در انتظار یار
در انتظار یار

در انتظار یار

گریه جنیان بر امام حسین علیه السلام

 امام محمدباقر(علیه‏السلام) فرموده است: از پدرم على بن الحسین(علیهما‏ السلام) پرسیدم که چگونه او را از کوفه به شام حرکت دادند؟! فرمود: مرا بر شترى که عریان بود و جهاز نداشت سوار کردند و سر مقدس پدرم حسین(علیه‏السلام) را بر نیزه‏ اى نصب کرده بودند و زنان ما را پشت سر من بر قاطرهایى که زیراندازى نداشت سوار کردند، و اطراف و پشت سر ما را گروهى با نیزه احاطه کرده بودند، و چون یکى از ما مى‏گریست با نیزه به سر او مى‏زدند! تا آن که وارد دمشق شدیم.

عبیدالله بن زیاد به دستور یزید(لعنة الله علیهما)،‌ کاروان اسرای اهل بیت(علیهم السلام) را به همراه سرهای مطهر شهدای کربلا روانه شام نمود. بنا بر نقل تاریخ زمان حرکت کاروان، پانزدهم محرم بوده و اول صفر نیز به شام می‌رسند.

امام محمدباقر(علیه‏السلام) فرموده است: از پدرم على بن الحسین(علیهما‏السلام) پرسیدم که چگونه او را از کوفه به شام حرکت دادند؟! فرمود: مرا بر شترى که عریان بود و جهاز نداشت سوار کردند و سر مقدس پدرم حسین(علیه‏السلام) را بر نیزه‏ اى نصب کرده بودند و زنان ما را پشت سر من بر قاطرهایى که زیراندازى نداشت سوار کردند، و اطراف و پشت سر ما را گروهى با نیزه احاطه کرده بودند، و چون یکى از ما مى‏گریست با نیزه به سر او مى‏زدند! تا آن که وارد دمشق شدیم.(1)

و در منتخب آمده است که: عبیدالله بن زیاد، شمر و خولى و شبث بن ربعى و عمرو بن حجاج را فراخواند و هزار سوار را همراه آنان کرد و توشه راهشان را فراهم ساخت و دستور داد تا اسیران اهل‌بیت را به شام ببرند و به هر شهر و دیارى که رسیدند، آنان را بگردانند!!(2)

در تاریخ به صورت کامل در مورد منازل و شهرهایی که مسیر کاروان بوده سخن به میان نیامده است ولی به تعدادی اشاره شده و وقایعی که در آن شهرها رخ داده بیان شده است .

بر اساس نقل تاریخ حاملین سرهای مطهر وقتی وارد شهرها می‌شدند، سرها را بر سر نیزه می‌کردند و در شهر می‌گرداندند و به مردم می‌گفتند که اینها خارجی هستند و علیه یزید خروج کرده‌اند، آنهایی که نمی‌شناختند این گفتار را می‌پذیرفتند و خوشحال می‌شدند و کسانی که حضرت را می‌شناختند به دروغ بودن حرفشان پی می‌بردند و گریان می‌شدند.

در تاریخ آمده است که مردم برخی از شهرها نیز وقتی می‌فهمیدند که کاروان اسرا، اهل بیت پیامبر اکرم هستند و آن سرها، سرهای مطهر امام و یارانش است اجازه ورود به شهر را به حاملین نمی‌دادند و به آنها نان و آب هم نمی‌دادند و بسیار گریه می‌کردند.

در کامل بهائى آمده است: چون سر امام حسین(علیه‏السلام) را از کوفه بیرون آوردند، مأموران ابن زیاد از قبایل عرب بیمناک بودند که شاید هنوز قدرى از غیرت دینى که در ایشان باقى مانده، آنان را وادارد که سر امام را از دست ایشان بگیرند، از این روى، دور از جاده اصلى، و از بیراهه حرکت مى‏کردند!

ابومخنف نقل کرده است که: سر مقدس را از شرق «حصاصه»(3) برده و از «تکریت» گذشتند و والى آنجا را از ورود خود آگاه کردند، او افراد بسیارى را با پرچم به استقبال آنان روانه نمود! و اگر کسى از صاحب سر سؤال مى‏کرد، مى‏گفتند: خارجى است!(4)

مردى نصرانى که آن سر را دیده و آن پاسخ را شنیده بود، با خود گفت: این چنین نیست که مى‏گویند، این سر حسین بن على فرزند فاطمه است و من خود در کوفه بودم که او را شهید کردند؛ سایر نصرانیان از این واقعه آگاه شدند و به تعظیم و اجلال آن حضرت ناقوس‌ها را شکستند و گفتند: خداوندا! از شومى و عصیان این قوم که فرزند پیغمبر خود را کشته‏اند، به تو پناه مى‏بریم.

کوفیان چون این حال را مشاهده کردند راه بیابان را در پیش گرفته و از آنجا کوچ کردند!(5)

حاملان سر مقدس در اثناى راه به «مشهد النقطه» رسیدند و سر مقدس را بر روى سنگ بزرگى که آنجا بود نهادند، ناگهان قطره‏اى خون از آن سر مقدس بر آن سنگ چکید و پس از آن هر ساله در روز عاشورا از آن سنگ خون مى‏جوشید! و مردم از اطراف بر گرد آن صخره اجتماع مى‏کردند و مجلس عزا و ماتم براى امام حسین (علیه‏السلام) برپا مى‏داشتند.

و آن صخره تا ایام عبدالملک بن مروان بجاى بود، و او دستور داد که آن سنگ را از آنجا منتقل کردند! و دیگر معلوم نشد که آن را کجا بردند! ولى مردم، بناى یادبودى در محل آن سنگ احداث ‏کردند و بارگاهى بر روى آن قرار دادند و آنجا را «نقطه» یا «مشهد النقطه» نامیدند. (6)

شبی را که حاملین سرها و اسرا در «وادى النخله» فرود آمدند، سربازان در طول شب صداى نوحه جنیان را مى‏شنیدند:(7)

نساء الجن یبکین من الحزن شجیات و اسعدن بنوح للنساء الهاشمیات و یند بن حسینا عظمت تلک الرزیات و یلطمن خدودا" کالدنانیر نقیات و یلبسن ثیاب السود بعد القصبیات(8)؛‌ زنان جن از غصه و حزن مى‏گریند، و براى زنان هاشمى نوحه مى‏نمایند؛ بر حسین و بزرگى این مصیبت‌ها ندبه مى‏کنند و بر چهره خود لطمه مى‏زنند؛ و جامه‏هاى سیاه بعد از لباس‌هاى کتانى در بر مى‏کنند.»

بهر حال اهل بیت رسول اکرم(صلَى الله علیه و آله) را همراه سرهاى نورانى و پاک به طرف «دمشق» آوردند، وقتی نزدیک دروازه دمشق رسیدند، حضرت ام کلثوم(علیهاالسلام)، شمر (لعنة الله علیه) را صدا زد و فرمود: ما را از دروازه‏اى وارد دمشق کنید که مردم کمتر اجتماع کرده باشند و سرها را از میان محمل‌ها دور کنید تا نظر مردم به آنان جلب شده به نوامیس رسول خدا(صلى الله علیه و آله) نگاه نکنند.
شمر ملعون کاملا" بر خلاف خواست حضرت ام کلثوم(علیهاالسلام) عمل کرد و کاروان اهل بیت را در روز او ماه صفر(9) از دروازه ساعات(10) - که براى ورود کاروان تزیین شده بود و مردم زیادى در آنجا اجتماع کرده بودند - وارد شهر دمشق نمود، و اهل بیت عصمت(علیهم السلام) و سرهاى مقدس را در این دروازه نگاه داشت تا در معرض تماشاى مردم قرار گیرند، سپس آنان را در نزدیکى درِ مسجد جامع دمشق، در جایگاهى که اسیران را نگاه مى‏دارند، نگاه داشت!!(11)
 
----------------------------------
پی‌نوشت‌ها:

1- بحار الانوار، ج 45، ص 145.

2- منتخب طریحى، ج 2، ص480.

3- حصاصه قریه‏اى است نزدیک قصر ابن هبیره و از نواحى کوفه است. (معجم البلدان، ج2، ص263).

4- حاملان سر از معرفى سر مقدس امام حسین(علیه‏السلام) بیم داشتند، لذا امام را خارجى یعنى کسى که بر یزید خروج کرده و علیه او جنگیده، معرفى مى‏کردند.

5- قمقام زخار، ج 2، ص547.

6- مقتل الحسین مقرم، ص 346.

7- قمقار زخار، ج 2، ص548.

8- بحار الانوار، ج 45، ص236.

9- صاحب کتاب کامل بهائى و ابوریحان بیرونى در الاثار الباقیه و کفعمى در مصباح، تاریخ ورود اهل بیت را به شام در روز اول ماه صفر نوشته‏اند. (مقتل الحسین مقرم، ص 348).

10- وجه تسمیه این دروازه به «باب الساعات» این بوده است که در آنجا صورت حیواناتى را از نحاس درست کرده بودند و نطمى در آن ایجاد شده بود که ساعات روز را تعیین مى‏کرد. و در مقتل خوارزمى آمده است که: اهل البیت را از باب توما وارد دمشق کرده‏اند و آثار دروازه توما هم اکنون در دمشق موجود است. (مقتل الحسین مقرم، ص 348).

11- الملهوف،‌ سید بن طاووس، ص73.

تبیان
مهری هدهدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد