در انتظار یار
در انتظار یار

در انتظار یار

رهبرمعظم انقلاب در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه ولی‌امر

 

 

 

 

 

 اعضای دفتر رهبر معظم انقلاب و سپاه ولی امر اخیراً با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای دیدار کردند. پایگاه دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای مشروح بیانات رهبر معظم انقلاب در این دیدار را منتشر کرده است. متن کامل بیانات رهبر معظم انقلاب در این دیدار که در روز پنجم مرداد ماه انجام شده بدین شرح است:
بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم‏
اولاً تبریک عرض می‌کنیم این اعیاد بزرگ و پیاپى را که حقیقتاً هر کدامى براى دل‌هاى شیعیان یک خورشید فروزنده است، یک شعاع خیره کننده است؛ ولادت حضرت اباعبدالله‏الحسین (علیه الصلاه و السلام)، ولادت حضرت سجاد (علیه الصلاه و السلام) و ولادت حضرت ابى‏الفضل‏العباس (علیه الصلاه و السلام). ان‏شاءالله که بر همه‏ شماها این اعیاد مبارک باشد. مبارک بودن هم به این است که اولاً دلتان ان‏شاءاللّه شاد باشد، روحتان برخوردار از آرامش و سکینه‏ الهى باشد، همه‏ وجودتان سرشار از اعتماد به خدا و توکل به خداى متعال باشد. اگر اینها شد، عید به طور کامل براى شما مبارک است. سعى کنیم اینها را براى خودمان تدارک ببینیم؛ دل‌هایمان را شاد کنیم، جان‌هایمان را از سکینه‏ الهى برخوردار کنیم، اعتماد به خدا را هم در وجود خودمان روز به روز بیشتر کنیم.
ما به یک قول متعارف معمولى از سوى آدمى که کار بدى از او ندیده‏ایم، اعتماد می‌کنیم؛ قرضى از او می‌خواهیم، کارى دست او داریم، او به ما وعده می‌کند که بسیار خوب، من این کار را براى شما انجام می‌دهم. ما معمولاً اعتماد می‌کنیم، راه مى‏افتیم مقدمات کار را فراهم می‌کنیم، در حالى که او یک انسانى بیش نیست؛ ممکن است پشیمان بشود، ممکن است کسى بیاید رأى او را بزند، ممکن است فراموش کند، ممکن است آن امکانى که به وسیله‏ او می‌خواست به ما کمک بکند، از دستش برود؛ ده جور یا ده‏ها جور احتمال تخلف این وعده هست، لیکن ما اعتماد می‌کنیم. خوب، خداى متعال چقدر وعده کرده است به مؤمنین؛ وعده‏ نصرت، وعده‏ هدایت، وعده‏ تعلیم؛ «واتقوا اللّه و یعلمکم اللّه»،(1) وعده‏ حفظ و صیانت، وعده‏ کمک در امور دنیا؛ این همه خداى متعال به ما وعده کرده. البته این وعده‏ها مطلق نیست؛ شروطى دارد، شروطش هم خیلى شروط دشوارى نیست، از دست ماها برمى‏آید. دلیلش هم این است که جاهایى که به این شروط عمل کردیم، خداى متعال به ما کمک کرد؛ نمونه‏اش جنگ تحمیلى. شما جوان‌هایى که دوران جنگ تحمیلى را درک نکردید، بدانید؛ آن روزى که جنگ تحمیلى شروع شد، همه‏ صاحبنظران، همه‏ تحلیلگران، همه‏ نخبگان به طور قاطع می‌گفتند صدام در این جنگ پیروز است و ایران شکست‏خورده است؛ جز یک عده‏ معدودى، آن کسانى که به نگاه اسلامى و ایمانى اعتقاد داشتند - نگاه امام به حوادث - آنها نه، آنها در دلشان امیدى بود؛ حالا کم یا زیاد؛ بعضى کورسوى امیدى بود، بعضى نه، دلشان روشن بود.
من این خاطره را بارها نقل کرده‏ام: در روزهاى سوم چهارم جنگ بود، توى اتاق جنگ ستاد مشترک، همه جمع بودیم؛ بنده هم بودم، مسئولان کشور؛ رئیس جمهور، نخست وزیر
- آن وقت رئیس جمهور بنى‏صدر بود، نخست وزیر هم مرحوم رجایى بود - چند نفرى از نمایندگان مجلس و غیره، همه آنجا جمع بودیم، داشتیم بحث می‌کردیم، مشورت می‌کردیم. نظامى‏ها هم بودند. بعد یکى از نظامى‏ها آمد کنار من، گفت: این دوستان توى اتاق دیگر، یک کار خصوصى با شما دارند. من پا شدم رفتم پیش آنها. مرحوم فکورى بود، مرحوم فلاحى بود - اینهایى که یادم است - دو سه نفر دیگر هم بودند. نشستیم، گفتیم: کارتان چیست؟ گفتند: ببینید آقا! - یک کاغذى در آوردند. این کاغذ را من عیناً الآن دارم توى یادداشتها نگه داشته‏ام که خط آن برادران عزیز ما بود - هواپیماهاى ما اینهاست؛ مثلاً اف 5، اف 4، نمی‌دانم سى 130، چى، چى، انواع هواپیماهاى نظامىِ ترابرى و جنگى؛ هفت هشت ده نوع نوشته بودند. بعد نوشته بودند از این نوع هواپیما، مثلاً ما ده تا آماده‏ به کار داریم که تا فلان روز آمادگى‏اش تمام می‌شود. اینها قطعه‏هاى زود تعویض دارند - در هواپیماها قطعه‏هایى هست که در هر بار پرواز یا دو بار پرواز باید عوض بشود – می‌گفتند ما این قطعه‏ها را نداریم. بنابراین مثلاً تا ظرف پنج روز یا ده روز این نوع هواپیما پایان می‌پذیرد؛ دیگر کأنه نداریم. تا دوازده روز این نوع دیگر تمام می‌شود؛ تا چهارده پانزده روز، این نوع دیگر تمام می‌شود. بیشترینش سى 130 بود. همین سى 130 هایى که حالا هم هست که حدود سى روز یا سى و یک روز گفتند که براى اینها امکان پرواز وجود دارد. یعنى جمهورى اسلامى بعد از سى و یک روز، مطلقاً وسیله‏ پرنده‏ هوایى نظامى - چه نظامى جنگى، چه نظامى پشتیبانى و ترابرى - دیگر نخواهد داشت؛ خلاص! گفتند: آقا! وضع جنگ ما این است؛ شما بروید به امام بگویید. من هم از شما چه پنهان، توى دلم یک قدرى حقیقتاً خالى شد! گفتیم عجب، واقعاً هواپیما نباشد، چه کار کنیم! او دارد با هواپیماهاى روسى مرتباً مى‏آید. حالا خلبان‌هایش عرضه‏ خلبان‌هاى ما را نداشتند، اما حجم کار زیاد بود. همین طور پشت سر هم مى‏آمدند؛ انواع کلاس‌هاى گوناگون میگ داشتند.
گفتم خیلى خوب. کاغذ را گرفتم، بردم خدمت امام، جماران؛ گفتم: آقا! این آقایان فرماندهان ما هستند و ما دار و ندار نظامیمان دست اینهاست. اینها اینجورى می‌گویند؛ می‌گویند ما هواپیماهاى جنگیمان تا حداکثر مثلاً پانزده شانزده روز دیگر دوام دارد و آخرین هواپیمایمان که هواپیماى سى 130 است و ترابرى است، تا سى روز و سى و سه روز دیگر بیشتر دوام ندارد. بعدش، دیگر ما مطلقاً هواپیما نداریم. امام نگاهى کردند، گفتند - حالا نقل به مضمون می‌کنم، عین عبارت ایشان یادم نیست؛ احتمالاً جایى عین عبارات ایشان را نوشته باشم - این حرفها چیست! شما بگویید بروند بجنگند، خدا می‌رساند، درست می‌کند، هیچ طور نمی‌شود. منطقاً حرف امام براى من قانع کننده نبود؛ چون امام که متخصص هواپیما نبود؛ اما به حقانیت امام و روشنایى دل او و حمایت خدا از او اعتقاد داشتم، می‌دانستم که خداى متعال این مرد را براى یک کار بزرگ برانگیخته و او را وا نخواهد گذاشت. این را عقیده داشتم. لذا دلم قرص شد، آمدم به اینها - حالا همان روز یا فردایش، یادم نیست - گفتم امام فرمودند که بروید همین‌ها را هرچى می‌توانید تعمیر کنید، درست کنید و اقدام کنید.
همان هواپیماهاى اف 5 و اف 4 و اف 14 و اینهایى که قرار بود بعد از پنج شش روز به کلى از کار بیفتد، هنوز دارد تو نیروی هوایى ما کار می‌کند! بیست و نه سال از سال 59 می‌گذرد، هنوز دارند کار می‌کنند! البته تعدادى از آنها توى جنگ آسیب دیدند، ساقط شدند، تیر خوردند، بعضیشان از رده خارج شدند، اما از این طرف هم در قبال این ریزش، رویشى وجود داشت؛ مهندسان ما در دستگاه‏هاى ذى‏ربط توانستند قطعات درست کنند، خلأها را پر کنند و بعضى از قطعات را على‏رغم تحریم، به کورى چشم آن تحریم کننده‏ها، از راه‏هایى وارد کنند و هواپیماها را سرپا نگه دارند. علاوه بر اینها، از آنها یاد بگیرند و دو نوع هواپیماى جنگى خودشان بسازند. الآن شما می‌دانید که در نیروى هوایى ما، دو نوع هواپیماى جنگى - البته عین آن هواپیماهاى قبلى خود ما نیست، اما بالاخره از آنها استفاده کردند. مهندس است دیگر، نگاه می‌کند به کارى، تجربه مى‏اندوزد، خودش طراحى می‌کند - دو کابینه‏ براى آموزش و یک کابینه‏ براى تهاجم نظامى، ساخته شده. علاوه بر اینکه همان‌هایى هم که داشتیم، هنوز داریم و توى دستگاه‏هاى ما هست.
این، توکل به خداست؛ این، صدق وعده‏ خداست. وقتى خداى متعال با تأکید فراوان و چندجانبه می‌فرماید: «و لینصرن اللّه من ینصره»؛(2) بى‏گمان، بى‏تردید، حتماً و یقیناً خداى متعال نصرت می‌کند، یارى می‌کند کسانى را که او را، یعنى دین او را یارى کنند - وقتى خدا این را می‌گوید - من و شما هم می‌دانیم که داریم از دین خدا حمایت می‌کنیم، یارى دین خدا می‌کنیم. بنابراین، خاطرجمع باشید که خدا نصرت خواهد کرد.
بعد از آغاز جنگ تحمیلى هم ده‏ها بار - حالا اگر ریزهایش را بخواهیم حساب کنیم، بیش از این حرفها شاید بشود گفت؛ هزارها بار، اما حالا آن رقم‌هاى درشت را آدم بخواهد حساب کند - ما نصرت الهى را دیدیم؛ کمک الهى را دیدیم. یکى‏اش همین آمدن اسرا بود. ما حدود پنجاه هزار اسیر پیش عراق داشتیم؛ پنجاه هزار. او هم یک خرده کمتر از این، در همین حدودها، اسیر دست ما داشت. منتها فرقش این بود که اسیرهایى که او پیش ما داشت، همه نظامى بودند، اسیرهایى که ما پیش او داشتیم، خیلى‏شان غیرنظامى بودند. توى همین بیابانها مردم را جمع کرده بودند، برده بودند. من وقتى که جنگ تمام شد، به نظرم رسید که پس گرفتن این اسیرها از صدام، احتمالاً سى سال طول می‌کشد؛ سى سال! چون تبادل اسرا را در جنگ‌هاى معروف دیده بودیم دیگر. در جنگ بین‏الملل، جنگ ژاپن، بعد از گذشت بیست سى سال، هنوز یک طرف مدعى بود که ما چند تا اسیر پیش شما داریم؛ او می‌گفت نداریم؛
چک چونه، بنشین برخیز؛ تا بالاخره به یک نتیجه‏اى می‌رسیدند. باید صد تا کنفرانس گذاشته بشود، نشست و برخاست بشود، تا ثابت کنیم که بله، فلان تعداد اسیر هنوز باقى‏اند؛ آن هم
قطره چکانى. صدام اینجورى بود دیگر؛ آدم بدقلق، بداخلاق، خبیث، موذى، هر وقت احساس قدرت کند، حتماً قدرت‏نمایى‏اى از خودش نشان بدهد؛ اینجور آدمى بود؛ صدام طبیعتش خیلى طبیعت پست دنى‏اى بود. آدم‌هاى پست و دنى هرجا احساس قدرت بکنند، آنچنان منتفخ می‌شوند که با آنها اصلاً نمی‌شود هیچ مبادله کرد؛ هیچ. آن وقتى که احساس ضعف می‌کنند، در مقابل یک قوی‌ترى قرار می‌گیرند، از مورچه خاکسارتر می‌شوند! دیدید دیگر؛ صدام به امریکایى‏ها التماس می‌کرد. قبل از اینکه امریکایى‏ها به عراق حمله کنند - این دفعه‏ اخیر - التماس می‌کرد که بیایید با ما بسازید، همه‏مان علیه جمهورى اسلامى متحد بشویم. منتها شانسش نیامد دیگر که امریکایى‏ها از او قبول کنند.
من می‌گفتم سى سال طول می‌کشد که اسرا آزاد بشوند. خداى متعال صحنه‏اى درست کرد و این احمق قضیه‏ حمله‏اش به کویت پیش آمد، احساس کرد که اگر بخواهد با کویت بجنگد
- البته جنگش با کویت به قصد تصرف کامل کویت بود - احتیاج دارد به اینکه از ایران خاطرش جمع باشد؛ این هم با بودن اسرا امکان‏پذیر نیست. اول نامه نوشت به رئیس جمهور وقت و به نحوى به بنده، چون از این طرف جواب درستى نگرفت، بنا کرد اسرا را خودش آزاد کردن، که دیگر آنهایى که یادشان است، یادشان هست. یکهو خبر شدیم که اسرا از مرز دارند مى‏آیند؛ همین طور پشت سر هم گروه گروه آمدند، تا تمام شد. این کار خدا بود، این نصرت الهى بود. و دیگر همین طور از این قضایا تا امروز.
شماها برادران و خواهران عزیزى هستید. هم آن کسانى که در حفاظت اینجا یا در تشکیلات ادارى اینجا مشغول خدمتند، هم خانواده‏هایشان؛ خانمهایشان، فرزندانشان؛ پسر و دخترشان. واقعاً دارید خدمت می‌کنید، جاى حساسى هم خدمت می‌کنید. اگر من بخواهم یک توصیه به شما بکنم، آن توصیه این خواهد بود که بصیرت خودتان را زیاد کنید؛ بصیرت. بلاهایى که بر ملتها وارد می‌شود، در بسیارى از موارد بر اثر بى‏بصیرتى است. خطاهایى که بعضى از افراد می‌کنند - مى‏بینید در جامعه‏ خودمان هم گاهى بعضى از عامه‏ مردم و بیشتر از نخبگان، خطاهایى می‌کنند. نخبگان که حالا انتظار هست که کمتر خطا کنند، گاهى خطاهایشان اگر کماً هم بیشتر نباشد، کیفاً بیشتر از خطاهاى عامه‏ مردم است - بر اثر بى‏بصیرتى است؛ خیلى‏هایش، نمی‌گوییم همه‏اش.
بصیرت خودتان را بالا ببرید، آگاهى خودتان را بالا ببرید. من مکرر این جمله‏ امیرالمؤمنین را به نظرم در جنگ صفین در گفتارها بیان کردم که فرمود: «الا و لایحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر».(3) می‌دانید، سختى پرچم امیرالمؤمنین از پرچم پیغمبر، از جهاتى بیشتر بود؛ چون در پرچم پیغمبر دشمن معلوم بود، دوست هم معلوم بود؛ در زیر پرچم امیرالمؤمنین دشمن و دوست آنچنان واضح نبودند. دشمن همان حرفهایى را می‌زد که دوست می‌زند؛ همان نماز جماعت را که تو اردوگاه امیرالمؤمنین می‌خواندند، تو اردوگاه طرف مقابل هم - در جنگ جمل و صفین و نهروان – می‌خواندند. حالا شما باشید، چه کار می‌کنید؟ به شما می‌گویند: آقا! این طرف مقابل، باطل است. شما می‌گویید: اِ، با این نماز، با این عبادت! بعضى‏شان مثل خوارج که خیلى هم عبادتشان آب و رنگ داشت؛ خیلى. امیرالمؤمنین از تاریکى شب استفاده کرد و از اردوگاه خوارج عبور کرد، دید یکى دارد با صداى خوشى می‌خواند: «أمن هو قانت ءاناء اللیل»(4) - آیه‏ قرآن را نصفه شب دارد می‌خواند؛ با صداى خیلى گرم و تکان دهنده‏اى - یک نفر کنار حضرت بود، گفت: یا امیرالمؤمنین! به به! خوش به حال این کسى که دارد این آیه را به این قشنگى می‌خواند. اى کاش من یک مویى در بدن او بودم؛ چون او به بهشت می‌رود؛ حتماً، یقیناً؛ من هم با برکت او به بهشت می‌روم. این گذشت، جنگ نهروان شروع شد. بعد که دشمنان کشته شدند و مغلوب شدند، امیرالمؤمنین آمد بالاسر کشته‏هاى دشمن، همین طور عبور می‌کرد و می‌گفت بعضى‏ها را که به رو افتاده بودند، بلندشان کنید؛ بلند می‌کردند، حضرت با اینها حرف می‌زد. آنها مرده بودند، اما می‌خواست اصحاب بشنوند. یکى را گفت بلند کنید، بلند کردند. به همان کسى که آن شب همراهش بود، حضرت فرمود: این شخص را می‌شناسى؟ گفت: نه. گفت: این همان کسى است که تو آرزو کردى یک مو از بدن او باشى، که آن شب داشت آن قرآن را با آن لحن سوزناک می‌خواند! اینجا در مقابل قرآن ناطق، امیرالمؤمنین (علیه افضل صلوات المصلین) می‌ایستد، شمشیر می‌کشد! چون بصیرت نیست؛ بصیرت نیست، نمی‌تواند اوضاع را بفهمد.
بنده بارها این جبهه‏هاى سیاسى و صحنه‏هاى سیاسى را مثال می‌زنم به جبهه‏ جنگ. اگر شما تو جبهه‏ جنگ نظامى، هندسه‏ زمین در اختیارتان نباشد، احتمال خطاهاى بزرگ هست. براى همین هم هست که شناسایى می‌روند. یکى از کارهاى مهم در عمل نظامى، شناسایى است؛ شناسایى از نزدیک، که زمین را بروند ببینند: دشمن کجاست، چه جورى است، مواضعش چگونه است، عوارضش چگونه است، تا بفهمند چه کار باید بکنند. اگر کسى این شناسایى را نداشته باشد، میدان را نشناسد، دشمن را گم بکند، یک وقت مى‏بیند که دارد خمپاره‏اش را، توپخانه‏اش را آتش می‌کند به طرفى، که اتفاقاً این طرف، طرف دوست است، نه طرفِ دشمن. نمی‌داند دیگر. عرصه‏ سیاسى عیناً همین جور است. اگر بصیرت نداشته باشید، دوست را نشناسید، دشمن را نشناسید، یک وقت مى‏بینید آتش توپخانه‏ تبلیغات شما و گفت و شنود شما و عمل شما به طرف قسمتى است که آنجا دوستان مجتمعند، نه دشمنان. آدم دشمن را بشناسد؛ در شناخت دشمن خطا نکنیم. لذا بصیرت لازم است، تبیین لازم است.
یکى از کارهاى مهم نخبگان و خواص، تبیین است؛ حقایق را بدون تعصب روشن کنند؛ بدون حاکمیت تعلقات جناحى و گروهى و بر دل آن گوینده. اینها مضر است. جناح و اینها را باید کنار گذاشت، باید حقیقت را فهمید. در جنگ صفین یکى از کارهاى مهم جناب عمار یاسر تبیین حقیقت بود. چون آن جناح مقابل که جناح معاویه بود، تبلیغات گوناگونى داشتند. همینى که حالا امروز به آن جنگ روانى می‌گویند، این جزو اختراعات جدید نیست، شیوه‏هاش فرق کرده؛ این از اول بوده. خیلى هم ماهر بودند در این جنگ روانى؛ خیلى. آدم نگاه می‌کند کارهایشان را، مى‏بیند که در جنگ روانى ماهر بودند. تخریب ذهن هم آسانتر از تعمیر ذهن است. وقتى به شما چیزى بگویند، سوءظنى یک جا پیدا کنید، وارد شدن سوء ظن به ذهن آسان است، پاک کردنش از ذهن سخت است. لذا آنها شبهه‏افکنى می‌کردند، سوء ظن را وارد می‌کردند؛ کار آسانى بود. این کسى که از این طرف، خودش را موظف دانسته بود که در مقابل این جنگ روانى بایستد و مقاومت کند، جناب عمار یاسر بود، که در قضایاى جنگ صفین دارد که با اسب از این طرف جبهه، به آن طرف جبهه و صفوف خودى می‌رفت و همین طور این گروه‏هایى را که - به تعبیر امروز، گردانها یا تیپهاى جدا جداى از هم - بودند، به هر کدام می‌رسید، در مقابل آنها مى‏ایستاد و مبالغى براى آنها صحبت می‌کرد؛ حقایقى را براى آنها روشن می‌کرد و تأثیر می‌گذاشت. یک جا می‌دید اختلاف پیدا شده، یک عده‏اى دچار تردید شدند، بگو مگو توى آنها هست، خودش را به سرعت آنجا می‌رساند و برایشان حرف می‌زد، صحبت می‌کرد، تبیین می‌کرد؛ این گره‏ها را باز می‌کرد.
بنابراین، بصیرت مهم است. نقش نخبگان و خواص هم این است که این بصیرت را نه فقط در خودشان، در دیگران به وجود بیاورند. آدم گاهى مى‏بیند که متأسفانه بعضى از نخبگان خودشان هم دچار بى‏بصیرتى‏اند؛ نمی‌فهمند؛ اصلاً ملتفت نیستند. یک حرفى یکهو به نفع دشمن می‌پرانند؛ به نفع جبهه‏اى که همتش نابودى بناى جمهورى اسلامى است به نحوى. نخبه هم هستند، خواص هم هستند، آدمهاى بدى هم نیستند، نیت بدى هم ندارند؛ اما این است دیگر. بى‏بصیرتى است دیگر. این بى‏بصیرتى را بخصوص شما جوانها با خواندن آثار خوب، با تأمل، با گفت‌وگو با انسانهاى مورد اعتماد و پخته، نه گفت‌وگوى تقلیدى - که هر چه گفت، شما قبول کنید. نه، این را من نمی‌خواهم - از بین ببرید. کسانى هستند که می‌توانند با استدلال، آدم را قانع کنند؛ ذهن انسان را قانع کنند. و حتى حضرت ابى‏عبدالله‏الحسین (علیه‏السلام) هم از این ابزار در شروع نهضت و در ادامه‏ نهضت استفاده کرد. حالا چون ایام مربوط به امام حسین (علیه‏السلام) است، این جمله را عرض کرده باشیم:
امام حسین را فقط به جنگ روز عاشورا نباید شناخت؛ آن یک بخش از جهاد امام حسین است. به تبیین او، امر به معروف او، نهى از منکر او، توضیح مسائل گوناگون در همان منى‏ و عرفات، خطاب به علما، خطاب به نخبگان - حضرت بیانات عجیبى دارد که تو کتابها ثبت و ضبط است - بعد هم در راه به سمت کربلا، هم در خود عرصه‏ کربلا و میدان کربلا، باید شناخت. در خود عرصه‏ کربلا حضرت اهل تبیین بودند، می‌رفتند، صحبت می‌کردند. حالا میدان جنگ است، منتظرند خون هم را بریزند، اما از هر فرصتى این بزرگوار استفاده می‌کردند که بروند با آنها صحبت بکنند، بلکه بتوانند آنها را بیدار کنند. البته بعضى خواب بودند، بیدار شدند؛ بعضى خودشان را به خواب زده بودند و آخر هم بیدار نشدند. آنهایى که خودشان را به خواب می‌زنند، بیدار کردن آنها مشکل است، گاهى اوقات غیر ممکن است.
ان‏شاءاللّه این عید سعید، این اعیاد سعید بر همه‏ شما مبارک باشد و دل خوش، روح پرامید، وجود پر از سکینه و آرامش و اعتماد و تحرک در راه هدف، توفیقى باشد که خداى متعال به زن و مرد شما و پیر و جوان شما ان‏شاءالله عنایت کند.
والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته 
 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد