ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
به بهانه ی تمام شدن ماه مبارک رمضان ،ماه خودسازی،ماهی که بعد از اتمام آن باید نحوه ی تفکر،ارتباط ،روش و به طور کلی زندگی مان تغییر کند.
از «بینایى» تا «بینش»، فاصله بسیار است، همچنان که فاصله «چشم» تا «دید»، زیاد است
«بصیرت»، تیزبینتر از «بصر» است، گاهى آنان که چشم ندارند،بیناترند. «دیده از هر که گرفتند، بصیرت دادند». حتى «دل»، بهتر از«دیده» مىبیند و مىشناسد، ولى... به شرط آنکه «چشم دل» را غبارنگرفته باشد.
آن وقت، «نگاه» از نگریستن لذت مىبرد، چرا که در چشم اندازشجلوههاى دیگرى پیدا مىشود. به قول هاتف اصفهانى:
«چشم دل» باز کن که « جان » بینى آنچه نادیدنى است، آن بینى .
معبر «عشق خدا»، از کجا گشوده مىشود؟ باید چشم انداز بصیرت تو ،بالاتر و وسیع تر از ماده و ظاهر باشد. حتى اگر خدا را دوست مىدارى، نه بهخاطر خودت باشد، بلکه به خاطر او باشد. او که کانون همه خوبیها وزیباییهاست.
وقتى که هستى تو، عطیه و هدیه خداست، وقتى که غرق نعمت هاىاویى، مگر مىتوانى دوستش نداشته باشى؟
میان عاشق و معشوق، حبیب و محبوب، دوست و دوستدار، باید نوعىسنخیت و شباهتباشد.
محبتیک طرفه به سامان نمىرسد. «چه خوش بى، مهربانى هردوسر بى...»
دل، اسیر عشق کیست و چیست؟
خداوند به موسىعلیه السلام وحى کرد: «آن کس که گمان مىکند محبت مرا دردل دارد، ولى شبها تا صبح مىخوابد، دروغ مىگوید. مگر نه اینکه هردوستى، خلوت با دوستش را مىخواهد؟ اى موسى! خشوع قلب و خضوعبدن و اشک دیدگانت را به من هدیه کن، آنگاه مرا نزدیک خود خواهىیافت...».
این، محک شناخت عشق خداست.
عاشق کیست و عاشق نما کدام است؟...
وقتى کاه جان ما، مجذوب کهرباى جانان شد، آنگاه، «خدا» رامىبینیم، نه «خود» را، و رضاى «او» را مىطلبیم، نه «خویش» را.
این، اوج خداجویى و عرفان است و رسیدن به «آزادگى» و نهایت«بندگى».
وقتى همه کارها براى خود و در جهت «خود محورى» باشد، اینجا نهتوحید، که شرک و نه اخلاص، که عجب و طمع، حاکم گشته است.
«خود»، یک چاه است.
گاهى یوسف روح و جانت در آن اسیر مىماند و زندانى مىگردد. بایداین یوسف گرفتار را از آن چاه بیرون آورد و «عزیز»ش ساخت. (1) .
آیا تا به حال، «هجرت در خویش» کردهاى؟
قرآن، هم «هجرت آفاقى» و هم «هجرت انفسى» را مطرح کرده است.هجرت از خود و در درون خویش، یعنى هجرت از ظلمتبه نور، هجرت از«سیئات» به «حسنات»، از «ریا» به «خلوص»، از «معصیت» به «طاعت»،از «خود» به «خدا».
باید «خدا محور» بود، تا بت «نفس» قدرت پیدا نکند و شیطانکهایىچون خودخواهى، خودپسندى، خودبینى، خودستایى، خودنمایى،خودپرستى و... در «کعبه دل» حضور نیابند.
اینها اگر در جان رخنه کنند و بر ساقه روح برویند، دیگر جایى براى«خدا»، «ایثار»، «خلوص»، «تسلیم» و «تواضع» نمىماند.
باید «خود» را فراموش کرد تا «خدا» را یافت.
حضرت امامقدس سره فرمود:
«... و آن چاهى که از همه عمیقتر است، چاه نفسانیت است».
کیست که نخواهد «عزیز مصر وجود» شود و «سلطان سریر شهود»، آنچنان که «شیخ بهایى» فرمود؟!
پی نوشت ها :
1- اى یوسف کنعانى! از بهر چه در چاهى؟ از چاه برآور سر، کاین بانگ جرس باشد.
منبع : برگرفته از کتاب " گامی در مسیر " – جواد محدثی