در انتظار یار
در انتظار یار

در انتظار یار

عاشق نما نباشید!

                                          عشق 

به بهانه ی تمام شدن ماه مبارک رمضان ،ماه خودسازی،ماهی که بعد از اتمام آن باید نحوه ی تفکر،ارتباط ،روش و به طور کلی زندگی مان تغییر کند.

 

از «بینایى‏» تا «بینش‏»، فاصله بسیار است، همچنان که فاصله «چشم‏» تا «دید»، زیاد است 

 

 

«بصیرت‏»، تیزبین‏تر از «بصر» است، گاهى آنان که چشم ندارند،بیناترند. «دیده از هر که گرفتند، بصیرت دادند». حتى «دل‏»، بهتر از«دیده‏» مى‏بیند و مى‏شناسد، ولى... به شرط آنکه «چشم دل‏» را غبارنگرفته باشد.

آن وقت، «نگاه‏» از نگریستن لذت مى‏برد، چرا که در چشم اندازش‏جلوه‏هاى دیگرى پیدا مى‏شود. به قول هاتف اصفهانى:

«چشم دل‏» باز کن که « جان‏ » بینى آنچه نادیدنى است، آن بینى .

معبر «عشق خدا»، از کجا گشوده مى‏شود؟ باید چشم انداز بصیرت تو ،بالاتر و وسیع تر از ماده و ظاهر باشد. حتى اگر خدا را دوست مى‏دارى، نه به‏خاطر خودت باشد، بلکه به خاطر او باشد. او که کانون همه خوبیها وزیباییهاست.

وقتى که هستى تو، عطیه و هدیه خداست، وقتى که غرق نعمت هاى‏اویى، مگر مى‏توانى دوستش نداشته باشى؟

میان عاشق و معشوق، حبیب و محبوب، دوست و دوستدار، باید نوعى‏سنخیت و شباهت‏باشد.

محبت‏یک طرفه به سامان نمى‏رسد. «چه خوش بى، مهربانى هردوسر بى...»

عشق، اگر عاشق را به همسویى و همسانى و همرنگى با محبوب‏نرساند، نمى‏پاید. و... اصلا از کجا که عشق باشد؟ یک ادعاست، یا هوس!

دل، اسیر عشق کیست و چیست؟

خداوند به موسى‏علیه السلام وحى کرد: «آن کس که گمان مى‏کند محبت مرا دردل دارد، ولى شبها تا صبح مى‏خوابد، دروغ مى‏گوید. مگر نه اینکه هردوستى، خلوت با دوستش را مى‏خواهد؟ اى موسى! خشوع قلب و خضوع‏بدن و اشک دیدگانت را به من هدیه کن، آنگاه مرا نزدیک خود خواهى‏یافت...».

این، محک شناخت عشق خداست.

عاشق کیست و عاشق نما کدام است؟...

وقتى کاه جان ما، مجذوب کهرباى جانان شد، آنگاه، «خدا» رامى‏بینیم، نه «خود» را، و رضاى «او» را مى‏طلبیم، نه «خویش‏» را.

این، اوج خداجویى و عرفان است و رسیدن به «آزادگى‏» و نهایت‏«بندگى‏».

وقتى همه کارها براى خود و در جهت «خود محورى‏» باشد، اینجا نه‏توحید، که شرک و نه اخلاص، که عجب و طمع، حاکم گشته است.

عشق

«خود»، یک چاه است.

گاهى یوسف روح و جانت در آن اسیر مى‏ماند و زندانى مى‏گردد. بایداین یوسف گرفتار را از آن چاه بیرون آورد و «عزیز»ش ساخت. (1) .

آیا تا به حال، «هجرت در خویش‏» کرده‏اى؟

قرآن، هم «هجرت آفاقى‏» و هم «هجرت انفسى‏» را مطرح کرده است.هجرت از خود و در درون خویش، یعنى هجرت از ظلمت‏به نور، هجرت از«سیئات‏» به «حسنات‏»، از «ریا» به «خلوص‏»، از «معصیت‏» به «طاعت‏»،از «خود» به «خدا».

باید «خدا محور» بود، تا بت «نفس‏» قدرت پیدا نکند و شیطانک‏هایى‏چون خودخواهى، خودپسندى، خودبینى، خودستایى، خودنمایى،خودپرستى و... در «کعبه دل‏» حضور نیابند.

اینها اگر در جان رخنه کنند و بر ساقه روح برویند، دیگر جایى براى‏«خدا»، «ایثار»، «خلوص‏»، «تسلیم‏» و «تواضع‏» نمى‏ماند.

باید «خود» را فراموش کرد تا «خدا» را یافت.

حضرت امام‏قدس سره فرمود:

«... و آن چاهى که از همه عمیق‏تر است، چاه نفسانیت است‏».

کیست که نخواهد «عزیز مصر وجود» شود و «سلطان سریر شهود»، آن‏چنان که «شیخ بهایى‏» فرمود؟!

 

 

پی نوشت ها :

1-  اى یوسف کنعانى! از بهر چه در چاهى؟ از چاه برآور سر، کاین بانگ جرس باشد.

 

منبع : برگرفته از کتاب " گامی در مسیر " – جواد محدثی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد