در انتظار یار
در انتظار یار

در انتظار یار

معجزات امام زمان

اشاره:عالم شهیر، علامه سید هاشم حسینی بحرانی(ره) مؤلف اثر گرانسنگ تفسیر البرهان، المحجة فی ما نزل القائم الحجّة و آثار گرانسنگی که برپایة روایات اهل بیت(ع) می‌باشد،  در کتاب ارزشمند دیگری به نام معاجز المهدی(ع) به گردآوری یکصد و 

 

 

بیست و پنج مورد از معجزات حضرت صاحب الزمان(ع) پرداخته بوده‌اند که این کتاب در حال حاضر از سوی مؤسسة فرهنگی موعود در دست ترجمه و انتشار می‌باشد.
گزیده‌ای از میان معجزات بسیار فراوان آن حضرت(ع) را برای این شمارة مجله انتخاب کرده‌ایم که به حضور شما تقدیم می‌گردد.

1.حقّ پسرعموها

 مردی از سرزمین عراق، اموالی را به ناحیة مقدسة صاحب الزمان(ع) رسانید، پذیرفته نشد و به او گفته شد:
 أخرج حقَّ ولد عمِّک منه و هو أربعمائه درهم.
حق پسر عموهایت را، که 400 درهم است، از این مال خارج کن.
آن مرد، ملکی از عموزادگانش در دست داشت که در آن شریک بودند و او حق آنها را نگه داشته بود. چون حساب کرد، حق عموزادگانش از آن مال همان چهارصد درهم بود، آن مقدار را بیرون کرد و بقیه را فرستاد، پذیرفته شد.1
 
2.شمشیر فراموش شده
علی بن محمد می‏گوید: مردی از اهل «آبة» مالی را آورده بود که به (ناحیة مقدسه) برساند، اما یک شمشیر را فراموش کرده بود. آنچه را همراه داشت، تقدیم نمود، حضرت(ع) به او نوشتند:
ما خبر السَّیف الَّذی نسیته؟
از شمشیری که فراموش کردی چه خبر؟2
 
3. عزل خادم معصیت کار

حسن بن حنشیف از پدرش نقل می‏کند، که حضرت قائم(ع) خدمتگزارانی را به مدینه فرستادند و همراه آنان، دو خادم نیز بودند [که غلام نبودند، بلکه اجیر شده بودند] و به خفیف هم، نامه نوشتند که با آنها حرکت کند. هنگامی که فرستادگان به کوفه رسیدند، یکی از آن دو خادم شرابی مست کننده آشامید. هنوز از کوفه بیرون نرفته بودند که از سامرا توقیعی رسید که:
 الخادم الِّذی شرب المسکر و عزل عن الخدمة.
خادمی که شراب نوشیده، برگردانیده و از خدمت، معزول شود.3
 
4. پانصد درهمی که بیست درهم کم داشت
محمد بن شاذان نیشابوری می‏گوید: پانصد درهم (از سهم امام) که 20 درهم آن کم بود نزد من جمع شده بود. برایم ناگوار بود که 500 درهمی را که 20 درهمش کم است، بفرستم. لذا 20 درهم از مال خودم روی آن گذاشتم و نزد اسدی (نماینده حضرت(ع)) فرستادم ولی ننوشتم چقدر از خودم گذاشته‏ام؛ توقیعی برایم رسیدکه:
و صلت خمسمائة درهم لک منها عشرون درهماً.
پانصد درهمی که بیست درهمش، از آن تو بود رسید.4
 
5. دستبند قلابی
علی بن محمد می‏گوید: ابن عجمی، ثلث دارایی خود را نذر ناحیة مقدسة حضرت صاحب(ع) نمود و سند آنرا نیز نوشت، ولی پیش از آنکه آن ثلث را خارج کند، بخشی از اموالش را به پسرش، ابی مقدام، داد اما کسی از آن آگاه نبود؛ توقیعی از جانب حضرت(ع) به او رسید که:
فأین المال الّذی عزلته لأبی المقدام؟
[سهم نذر ما از] مالی که برای ابی مقدام کنار گذاشتی چه شد؟5
 
6. نیاز به کفن
علی بن زیاد صیمری به امام عصر(ع) نامه‏ای نوشت و تقاضای کفنی کرد، حضرت برای او مرقوم داشتند:
إنَّک تحتاج إلیه فی سنة ثمانین.
تو در سال 80 به آن احتیاج پیدا می‏کنی.
و او در سال 80 مرد و چند روز پیش از وفاتش، [کفن را] برای او فرستادند.6

7. دکان‌ها به جای قرض
محمد بن هارون می‏گوید: پانصد دینار از اموال حضرت(ع) (بابت سهم امام) به عهدة من بود، و من دست تنگ و ناراحت بودم، با خود گفتم: من دکان‏هایی دارم که آنها را به 530 دینار خریده‏ام، [آنها را] به جای 500 دینار متعلق به ناحیه مقدسه می‏گذارم. و این مطلب را حتی به زبان نیاوردم. امام عصر(ع) به محمد بن جعفر طی نامه‏ای نوشتند که:
إقبض الحوانیت من محمّد بن هارون بالخمسمائة دینار الَّتی لنا علیه.
به جای پانصد دیناری که از محمد بن هارون می‏خواهیم، دکان‏ها را از او بگیر.7
 
8. کتمان نیابت به فرمان امام(ع)
 حسین بن حسن علوی می‏گوید: مردی از ندیمان «روزحسنی» و مرد دیگری که همراه او بود به او گفت:
اینک او (یعنی صاحب الزمان(ع)) اموال مردم را [به عنوان سهم حضرت(ع)]  جمع‏آوری می‏کند، و او وکلایی دارد، سپس وکلای آن حضرت را که در اطراف پراکنده بودند، نام برد، و این خبر به گوش عبیدالله بن سلیمان (وزیر) رسید؛ وزیر همت گماشت تا وکلا را بگیرد. سلطان گفت: جستجو کنید و ببینید خود این مرد [یعنی امام عصر(ع)] کجاست، زیرا این کار سختی است.
عبیدالله بن سلیمان گفت: وکلا را می‏گیریم. سلطان گفت: نه، بلکه اشخاصی را که نمی‏شناسند به‏عنوان جاسوسی با پول نزد وکلا می‏فرستیم، هر کس از آنها پولی قبول کرد، او را می‏گیریم.
از جانب حضرت توقیعی صادر گردید که به همه وکلا دستور داده شود، از هیچ‏کس چیزی نگیرند و از گرفتن سهم امام خودداری نمایند و خود را به نادانی بزنند.
مردی ناشناس به‏عنوان جاسوسی نزد محمد بن احمد [نایب امام(ع)] آمد و در خلوت به وی گفت: مالی همراه دارم که می‏خواهم آن را [به آن حضرت(ع)] برسانم.
    محمد گفت: اشتباه کردی، من از این موضوع خبری ندارم. او مدام مهربانی و حیله‏گری می‏کرد و محمد خود را به نادانی می‏زد. آنها جاسوس‌ها را در اطراف منتشر کرده بودند، اما وکلا به واسطة دستوری که به آن‏ها رسیده بود، از دریافت وجوهات خودداری می‏کردند.8
 
9. نهی از زیارت کاظمین
[از ناحیة مقدس حضرت صاحب‏الامر(ع)] توقیعی  صادر شد که در آن زیارت مقابر قریش [امامان مدفون در کاظمین(ع)] و حایر [کربلای معطی ] نهی گردیده بود. چون چند ماه گذشت، وزیر  [یعنی ابوالفتح جعفر بن فرات] باقطایی را خواست و به او گفت: با بنی فرات9 و برسی‌ها ملاقات کن و به آنها بگو، مبادا به زیارت مقابر قریش بروند، زیرا خلیفه دستور داده است، تا هر کس را زیارت کند، در کمینش باشند و او را بگیرند.10
 
10. نام و نسب غیرواقعی

نصربن‏صباح می‏گوید: مردی از اهالی بلخ، پنج دینار را توسط رساننده‏ای به جانب امام زمان(ع) فرستاد و نامه‏ای نوشت که نام خود را در آن تغییر داده بود. رسیدی از سوی آن حضرت(ع) به نام و نسب اصلی وی، به همراه دعای خیر برایش صادر شد.11
 
11. چرخاندن انگشت و بیان حاجت

محمّد بن شاذان می‏گوید: مردی از اهالی بلخ، اموالی را به همراه نامه‏ای که ضمیمة آن بود به امام عصر، ارواحنا فداه، ارسال داشت که هیچ اسم و آدرسی همراه آن نبود، و انگشت خود را بی‏آنکه چیزی نوشته باشد، روی آن چرخانیده و به نامه‏رسان گفته بود: این مال را ببر و هرکس داستان آن را به تو گفت و پاسخ نامه را داد، مال را به او بده.
آن مرد به محلّة عسکری، به سراغ جعفر [نایب امام زمان(ع)] رفت و داستان را به او گفت. جعفر گفت: آیا تو به بداء اقرار داری؟ آن مرد گفت: آری، گفت: برای صاحب تو بداء شده و به تو امر کرده که این مال را به من بدهی. نامه‏رسان گفت: این جواب مرا قانع نمی‏سازد و از نزد او بیرون آمد، و در حالی که میان اصحاب ما می‏چرخید، این توقیع از جانب خود آن حضرت(ع) برای او صادر شد:
هذا مال قد کان غرِّر به و کان فوق صندق، فدخل اللُّصوص البیت و أخذوا ما فی الصُّندق و سلم المالُ.
این مال، در معرض خطر و بالای صندوقی بوده است و دزدانی به آن خانه آمده و محتویات صندوق را برده ولی این مال سالم مانده است.
جواب نامه در همان رقعه نوشته شده بود:
کما تدور سألت الدُّعاء فعل الله بک و فعل.
وقتی انگشتت را روی نامه می‏چرخاندی، التماس دعا داشتی خداوند برایت چنان کند؛ و چنان کرد.12
 
12. درخواست نانوشته
ابی محمد ثمانی می‏گوید: دربارة دو مسئله به امام عصر(ع) نامه‏ای نوشتم و می‏خواستم تا راجع به مسئله سومی نیز بنگارم، اما با خود گفتم: شاید آن حضرت(ع) این مسأله را پسندیده نشمارند؛ و توقیعی صادر شد که در آن به دو موضوع و موضوع سوم، که فقط در دلم بود و آنرا ننوشته بودم، پاسخ گفته بودند.13
 
13. تغییر توقیع بر اساس سؤال جدید

ابوالحسن اسدی می‏گوید: توقیعی از جانب نایب امام زمان(ع) شیخ ابوجعفر، محمّد بن عثمان عمری(ره) ابتداً و  بدون سؤال، بدین شرح صادر گردید:
بسم الله الرَّحمن الرَّحیم، لعنة اللهِ والملائکة والنَّاس أجمعین علی من استحلَّ من مالنا درهماً.
به نام خداوند بخشاینده و مهربان، لعنت خداوند و ملائکه و همه مردم بر کسی باد که درهمی از مال ما را بر خود حلال شمارد.
می‏گوید: در دلم خطور کرد که این توقیع دربارة کسی است که درهمی از اموال ناحیه را بر خود حلال شمارد و نه کسی که از اموال ناحیه می‏خورد ولی آن را بر خود حلال نمی‏شمارد، و با خود گفتم: آن دربارة همة کسانی است که حرامی را حلال شمارند، پس برتری امام(ع) بر دیگران در این باب چیست؟
می‏گوید: قسم به خدایی که محمّد(ص) را به پیامبری فرستاد، دیگر بار به آن توقیع نگریستم و دیدم آن توقیع بر طبق آنچه در دلم خطور کرده، تغییر یافته و چنین شده است:
بسم اللّهِ الرَّحمن الرَّحیم، لعنةُ الله والملائکة والنَّاس أجمعین علی من أکل من مالنا درهماً حراماً.
به نام خداوند بخشنده و مهربان، لعنت خداوند و ملائکه و همه مردم بر کسی باد که درهمی از مال ما را به حرام بخورد.
ابوجعفر خزاعی می‏گوید: ابو علی اسدی این توقیع را  و ما به آن نگریستیم و آن را خواندیم.14


پی‌نوشت‌ها:
1. الکلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، اصول کافی، ج 1، ص 518، ح 7؛ با استفاده از ترجمه سید جواد مصطفوی؛ نیز الراوندی، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 702، ح 19.
2. همان، ج 1، ص 523، ح 19.
3. همان، ج 1، ص 523، ح 21.
4. همان، ج 1، ص 523، ح 23.
5. اصول کافی، ج 1، ص 524، ح 26.
6. همان، ج 1، ص 524، ح 26.
7. همان، ج 1، ص 524، ح 26.
8. همان، ج 1، ص 524، ح 28.
9. بنی فرات قبیله‏ای هستند، شیعة مذهب که بیشتر آنها به مقام وزارت رسیدند، یکی از آنها همین «ابوالفتح بن فرات» است که وزیر «مقتدر» هیجدهمین خلیفة عباسی بود و پس از مقتدر، وزیر «محمد ابن جعفر» و برس دهی است بین کوفه وحله و گفته‏اند این واقعة و واقعه سابق از موجبات غیبت کبری شد که در سال 329 ق. اتفاق افتاد.
10. کلینی، همان، ج 1، ص 525، ح 29.
11. طبری (الآملی)، محمد بن جریر، دلائل الإمامة، ص 287.
12. همان، ص 287.
13. همان.
14. محمدبن علی‏بن الحسین بن بابویه (شیخ صدوق)، کمال‌الدین و تمام النعمة، باب 45، ح 52؛ با استفاده از ترجمه چنگیز پهلوان؛ نیز ابی منصور احمدبن طالب (شیخ طبرسی)، الإحتجاج، ص 480.

ماهنامه موعود شماره 56  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد