راز ماندگاری ایران

دکتر می‌گوید پس از مشاهدة این دو نیروی عجیب در این مرد ـ به حسب ظاهر ـ عادی، به او گفتم: شما که می‌باشید؟ گفت: ما چهار نفر هستیم که از اعوان حضرت خلیفـة الله، امام زمان 
 
 

(ع) هستیم و یک نفر ما فعلاً در پاریس است و من مأمور این حدود می‌باشم. گفتم: شما که چنین قدرتی داری، پس تصرفی کن که دولت روس به کلّی مضمحل شود. گفت: ما تا حدودی که نگذاریم کشور شیعه پامال اجنبیان شود دستور داریم که اعمال نفوذ بکنیم و بیش از این حق نداریم. 

 


 

  • اوّلین تمجیدها از ایران و ایرانیان


تجلیل‌های رسول خدا(ص) از سلمان فارسی و هموطنان وی، به مناسبت نزول آیات شریفة 54 مائده، 133 نساء، 89 انعام، 5 اسراء، 198 و 199 شعراء، 38 محمّد(ص) 16 فتح، و 3 جمعه، که کتب حدیثی و تفسیری شیعه و سنّی آن را نقل کرده‌اند، همه و همه انگیزه‌ای جز جلب توجّه امّت اسلام به نقش خطیر ایرانیان مسلمان در تاریخ، و نیز تحریض رجال مستعدّ ایران به اجرای هر چه بهتر نقش سترگ خویش در طرح کلان تاریخ بشر نداشته است؛ نقشی که امروزه نیز پس از گذشت 15 قرن از عصر بعثت، آگاهان منصف به تاریخ تمدن اسلامی در شرق و غرب جهان بر آن مهر تأکید می‌زنند.


نکتة جالب اینکه پس از دقت در تاریخ، کدام کشور نظیر ایران (ایران اسلامی شیعه) سراغ داریم که در دو قرن اخیر، آن همه مورد طمع و تجاوز قدرت‌های سلطه‌جوی جهانی قرار داشته و هر روز با یک یا چند توطئه و تعرّض خانمان‌سوز نظامی یا سیاسی یا اقتصادی یا فرهنگی یا همة اینها روبرو شده باشد، و در عین حال، از همة این امواج سهمگین به سلامت جسته و بر خلاف نوع کشورهای اسلامی و شرقی، حتی یک آن هم «استعمار رسمی» نشود و یک لُرد انگلیسی یا پرَنس روسی یا کنت فرانسوی یا صاحب منصب پرتغالی، هلندی، اسپانیولی، ایتالیایی یا مستر آمریکایی رسماً بر وی حکومت نکند. و این درحالی است که می‌توان لیستی دراز از نام کشورهای اسلامی درآسیا وآفریقا تهیه کرد که هر یک، مدتی کوتاه یا مدید، تحت الحمایه یا مستعمره مستملکة رسمی استعمار بوده‌اند.


  • ایران در بستر بحران‌ها

روس‌های تزاری در اوایل قرن 19 به شمال ایران حمله کردند تا ... راهی به آبهای گرم جنوب گشایند؛ امّا نشد و در پشت رود ارس متوقف شدند. مسلّماً قدرت پیشروی تا قلب ایران را داشتند و عملاً نیز آذربایجان شرقی تا اردبیل در اشغال آنان بود و عوامل گوناگونی چون نوریشگی حکومت قاجاریه، سیستم شبه ملوک الطوایفی موجود در سراسر کشور، کینه‌های فرو خفته در قلب رقبای سرکوب شدة آغامحمّدخان قاجار، وبالاخره چشم و هم چشمی‌ها و تضادهای سیاسی موجود در دستگاه حکومت فتحعلی شاه و شاهزادگان قاجار نیز با پیشروی روس‌ها به سمت تهران و سرنگونی فتحعلی شاه و تجزیة کشور مساعدت داشت ولی... به دلایلی و از آن جمله، شروع درگیری عثمانی‌ها با روس‌های تزاری؛ همان عثمانی‌های که در دوران جنگ ایران و روس، طبق عهدنامة بخارست 1814 متعهد شده بودند محرمانه برای روس‌ها اسلحه و مهمّات و آذوقه ارسال دارند، چنین نشد.

انگلیس‌ها در طول همان قرن بارها کوشیدند تا منطقه سیستان، کرمان و خوزستان را به متصرفات خویش بیفزایند و صدها دسیسه نیز در این راه چیدند؛ امّا نشد. روس و انگلیس در سال 1907 م. ایران را به سه منطقة: نفوذ روس‌ها در شمال، نفوذ انگلیس‌ها در جنوب، و منطقة پوشالی بی‌طرف در وسط، تقسیم کردند و در بحبوحة جنگ جهانی اول نیز تکمله‌های سرّی دیگری به آن زدند و ایران را هم عملاً اشغال کردند؛ امّا نشد. پس از آن، انگلیس‌ها، به عنوان فاتح عمدة جنگ جهانی یاد شده، در خلأ فروپاشی امپراتوری تزاری وخلافت عثمانی، در مقام آن برآمدند که ایران را تحت حمایت خویش قرار دهند و برای این کار نیز قرارداد 1919 وثوق الدوله کاکس را منعقد کردند و در راه پیشبرد آن رشوه‌ها دادند و داغ و درفش‌ها به کار بردند؛ امّا... نشد. امپراتوری مغرور تزاری وخلف بلند پرواز بالشویک آن و بریتانیای کبیر (که آفتاب در مستعمراتش غروب نمی‌کرد) همگی رفتند و عثمانی نیز صد پاره شد و هر پارة آن لقمه‌ای در کام یک قدرت استعماری، ولی ایران مانده است و به خواست خدای متعال می‌رود که کیان و شکوه گذشتة خویش را نیز از سرگیرد. به قول یکی از سیاستمداران قدیمی کشورمان»؛ ایران به بار پنبه‌ای می‌ماند؛ از هر سو بیفتد عیب نمی‌کند! «چرا؟!»
به قول یکی از نویسندگان معاصر: «گویی روزگار همة بلاها و بازی‌های خود را بر ایران آزموده وآن را تا لب پرتگاه نیستی برده و از افتادن بازش داشته است. ایران از سخت جان‌ترین کشورهای دنیاست، دوره‌هایی بوده که با نیم جانی زندگی کرده ولی از نفس نیفتاده، چون بیمارانی که می‌‌خواهند نزدیکان خود را بیازمایند. درست در همان لحظه که همه از او امید برگرفته بودند، چشم گشوده و زندگانی را از سر گرفته است».

قراردادهای اقتصادی استعماری که در دو قرن اخیر میان ایران و بیگانگان بسته شده، و نوعاً هم تحمیلی بوده (نظیر قرارداد امتیازات رویتر و قرارداد رژا و دارسا و...) و نیز وام‌هایی که دولت ایران، با شروط سخت و کمر شکن، از همسایگان قدرتمند و سلطه‌جوی خویش ستانده و پاره‌ای از تأسیسات مهمّ کشور را به عنوان وثیقه بازپرداخت آنها گرو قرار داده (نظیر دو وام سنگین دولت ایران از روس‌های تزاری در عهد مظفرالدین شاه)، هر یک به تنهایی می‌توانست کشوری را در حلقوم استعمار فرو برد و آن را «مستعمرة رسمی» قدرت‌های بزرگ قرار دهد. چنانکه در پاره‌ای از کشورهای بزرگ آسیا و آفریقا همین جریان اتفاق افتاد. بر اساس قرارداد امتیازات رویتر که در سال 1290 ق. میان صدر اعظم فراماسون و انگلوفیل ناصرالدین شاه (میرزا حسین خان سپهسالار قزوینی) و جولیوس دورویتر (یک مسیحی یهودی الاصل آلمانی نژاد نور چشم ملکة ویکتوریا، و مؤسس خبرگزاری امپریالیستی رویتر) منعقد شد، امتیاز انحصار کشیدن راه آهن و تراموا در تمام ایران، به علاوه انحصار استخراج تمام معادن ـ غیر از طلا و نقره ـ و نیز امتیاز جنگل‌ها و انحصار آباد کردن کلیة زمین‌های بایر وحفر قنوات در تمام ایران و کندن مجاری آب و... ساختن آسیاب وکارخانجات و دایر کردن بانک دولتی و امتیاز ساختن هرگونه راه وکشیدن خطّ تلگراف در سراسر ایران، یکجا به رویتر (و در حقیقت، به بریتانیا) واگذار شد! و زمانی هم که مرحوم آیـت‌الله حاج ملا علی کنی مرجع متنفّذ پایتخت ـ با همراهی علمای دین و برخی از رجال صالح سیاسی و پشتیبانی مردم، با قرارداد و صدر اعظم عاقد قرارداد درافتاد و اجرای قرارداد را متوقف ساخت، بر سر لغو آن، بیش از 15 سال بین دولت ایران با شخص رویتر و سفارت انگلیس کشمکش و درگیری سیاسی وجود داشت تا آنکه پس از مرگ مرحوم کنی، و گرایش عقربة سیاست خارجی ایران (در اثر سخت‌گیری‌ها و تحکّمات بیش از حدّ سفیر روسیه در ایران، و دانه پاشی‌های لرد سالیسبوری) به سمت لندن، انگلیس‌ها با تحصیل امتیازاتی نظیر حقّ انحصاری چاپ و نشر اسکناس در ایران و آزادی کشتیرانی در کارون و... امتیاز تنباکو، رضایت دادند که قرارداد امتیازات رویتر کأن لم یکن تلقّی شود. و در این میان، اگر همان یک امتیاز کشت و برداشت و خرید و فروش تنباکو (امتیاز رژی) در کشورمان اجرا می‌شد و نهال کمپانی رژی (و در حقیقت استعمار بریتانیا) در این سرزمین ریشه می‌دوانید، با دسایس بسیاری که دیپلماسی لندن به بهانة اجرای قرارداد مزبور چیده بود، به زودی از ایران یک هند یا مصر ثانی می‌ساختند.

انگلیسی‌ها با عقد قراردادد 1919 وثوق‌الدوله کاکس، در زمانی که از قدس و عراق و عربستان گرفته تا ایران و قفقاز و حتی خانة استالین (گرجستان) در اشغال قوای نظامیشان قرار داشت، بر آن بودند که یکباره به همه آرزوهای استعماری دیرین خویش در ایران جامة تحقّق بپوشانند و در این راه فکر همه چیز را نیز کرده بودند، امّا در فرجام، لرد کرزن (وزیر خارجة قهّار انگلیس، و طرّاح و مبتکر قرارداد 1919) چه بهره‌ای از این همه تلاش و ترفند و دسیسه در راه تحت الحمایه ساختن ایران، برد؟ هیچ؛ ملعنت تاریخ و سقوط کامل حیثیت و نفوذ انگلیس در ایران! او خود، در 30 مه 1922 به «سفر پرستی لورین»، سفیر وقت بریتانیا در ایران، با تلخکامی اعتراف می‌کند: «ما در مدت ده سال اخیر، میلیون‌ها لیره در ایران خرج کرده‌ایم یا آن را به هدر داده‌ایم... در اینجا [انگلستان] شما وزیر خارجه‌ای دارید که در گذران 35 سال، در مقایسه با کسانی که روزها و ساعت‌های زیادی را صرف تمامیّت و آزادی[!] ایرانیان کرده‌اند، سال‌های زیادی را صرف این کار کرده است. نتیجة همة این تلاش‌ها چه بود؟ سقوط کامل حیثیت و نفوذ بریتانیا در ایران؛ و بدان‌گونه که داوری می‌کنم، بیزاری دوستان انگلیسی از ما».

آنچه گفتیم، بخشی از توطئه‌های سیاسی یا حملات نظامی استعمار به کشورمان بود. تهاجم فرهنگی و ایجاد مرام‌های ساختگی استعماری نیز نظیر بابی‌گری، ازلی‌گری، بهایی‌گری،کسروی‌گری و... یا تبلیغات الحادی گروه‌های چپ و نیز فعالیت‌های تبلیغی میسیون‌های تبشیری و تأسیس انجمن‌های ماسونی وابسته به انگلیس، فرانسه، آمریکا و امثال آن که موریانه‌وار به جان وحدت ملی، مذهبی مردم این دیار افتاده و تار و پود آن را می‌جَوَند جای خود را دارد.

  • بحران‌های معاصر ایران

علاوه برآن، در تاریخ قرون اخیر ایران، بارها به مواردی برمی‌خوریم که کشورمان دچار هرج و مرج بوده و در گرداب ملوک الطوایفی دست و پا زده، و در همان حال یک یا چند قدرت طمّاع و مقتدر خارجی به تمام یا بخش‌هایی از آن چشم دوخته و با توجّه به فقدان یک حکومت مقتدر مرکزی، بسیج حمله می‌دیده‌اند، و در چنین شرایط حساسی ناگهان فرد قاطع و مقتدری در افق سیاسی این کشور ظاهر شده و با ایجاد وحدت و یکپارچگی سیاسی نظامی، نقشة قدرت‌های مزبور را نقش بر آب کرده است. می‌دانیم استعمار بریتانیا، پس از پایان جنگ جهانی اول (با استفاده از خلأ فروپاشی روس تزاری، و ضعف شدید امپراتوری عثمانی) برای دستیابی به مقاصد شوم خویش در خاورمیانه، دو عنصر وابستة مشهور را در آسیای صغیر و ایران عَلَم کرد تا اجرای مقاصد بریتانیا را (در پوشش یک ناسیونالیزم افراطی) در این دو منطقة حساس مسلمان‌نشین بر عهده گیرند: مصطفی کمال (آتاتورک) در ترکیه، و رضاخان سوادکوهی (پهلوی) در ایران.

هر دو تن، عامل استعمار بودند و در راه پیشبرد مقاصد آن گام برمی‌داشتند. امّا در عین حال جالب است که بدانیم آتاتورک با عزل آل عثمان و تبعید و کشتار ارمنی‌ها وکردها و دیگر اقدامات، زمینة تجزیه و تلاشی امپراتوری وسیع عثمانی را تثبیت کرد، ولی رضاخان با تلاش وحشیانه‌ای که در جهت یک کاسه کردن قدرت و ایجاد تمرکز در ایران انجام داد و نیز خشونتی که در مقابله با شیخ خزعل در پیش گرفت و تضادّ موجود در میان دوائر و جناح‌های متنفّذ درون هیئت حاکمة بریتانیا (نظیر شرکت نفت ایران و انگلیس، وزارت جنگ و احیاناً دولت بریتانیا) همراه با گرفتاری‌های وقت انگلستان در مصر، به رضاخان در آن قضیة حساب شدة کمک داد و مانع عمل انگلیس‌ها به مواعید کهن خویش به خادم قدیمی‌شان (خزغل) گشت، عملاً به پایان گرفتن نظام ملوک الطوائف انجامید و در نتیجه و به طور طبیعی تمامیّت ارضی ایران را تثبیت کرد». به راستی راز بقای ایران، و سرّ حفظ استقلال آن چیست؟! جالب آن است که این سؤال، و در حقیقت، این معمّای عجیب و حیرت‌انگیز، برای خود غربی‌های مطّلع (به ویژه کارشناسان استعماری آنان) نیزمطرح شده است.


  • اعتراف‌های غربیان و اظهار تعجب دربارة ایران

آقای سید عبدالهادی فاطمی، دبیر محترم رشتة ریاضی در مدارس قم، نقل کرد: «اوایل سال 1369، نزد استاد دکتر حسین پدیدار نیا در دانشکدة علوم تربیتی دانشگاه اصفهان تحصیل می‌کردم. ایشان، در یکی از جلسات درس روانشناسی تربیتی که صبح‌های چهارشنبه تشکیل می‌شد، به مناسبت بحث در باب علل انحطاط و پیشرفت یک جامعه چنین فرمودند: زمانی که در آمریکا تحصیل می‌کردم از استادم، که آمریکایی بود، پرسیدم علل عقب ماندگی ایران از قافلة علم و تمدن پیشرفتة غرب امروز چیست؟ استاد پاسخی به سؤال من نداد ولی من مطلب را دنبال کردم و در گرفتن پاسخ اصرار ورزیدم، تا آنکه روزی سر میز ناهار دوباره موضوع را با وی در میان گذاشتم. او گفت:

ـ من نمی‌خواستم در کلاس، سؤال شما را پاسخ بدهم، ولی اینجا که حالت خصوصی دارد و شما هم اصرار داری، می‌گویم. راستش این است که اصلاً ما (آمریکایی‌ها) در تعجّبیم که شما چطور تاکنون باقی مانده‌اید، و کشورتان از صفحة روزگار محو نشده است؟! آن وقت شما از من می‌پرسی که چرا کشور ایران در پیشرفت و ترقی به پای کشورهای پیشرفتة دنیا نرسیده است؟!

دکتر پدیدار نیا می‌گفت: مطلب برایم روشن نشد، توضیح بیشتری خواستم. وی گفت:
ـ با توجّه به جریانات مختلفی که هر روزه در کشور شما رخ داده و می‌دهد، چه جای رسیدن به قافلة تمدّن است؟! اصولاً کشوری چون کشور شما که یک روز دچار حملة وسیع مغول شده و پس از آن نیز تقریباً همیشه دچار کشمکش‌های سخت درونی و فشارهای حادّ خارجی بوده است و نوعاً وضع ثابتی نداشته چطور می‌تواند حیات و موجودیّت اجتماعی سیاسی خود را حفظ کند، چه رسد به اینکه پیشرفت هم بکند؟! شما خیلی هم هنر کرده‌اید که، با وجود این همه بلاها و مصائب، باز زنده و باقی مانده‌اید! پیشرفت پیشکشتان! ما که می‌بینید امروز تازه به اینجا رسیده‌ایم، در سایة حدود دویست سال ثبات و امنیت در سیاست داخلی و خارجی بوده است

حجـت‌الاسلام والمسلمین حاج سیدعبدالرسول موسوی تهرانی، استاد محترم حوزة علمیه قم، در اوایل شهریور 1374 نیز نقل کردند: «در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی ایران، پیرمردی که اکنون نام وی را در خاطر ندارم، برای من نقل کرد که، من با سفیر انگلیس دوستی و مراوده داشتم. یک روز سفیر به من گفت: فلانی، من از کار ایران در حیرتم. با مطالعات دقیقی که من در ادوار اخیر تاریخ ایران داشته‌ام به اینجا رسیده‌ام که، گذشته از مشکلات گوناگونی که در مواقع مختلف گریبان‌گیر این کشور بوده است، 17 بار مسائل و پیشامدهای مختلف (فشارهای خارجی و مشکلات داخلی) کار را به جایی رسانده است که نزدیک بوده است کشور ایران اساساً از روی نقشة جغرافیا محو شود، ولی به زودی حوادثی رخ داده و اوضاع در داخل و خارج کشور به گونه‌ای پیش رفته که این خطر برطرف شده است! حال چه سرّی در این امر نهفته است، معلوم نیست».

  • دیدگاه‌ها دربارة راز بقای ایران

راز بقای ایران را در موارد ذیل می توان جست‌جو کرد:
1. مجاهدات و جان‌فشانی‌های مردم شجاع و غیور این سرزمین به رهبری علمای دین و همیاری برخی از رجال مستقلّ سیاسی که، نهضت‌هایی چون نهضت مبارزه با قرارداد رویتر، نهضت تحریم تنباکو، نهضت عدالت‌خواهی منتهی به مشروطیت، رستاخیز ملت ایران در جنگ جهانی اول، نهضت ملی کردن صنعت نفت، و... انقلاب اسلامی اخیر از آن جمله اند.
2. بهره‌گیری رندانة رجال سیاسی هوشمند (و احیاناً علمای دین) از تضادّ سیاسی قدرت‌های خارجی، در جهت حفظ منافع و پیشبرد مصالح ایران و اسلام.

نقش آن مجاهدات ملی اسلامی و نیز این بهره‌گیری‌های رندانه از تضادّ قدرت‌های خارجی، در خنثی کردن بسیاری از توطئه‌ها و تجاوزها، امری آشکار و انکارناپذیر است، و بی‌گمان بایستی آنها را نیک شناخت و برای بهروزی حال و آینده کشور، از درس‌ها و عبرت‌های بسیاری که در آنها نهفته است بهره جست.

امّا حقیقت این است که دو عامل فوق با همة اهمیت و تأثیر تاریخی آن، چنان‌که باید، گره از معمّای فوق نمی‌گشاید، زیرا اولاً، قدرت‌های مزبور، به رغم تضاد منافع با یکدیگر، در محو اسلام و تشیع و سرکوبی ایران شیعه با هم وحدت نظر دارند و عملاً نیز درمواقع متعدد و بسیار حساسی، نظیر جنگ جهانی اوّل و دوم با هم بر سر تجزیة ایران به توافق رسیده‌اند. و ثانیاً، در عرصة جنگ نابرابری که ملّت و روحانیت این کشور با استعمار داشته‌اند، موارد مکرّری پیش آمده است که قشون بیگانه قوّه مقاومت آنان را به سختی درهم شکسته و به دلایل گوناگون داخلی و خارجی، سیر حوادث به شکست فاحش دولت و ملت ایران انجامیده است.

  • راز بقای واقعی ایران

به هرحال، با همة آن مجاهدت‌ها و جانفشانی‌های ملّت ایران و نیز بند بازی‌های هنرمندانة رجال سیاسی این سرزمین، بحران‌ها و طوفان‌های سخت بسیاری پیش آمده که مردم ایران (از زبده و توده، و پیر و جوان) دست به آسمان برده و از سوز دل و عمق جان به درگاه الهی نالیده‌اند که: «أللّهمّ إنّا نشکو إلیک... کثرة عدوّنا وقلّـة عددنا وشدّة الفتن بنا وتظاهر الزمان علینا».

افزون بر این همه، پاره‌ای از این توطئه‌ها، دقیقاً در زمانی خنثی شده که ملت ایران اسیر جنگ دشمن بوده و امکان یا آمادگی تجهیز قوا و جنگ با خصم را نداشته است (نظیر توطئة تجزیة ایران بین روس و انگلیس در کمسیون سه جانبه منعقد درمسکو به سال 1324، که غائلة حزب دموکرات در آذربایجان جزئی از همان توطئه بود) بلکه گاه پایتخت از توطئه بی‌خبر بوده و خداوندِ «سبب ساز و سبب سوز»، هواپیماهای دشمن را در خاک طبس با طوفان شدید شنِ برخاسته از کویر یزد خاکستر ساخته است! در ماجرای خاکستر شدن هواپیماهای آمریکایی در طبس (اوایل پیروزی انقلاب) مرحوم شهید دکتر سیدرضا پاک‌نژاد، نویسندة معروف سری کتاب‌های «اولین دانشگاه و آخرین پیامبر» و نیز «مظلومی گمشده در سقیفه» که آن زمان وکیل مردم یزد در مجلس شورای اسلامی بود، می‌گفت: ناگهان ما شاهد برخاستن طوفانی از شن و خاک شدیم که با سرعت به سمت کویر مرکزی می‌رفت و پیرمردان کهنسال شهر می‌گفتند در 70ـ80 سال اخیر چنین طوفانی سابقه ندارد... و بعداً فهمیدیم که به سراغ هواپیماهای آمریکایی در حدود طبس می‌رفته‌اند».

حقیقت این است که بایستی، در پشت همة علل و عوامل ظاهری که به جای خود درست و صحیح هم هست به دنبال علّتی نهانی و ماورایی، و دستی غیبی، معنوی و الهی بگردیم. و جالب است بدانیم که حتّی برخی از سیاست‌گران مطّلع خارجی، که خود مدّت‌ها عهده‌دار وزارت خارجة یکی از قدرت‌های بزرگ بوده و یا به هر حال با بسیاری از بند و بست‌ها و قبض و بسط‌های سیاست جهانی آشنا و مرتبط بوده‌اند، در تحلیل وضعیت شگفت‌انگیز «ایران اسلامی شیعه» بدینجا رسیده‌اند که یک نیروی غیبی دست‌اندرکار حفظ ایران است. در این باب، نقل داستانی شگفت از مرحوم آیـةالله میرزا محمّدحسین نائینی (استاد بسیاری از مراجع تقلید عصر اخیر همچون حضرات آیات عظام حکیم و خوئی و...)، سرآغازی خجسته برای بحث در باب این موضوع است.

می‌دانیم که در جنگ جهانی اول، کشور ما از همه سو، مورد هجوم قشون متّفقین (روس و انگلیس) و عکس‌العمل متقابل متّحدین (عثمانی و آلمان) قرار گرفت و به ویژه نیروهای ارتش تزاری به رهبری ژنرال باراتوف، برای رساندن خود به جنوب عراق و شکستن محاصرة شدید قوای انگلیس توسط دولت عثمانی، تا قم و اصفهان بلکه تا حدود خانقین نیز پیش رفت. حضور قشون متجاوز اجنبی در خاک ایران، و کشتارهای فراوانی که از مردم مظلوم و غیور این سرزمین در جریان کشاکش مزبور صورت گرفت، همراه با قحطی و کمبود شدید ارزاق عمومی که خود داستانی دراز دارد، قلب همة عناصر شریف و مستقلّ این دیار را به درد آورده و شدیداً نگران اسلام و ایران و تشیّع ساخته بود. مرحوم آیت‌الله نائینی نیز، یکی از همین افراد بودکه مشاهدة وضع اَسَفبار ایران و مردم مسلمان و شیعة آن در زیر چکمة صاحب منصبان ضدّ اسلام، آرام و قرار را از وی گرفته بود. یکی از وعّاظ مشهور سابق تهران می‌گوید:

در دوران جنگ جهانی اوّل و اشغال ایران توسط قوای انگلیس و روس که حملات و هجوم‌ها به ملت شیعه اوج گرفته بود، مرحوم آیت‌الله العظمی نائینی(ره) خیلی پریشان بودند و نگران از اینکه وضع به کجا خواهد انجامید. نکند که این کشور محبّ و دوستدار امام زمان(ع) از بین برود و سقوط کند. در همین زمان‌ها، شبی به امام عصر(ع) متوسّل می‌شود و در حال توسل و گریه و ناراحتی به خواب می‌رود و خواب می‌بینند که دیواری به شکل نقشة ایران، شکست برداشته و خم شده و در حال افتادن است. در زیر این دیوار یک عدّه زن و بچه نشسته‌اند و دیوار دارد روی سر اینها خراب می‌شود.

مرحوم میرزا وقتی این صحنه را می‌بینند به قدری نگران می‌شوند که فریاد می‌زنند و می‌گویند: خدایا این وضع به کجا خواهد انجامید؟ در این حالات، می‌ینند که حضرت امام عصر، ارواحنافداه، تشریف آوردند و انگشت مبارکشان را به طرف دیواری که خم شده و در حال افتادن بود گرفتند و آن را بلند کردند و دومرتبه سرجایش قرار دادند و بعد فرمودند: «اینجا شیعه خانة ماست. می‌شکند، خم می‌شود، خطر هست، ولی ما نمی‌گذاریم سقوط کند، ما نگهش می‌داریم».

  • یاوران حضرت مهدی(ع) در ایران

داستان دیگر (که ناقل آن فقیهی بزرگوار و صاحبدل است که حوزه علمیه قم وی را علاوه بر فقاهت اعلا، به مراتب والای زهد وتقوی و صدق گفتار و کردار می‌شناخت) باز مربوط به همان دوران فتنه بار جنگ جهانی اول است و ضمناً پرده از برخی جزئیات امر حمایت حضرت ولی عصر(عج) از استقلال ایران برمی‌دارد و نمونه‌ای از عملکرد «رجال الغیب» آن طبیب دوّار را به دست می‌دهد.

مرحوم آیت‌الله حاج شیخ مرتضی حائری (فرزند مؤسّس محترم حوزه علمیه قم) در یادداشت‌هایی که به مناسبت منبر خویش در ایام فاطمیه (قسمت شب پنجشنبه دوم جمادی الثانی1392ق) مرقوم داشته‌اند، به مناسبت بحث از آیات 30ـ33 بقره:

«إذ قال ربّک للملائکـة إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفـةً» و استدلال بر ولایت و سلطنت الهی ائمة اهل البیت(ع) بر جامعه بشریت با استناد به آیات مزبور، نوشته‌اند: ...قدر متیقّن از دلالت آیة شریفه، به حسب ظاهر، این است که این خلیفه و جانشین، همان قدرت و توانایی الهی را باذنه و اعطائه و قیمومیّته تا حدی که دخالت در تکمیل نفوس مستعده دارد، دارا می‌باشد و در هر عصری به مصالح بندگان خدا قیام می‌کند؛ چه ظاهر باشد و حکومت ظاهری داشته باشد، یا ظاهر باشد بدون حکومت، یا آنکه از انظار نوع مردم غایب باشد.

ظاهر آیة شریفه این است که همواره یک جانشین باید در روی زمین باشد، برای اینکه کلمة خلیفه مفرد است و ظاهر این است که تای آن علامت وحدت می‌باشد. مانند حق متعال، که یکی است، خلیفة او نیز یکی است. و اگر احتیاج به اعوان وانصار داشته باشد برای آن مقصدی که باید به جهت ارادة حق متعال دنبال کند خود به حسب مصلحت که آن خود نیز متخذ از سرچشمة علم الهی است انتخاب می‌کند. چنانچه مسلّم است که در این عصر، حضرت خلیفـ[ الله الأعظم، اعوان و انصاری دارند که در مواقع مقتضی، به مصالح عباد و بندگان شایستة حق، که صلاحیت تکمیل دارند، قیام می‌فرمایند. داستان آقای دکتر شیخ حسن عاملی، که خودم در مشهد مقدس ملاقاتشان نموده بودم، یکی از داستان‌های محکم و قابل استناد است:

جناب ثقة معتمد، آقای حاج سید عیسی جزائری که فعلاً در خرّم آباد می‌باشند و از تلامیذ مرحوم والد استاد بودند، برای حقیر در مدرسة خان در قم نقل نمودند و جناب عالم جلیل نبیل صالح، جناب آقای حاج شیخ محمّد صدوقی [شهید محراب و امام جمعة معروف یزد] نیز سال گذشته، علی الظاهر به همین نحوی که می‌نگارم ذکر نمودند از آقا حاج اکبر آقا که ایشان اهل مشهد مقدس می‌باشند و سید ظاهر الصلاح و کثیرالعباده‌ای هستند وعلی‌الظاهر در حین کتابت در حال حیات می‌باشند.اولی، از جناب حاج عباس خان آصف، که حقیر، خود او را در مشهد مقدس ملاقات کردم و قصه را با او در میان گذاشتم، ایشان اصل قصه را تصدیق کردند ولی به واسطة کبر سنّ، بعضی از خصوصیات از یادشان رفته بود. و دومی، علی‌الظاهر از خود دکتر شیخ. غرض، سند اوّل: آقای جزائری از آصف از دکتر شیخ؛ سند دوم صدوقی از حاج اکبر آقا از دکتر شیخ، که تمام سلسلة سندین را حقیر دیده‌ام و می‌شناسم و همه مردمان مورد اعتمادی بودند و می‌باشند، که دکتر شیخ گفت:

در جنگ بین الملل اوّل، که علی‌الظاهر از 1914 الی 1918 م. طول کشیده است، دولت ایران بی‌طرف بود و داخل جنگ نبود ولی قشونی در اختیار مجلس شورای ملی بود که نام آن ژاندارمری بود. این قشون ـ علی‌الظاهر ـ به تیپ‌های مختلف تقسیم گردیده و در مرزهای ایران مشغول محافظت بودند. از جمله قشونی در حدود 2 هزار نفر در کوه‌های رضائیه، از تجاوز روس‌ها به ایران جلوگیری می‌کردند که رئیس آن تیپ، ماژور فضل الله خان بود و طبیب جرّاح قشون جناب آقای دکتر شیخ حسن خان عاملی بوده است.

ایشان شبی در همان کوه‌ها[ی] اطراف رضائیه، که در آن وقت ـ علی‌الظاهر ـ ارومیه نامیده می‌شده است، مشغول رسیدگی به مجروحین بوده‌اند و اینکه شب را اختیار کرده بودند برای این [بود] که روزها بیم زد و خورد و جنگ بود ولی در شب هر دو طرف به واسطة تاریکی، از جنگ احتراز داشتند. در همان پیچ و خم درّه‌ها می‌بیند که یک نعشی، که علی‌الظاهر در آن حدود آن وقت از ترکه می‌ساخته‌اند مانند سبد، بر دوش 2 نفر هست و مرد زنده‌ای در آن دراز کشیده است، نعش را جلوی دکتر به زمین می‌گذارند. خود آن مرد مستلقی [خوابیده] به آقای دکتر می‌گوید که: تیری از طرف پشت، قسمت راست، وارد بدن شده است. حاجت من این است که این تیر را درآ[و]ری. گفتم: این کار مشکلی است که در این شب نمی‌شود و وسایل بیشتر و مجهّزتری می‌خواهد. گفت: مگر چاقو و سوزن و نخ نداری؟ گفتم: چرا. گفت: با چاقو پاره کن و پارگی را بخیه بزن. گفتم: طاقت تحمّل درد نداری. گفت: دارم.

دکتر می‌گوید: گفتم می‌توانی روی سنگی که در آنجا بود و حکم صندلی را داشت بنشینی؟ گفت: آری. او را روی سنگ نشانیدند و پشت او طرف من بود، روی او خم بود به جانب زمین. من چاقو را کشیدم و قسمتی از پشت او را پاره کردم و تیر را درآوردم. دیدم ابداً ناله‌ای از او بلند نشد. من تصور کردم که قلب او ایستاده و مرده است. به طرف صورتش خم شدم، دیدم در حال حیات است و اشتغال به ذکر الهی دارد و زمین جلو روی او دارای تلألؤ و درخشندگی می‌باشد. خیلی به نظرم عجیب آمد. مشغول بقیة کار شدم و پشت او را بخیه زدم و او را در چادر مخصوص خوابانیدم.روزها برای رسیدگی و پانسمان به چادرش می‌رفتم. فردای آن روز که رفتم، گفتم: تعجب کردم از اینکه هیچ ناله‌ای نکردی. گفت: این طبیعی است، مگر نشنیده‌ای که مولی امیرالمؤمنین(ع) تیر را در حال نماز، از بدن مبارکش بیرون می‌آوردند و ابداً اظهار تألّم نمی‌فرمود؟ سرّش این بود که توجّه او به طور کامل متوجّه حق بود و متوجّه بدن خود نبود تا حسّ تألّم نماید، وحسّ تألّم (درد) متوقف بر توجّه [به بدن و محل درد] است و بحمدلله این قدرت در من نیز می‌باشد.

دکتر گفت: این مرد کرد در نظرم جلوه[ای] بزرگ نمود. تا آنکه در همین ایام، دیده‌بان‌ها خبردادند که قشونی از طرف روسیه رهسپار است و به طرف مرز ایران در حرکت می‌باشد، تعداد آنها در حدود 30 هزار است. این خبر را فقط ماژور دریافت کرد و به من نیز گفت و گفت کسی از افراد مطلع نشود؛ زیرا به طور غیرمنظم فرار خواهند کرد و ما به طور منظم عقب‌نشینی می‌کنیم بدون اینکه افراد نظامی‌ها مطلّع از واقع جریان شوند. من هم به کسی نگفتم جز به همین مجروح که برای اصلاح جراحت و پانسمان نزد او می‌رفتم و چون او مرد جلیلی بود و صاحب سرّ، به او گفتم.

پس از شنیدن، توجّهی کرد یا گفت، توجّه کردم و آنان مراجعت می‌کنند یا السّاعه مشغول مراجعت می‌باشند (تردید از نویسنده این سطور است). من جریان را به ماژور گفتم، او گفت که این کردها مردمانی دروغگو می‌باشند و حرفشان بی‌اساس است. ولی پس از چند ساعت، دیده‌بان‌ها که با دوربین مراقب طرف دشمن بودند خبر دادند که آنان مراجعت می‌کنند و به طرف مملکت خود رهسپار شدند یا اشتغال به این کار دارند (تردید از این جانب است).

علی‌الظاهر، دکتر می‌گوید پس از مشاهدة این دو نیروی عجیب در این مرد ـ به حسب ظاهر ـ عادی، به او گفتم: شما که می‌باشید؟ گفت: ما چهار نفر هستیم که از اعوان حضرت خلیفـة الله، امام زمان(ع) هستیم و یک نفر ما فعلاً در پاریس است (مسلّماً آقای صدوقی نقل کرد، و احتمالاً آقای جزائری نیز نقل کرد، و علی‌الظاهر آقای جزائری نقل کرد که یکی دیگر در مراکش است) و من مأمور این حدود می‌باشم. گفتم: شما که چنین قدرتی داری، پس تصرفی کن که دولت روس به کلّی مضمحل شود. گفت: ما تا حدودی که نگذاریم کشور شیعه پامال اجنبیان شود دستور داریم که اعمال نفوذ بکنیم و بیش از این حق نداریم. گفتم: شما می‌میرید و آلات قتل در بدن شما کارگر است؟ گفت: بله، از این لحاظ کاملاً ما یک موجود عادی هستیم. منتها، به محض اینکه ما مردیم، جانشین شخص متوفّی از طرف ولیّ اعظم معیّن می‌شود و کارها معطّل نمی‌ماند. گفتم: پس من، اگر گلوله را از بدن شما بیرون نمی‌آوردم می‌مردید، بنابراین من حق حیات بر شما دارم، شما باید در مقابل حقّ مذکور پاداشی به من بدهید. فرمود که، شما به مشهد مقدس رضوی(ع) می‌روید و من در آنجا شما را خواهم دید و حقّ شما را ادا می‌کنم، انشاءالله.

دکتر می‌گوید: پس از مدتی چند در مشهد بودم و در دستگاه جان محمّد خان و او با قشون تهران، که اوایل رضا شاه پهلوی یا هنگام سردار سپهی او بود، در جنگ بود و من نیز جرّاح او بودم. شبی دنبال من فرستاد و گفت باید به فلان پاسگاه، که در چند کیلومتری شهر است، بروی و مجروحین را پانسمان کنی. شبی بارانی و سرد، درشکه‌ای هم برای من گرفتند و من تنها با اساس [کذا] جرّاحی که در کیف بود روانه شدیم. در بیابان هم کسی نبود و هوا هم تاریک و هم سرد و هم بارانی بود، و ظاهراً می‌گفت که باد سرد هم می‌آمد. در این بین که درشکه در حال حرکت بود یک مرتبه مشاهده کردم که هوای لطیفی است و دو نفر نزدیک درشکه هستند که یکی از آنها همان فرد سابق‌الذکر است.

او با رفیقش صحبت می‌کرد و می‌گفت: ایشان آقای دکتر شیخ می‌باشند و حقّ حیات بر گردن من دارد، وظیفة او این است که پس از رفتن به پاسگاه و انجام کار جراحی، شبانه به شهر مراجعت کند. چون همین امشب قشون از تهران می‌رسد و پاسگاه را به توپ می‌بندد و باید از کار جان محمّد خان برکنار شود چون او مغلوب و منکوب خواهد شد. رفیقش گفت: پس به او بگو. گفت: او سخنان ما را می‌شنود. پس از این مذاکره وضع عوض شد و دیدم کسی در بیابان نیست و جز باد و باران و سرما و صدای شلاّق که درشکه‌چی به اسب‌ها می‌زند، چیزی مشهود و مسموع نیست. به درشکه‌چی گفتم کسی را ندیدی؟ او گفت: کدام دیوانه در این حال در بیابان می‌آید؟! غرض، به گفتة آن مرد عظیم کرد عمل کردم و همان‌طور شد که خبر داده بود.1


علی ابوالحسنی (منْذر)
ماهنامه موعود شماره 104

پی‌نوشت:

1. تفصیل این مطالب را در سلسله مقالات: «عنایات اهل‌بیت(ع) راز بقای ایران» در شماره‌های 24تا 28 مجله موعود مطالعه نمایید.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد