز
 و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود ؟
آیا می توانید این مسئله را حل کنید ؟
گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه ی خود از فاصله هزار متری شلیک می شود
 و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوارخ کرده وگذر می کند ،
حالا معلوم نمایید سر کجا
افتاده است ؟ کدام گریبان پاره می شود ؟ کدام کودک در انزوا وخلوت اشک می ریزد ؟
وکدام کدام…؟ توانستید؟؟ اگر نمی توانید،این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید :
هواپیمایی با یک ونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین ،
ماشین لندکروزی که با سرعت در جاده مهران-دهلران حرکت می نماید،
مورد اصابت موشک قرار می دهد،اگر از
 مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟کدام سر می پرد ؟
چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید ؟
چگونه باید آنها را غسل داد ؟

چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟


برادر شهید تازه تفحص شده «اکبر عسگری» گفت: برادرم می‌گفت «نمی‌خواهم جنازه‌ام برگردد چون اگر جنازه من بیاید مردم مسئولیت‌شان در قبال‌مان زیاد می‌شود».
 
محمدعلی عسگری برادر ارشد شهید «اکبر عسگری» در گفت‌وگو با فارس اظهار داشت: اکبر در نیمه شعبان 1350 متولد شد؛ پدرم در هفتم مهرماه سال 1364 در حالی که اکبر، 14 ساله بود در منطقه فاو به شهادت رسید؛ بعد از شهادت پدرم، اکبر خیلی تلاش می‌کرد تا به جبهه اعزام شود.

وی ادامه داد: یک سال بعد از شهادت پدرم، اکبر توانست به جبهه اعزام شود و از جایی که طراحی و خطاطی خوبی داشت، در واحد تبلیغات سپاه مشغول به فعالیت شد.

عسگری افزود: برادرم دفترچه یادداشتی داشت که هرشب اعمال روزانه‌اش را در آن می‌نوشت. او به قدری پرهیزکار بود که حتی مراقب بود کوچکترین گناهان را هم مرتکب نشود؛ او مقید به نماز اول وقت بود، به طوری که اگر جایی هم مهمان بود به محض شنیدن صدای اذان، از همه عذرخواهی می‌کرد و نماز اول وقتش را می‌خواند.

برادر شهید تازه تفحص شده «اکبر عسگری» بیان داشت: مادرم تعریف می‌کرد «نیمه‌های شب، دیدم چراغ راه‌پله روشن است؛ به سمت راه‌پله رفتم؛ اکبر داشت در دفترچه‌ای می‌نوشت خدایا مرا ببخش که مستقیماً در چشم‌های مادرم نگاه کردم».

وی یادآور شد: اکبر در سال 1366 طی یک مرحله به جبهه اعزام شد؛ مرحله دوم اعزام وی مصادف با نیمه شعبان 1367 شد؛ همان سالی که به گفته دوستانش اکبر مفقود می‌شود. 28 فروردین سال 1367؛ سال 1383 در پی اجرای طرح اعلام اسامی شهدای مفقودالاثر، بیش از 80 نفر از شهدای خمینی‌شهر را مفقودالاثر اعلام کردند که نام «اکبر» هم در لیست شهدای مفقودالاثر بود. ستاره ها می آیند تا ما راه را گم نکنیم… میزبان آلاله هایی هستیم که سالها مونسی جز نسیم صحرا و همدمی جز مادرشان حضرت زهراء “س” نداشتند. آری… و این لبیکی است بر دعوت سرخشان . بسم ا…



شهید گرانقدر “اکبر عسگری” یازدهم بهمن ۱۳۴۸، در روستای فروشان از توابع شهرستان خمینی

شهرچشم به جهان گشود. پدرش رجبعلی، و مادرش مریم نام داشت. دانش آموز سوم راهنمایی بود. به

عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم فروردین ۱۳۶۷، در فاو عراق شهید شد. پیکر این

شهید پس از سالیان دراز و محمد مهدی عموچی از شهدای مفقود الآثر شهرستان با عنایت

حضرت زهرا(س) پیدا ودر روز سه شنبه مورخ مصادف با 1391/02/05 روز شهادت صدیقه الشهیده

حضرت زهرا(س) تشییع و خاک سپاری شد.

 شهید گمنام, [۳۱.۰۳.۱۵ ۲۱:۱۶]
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد