در انتظار یار
در انتظار یار

در انتظار یار

ویژه نامه ولادت امام موسی کاظم (علیه السّلام)

       



عبد صالح ، کانون حکمت و اندیشه

نویسنده: عزیزالله حسینی



نگاهی به زندگی سیاسی - فرهنگی امام موسی بن جعفر (ع)

هفتمین جلوه خورشید هدایت و وارث ولایت کبری؛ امام موسی کاظم(ع) در هفتمین روز ماه صفر 128 ق. در «ابواء» منطقه ای میان مکه و مدینه چشم به جهان گشود. دو دهه نخست حیاتش را در کنار پدر گذراند و از محضر ارزشمند ایشان علوم و اسرار امامت را آموخت و در همان سنین، شگفتی و تحسین دانشمندان را برانگیخت.
آنانی که به توصیف امام کاظم(ع) پرداخته اند، ایشان را عابدترین، زاهدترین، فقیه ترین، بخشنده ترین و کریم النفس ترین مردم روزگار و خلاصه «عبد صالح» خوانده اند.
در دوره فشار حاکمان عباسی، هرگونه اقدام آشکار و برنامه ای که حکومت وقت از آن آگاهی می یافت، وضع جبهه حق و شیعیان را آشفته می ساخت، لذا امام هفتم(ع) ادامه برنامه عملی پدر را گرفت و با سیاست ویژه ای که نشان از درایت و معنویت آن امام می داد، به پرتوافشانی پرداخت و شاگردان بسیاری را در رشته های علوم دینی و فضایل و مکارم اسلامی پرورش داد. گروه زیادی ازعالمان و راویان حدیث، پیرامون امام موسی(ع) گرد آمدند و آن حضرت با توانایی بسیار آرای خردمندانه ای در دانشهای گوناگون دینی ابراز کرد. مجموعه های بسیار از احکام اسلامی که در موضوع فقه و حدیث و کلام اسلامی تدوین شده، به آن حضرت منسوب است، سید بن طاووس در این ارتباط می نویسد: «یاران و نزدیکان امام(ع) در مجلس درس آن بزرگوار حاضر می شدند و لوحه های آبنوس در آستین ها داشتند، هر گاه او سخنی می فرمود یا در موردی نظری ارایه می داد، به ضبط آن مبادرت می کردند.»
امام صادق(ع) در تایید آگاهی های علمی و فقهی این فرزند فرزانه خویش، می فرمود: «توان علمی او به اندازه ای است که اگر از تمام مضامین قرآنی پرسش کنی، با علم کافی که دارد، پاسخ قانع کننده ای خواهد داد. او کانون حکمت، معرفت و اندیشه است.»
نشر فقه جعفری و اخلاق و تفسیر و کلام که از زمان حضرت صادق(ع) و پیش از آن در زمان امام محمد باقر(ع) آغاز و عملی شده بود، در زمان امام موسی کاظم(ع) نیز به پیروی از سیره نیاکان بزرگوارش همچنان ادامه داشت، تا مردم بیش از پیش به خط مستقیم امامت و حقایق مکتب جعفری آشنا گردند و این مشعل فروزان را از ورای اعصار و قرون به آیندگان برسانند. چشمه های اندیشه امام در عصر اختناق حاکمان عباسی، شیعیان اهل درک، منطق و خرد را بیش از پیش به دور ایشان فراخواند. عظمت علمی و دانش وصف ناپذیر امام از یکسوی، گسترش نهضتهای علوی و افزایش قدرت سیاسی بنی عباس بویژه در دوران خلافت هارون از دیگر سوی باعث تشدید مراقبت و سخت گیری نسبت به امام کاظم(ع) شد، به گونه ای که هارون درخصوص امام هفتم(ع) می گفت: از این می هراسم که فتنه ای بر پا کند که خونها ریخته شود!؟
چندی نگذشت که سخت گیری نسبت به امام به حدی رسید که به ندرت کسی می توانست حتی برای ضروری ترین مسایل و سؤالات فقهی و علمی به خدمت امام(ع) شرفیاب شود. با این حال امام یارانی داشت که در جهان اسلام پراکنده بودند و با ایشان، بخصوص در دوران اقامت در مدینه، تماس داشتند. تلاشهای تبلیغی آنان بر محبوبیت امام بین شیعیان شهرهای اسلامی افزود و موجب نگرانی هارون شد. نفوذ معنوی امام موسی(ع) در دستگاه حاکم به حدی بود که کسانی مانند علی بن یقطین صدر اعظم(وزیر) دولت عباسی، از دوستداران حضرت موسی بن جعفر(ع) بودند و به دستورات حضرت عمل می کردند. سخن چینان دستگاه ازعلی بن یقطین نزد هارون سخن ها گفته و بدگویی ها کرده بودند، ولی امام(ع) به وی دستور داد با تقیه در دستگاه هارون بماند و به کمک شیعیان و هواخواهان آل علی(ع) و ترویج مذهب و پیشرفت کار اصحاب حق، همچنان پای فشارد، بی آنکه دشمن خونخوار را از این امر آگاهی حاصل شود.

سرانجام بدگویی هایی که اطرافیان از امام کاظم(ع) کردند، در وجود هارون موثر افتاد و در سفری که در سال 179 ه. ق به حج رفت، بیش از پیش به عظمت معنوی امام(ع) و احترام خاصی که مردم برای امام موسی الکاظم(ع) قایل بودند پی برد. او امام کاظم(ع) را به جرم این که تسلیم حکومت جابرانه او نبود، بلکه رو در روی او قرار گرفته بود، دستگیر نمود.
هارون آن چنان از امام(ع) هراس داشت که وقتی قرار شد آن حضرت را از مدینه به بصره آورند، دستور داد چند کجاوه با کجاوه امام(ع) بستند و بعضی را نابهنگام و از راه های دیگر ببرند، تا مردم ندانند که امام(ع) را به کجا و با چه کسانی بردند، تا یأس بر مردمان چیره شود و به نبودن رهبر حقیقی خویش خو گیرند و سر به شورش و بلوا برندارند و از تبعیدگاه امام(ع) بی خبر بمانند. و این همه بازگو کننده بیم و هراس دستگاه بود. وی از امام(ع) و از یارانی که گمان همیشه امام(ع) آماده خدمت دارد می هراسید که روزی این یاران با وفا شمشیرها برافرازند و امام خود را به مدینه بازگردانند. این بود که با خارج کردن دو کجاوه از دو دروازه شهر، این امکان را از طرفداران آن حضرت گرفت و کار تبعید امام(ع) را فریبکارانه و با احتیاط انجام داد.
او ابتدا دستور داد امام هفتم(ع) را با غل و زنجیر به بصره ببرند و به عیسی بن جعفر بن منصور که حاکم بصره بود، نوشت، یک سال ایشان را زندانی کند، پس از یک سال والی بصره را به قتل امام(ع) مأمور کرد. عیسی از انجام دادن این قتل، عذر خواست. هارون امام را به بغداد منتقل کرد و ایشان را به فضل بن ربیع سپرد. امام(ع) مدتی نیزدر زندان فضل بود. ایشان در این مدت پیوسته به عبادت و راز و نیاز با خداوند متعال مشغول بود. هارون بار دیگر فضل را مأمور قتل امام(ع) کرد اما فضل نیز از این کار طفره رفت.
امام(ع) در زندان آن چنان صبور و مقاوم بود که گویی حادثه ای در زندگی اش رخ نداده، بلکه بارها خدا را سپاس می گفت می کرد و می فرمود: «خدایا تو بر حال من آگاهی که از درگاهت تقاضا داشتم مرا در خلوتگاه قرار دهی تا با فراغت بیشتر تو را عبادت کنم، تقاضایم را برآوردی، تو را شکر و سپاس می گویم.»
آن حضرت زندانی شدن را که در مسیر نهی از منکر بود، از نعمتهای الهی می دانست، و از اینکه در زندان توفیق بیشتر برای ارتباط با خدا یافته، شکر و سپاس الهی را به جای می آورد.
چندی بعد که امام کاظم(ع) را به زندان سخت «سِندی بن شاهک» بردند، و در آن جا تحت شکنجه های شدید قرار گرفت، هارون یکی از درباریان خود به نام «ربیع» را مأمور کرد که به زندان نزد امام کاظم(ع) رفته و از او دلجویی نماید و پیشنهاد آزاد شدن از زندان را به او بدهد. ربیع در زندان، به محضر امام کاظم(ع) رسید و به آن حضرت چنین گفت: «برادرت(هارون) مرا نزد تو فرستاده، او سلام رساند و گفت به شما چنین عرض کنم؛ چیزهایی درباره تو به من خبر داده اند که مرا پریشان ساخت. از این رو، از مدینه تو را به بغداد نزد خود آوردم، در مورد آن چیزها تحقیق کردم دیدم، تو از همه عیوب پاک هستی، و فهمیدم که نسبت دروغ به تو داده اند. اینک با خود فکر کردم که تو را به خانه ات در مدینه بازگردانم، یا نزد خود نگه دارم، به این نتیجه رسیدم که اگر نزد من باشی، سینه ام از عداوت تو خالی تر خواهد شد و دروغ بدخواهان را آشکارتر خواهد کرد، من ربیع را مامور نمودم تا هرگونه غذایی را مایل هستی و هرگونه تقاضایی داری تامین کند، با کمال راحتی از او بخواه که بر آورده خواهد شد.»
امام کاظم(ع) با کمال بی اعتنایی به پیام هارون، در دو جمله کوتاه و پرمعنی که نشان دهنده مقاومت و صلابتش بود، در پاسخ ربیع فرمود: «اموال خودم نزد من حاضر نیست تا از آن بهره مند گردم، و خداوند مرا درخواست کننده از خلق نیافریده است.» آن گاه بی درنگ برخاست و گفت: ا... اکبر و مشغول نماز شد.
ربیع، پس از انجام مأموریت، نزد هارون بازگشت و ماجرای ملاقات خود را با امام(ع) به هارون گزارش داد. هارون به ربیع گفت: «روحیه موسی بن جعفر(ع) را چگونه دیدی؟ و نظرت درباره او چیست؟»
ربیع در پاسخ گفت:... هرگاه بر روی زمین خطی ترسیم شود، و موسی بن جعفر(ع) وارد آن خط گردد، سپس بگوید از آن خط خارج نمی شوم، هرگز خارج نخواهد شد.
هارون که امام کاظم(ع) را می شناخت و از مقاومت و اراده قاطع آن حضرت باخبر بود، سخن ربیع را تصدیق کرد و گفت: «همین گونه است که گفتی و من بیشتر دوست دارم که او نزد من در زندان بغداد بماند.» آن گاه به ربیع گفت: «این موضوع محرمانه بماند، مبادا آن را برای کسی نقل کنی.»
امام در یکی از نامه های حماسی خویش که از زندان به کاخ هارون ارسال نمود، چنین نگاشت «ای هارون! هیچ روز سخت و پر محنتی بر من نمی گذرد، مگر اینکه روزی از راحتی و آسایش و رفاه تو کم می گردد؛ اما بدان که هر دو رهسپار روزی هستیم که پایان ندارد و در آن روز، مفسدان و تبهکاران زیانکار و بیچاره خواهند بود.»
زندگی قهرمانانه امام کاظم(ع) در زندان، حقیقت توحید و ارتباط خالص با خدای بزرگ را نشان داد، و با صبر و مقاومتش بر ستمگران تاریخ آموخت که با بند و زنجیر، نمی توان چراغ آزادی و فضیلت را خاموش کرد.
عاقبت آن امام بزرگوار در سال 183 هجری در 55 سالگی و پس از آنکه چندین سال از این زندان به آن زندان انتقال می یافت و در زندانهای تاریک با محبوب و معشوق حقیقی خود راز و نیاز می کرد، به دست «سِندی بن شاهک» و به دستور هارون مسموم و به شهادت رسید.
حضرت موسی بن جعفر(ع) با اینکه مدتهای طولانی را در زندانهای مختلف نظام طاغوتی هارون سپری کرد و در شکنجه گاههای مخوف، به دست شقی ترین مأموران سپرده شده بود، اما لحظه ای از گفتن سخن حق و نشر حقایق الهی باز نایستاد و در فرصتهای مناسب گفتارهای بیدارگرانه و هشدارآمیز خود را به گوش سردمداران دنیاپرست نظام حکومتی رساند و به ایفای نقش خطیر خویش در جامعه اسلامی پرداخت.
امام موسی کاظم(ع) توانست با حق خواهی به عنوان هدف آرمانی در زندگی فردی و اجتماعی خویش و ظلم و باطل ستیزی، در چنان جایگاهی قرار گیرد که مصداق بارز کاظم شناخته شود. کاظمیت آن امام همام(ع) زمانی معنای واقعی به خود گرفت که در برابر فشارهای ظالمان و سختی ها و مصایب بی شماری که از سوی دشمنان اعمال می شد، صبر و شکیبایی ورزید و با کظم و خود نگه داری و محافظت بر اصول حق و ارزشی به مبارزه خویش ادامه داد.
در سیره امام کاظم(ع) حق گرایی و باطل ستیزی در عمل اجتماعی و سیاسی از جایگاه خاصی برخوردار بود. آن بزرگوار هرگز حاضر نشد تا با وجود زندانها و شکنجه ها دست از حق گویی و حق گرایی برداشته و با باطل کنار آید.
این یوسف علوی، حاضر شد سالها در زندان خلفای زور و باطل بماند ولی دست از مبارزه با ظلم و باطل نشوید و با آنان کنار نیاید.
منابع تحقیق : 1 - ارشاد مفید / ج 2
2 - انوار البهیه / محدث قمی
3 - پیشوای هفتم، تحریریه موسسه اصول دین قم.
منبع : روزنامه قدس



امام کاظم (ع) اسوه ظلم ستیزی
نویسنده: عبدالکریم پاک نیا



بی تردید برای استواری و مقاومت در راه عقیده، پشتوانه ای قوی و نیرومند لازم است. طبق آموزه های قرآنی بهترین پشتوانه هر انسان حقیقت طلبی، اتکا به حضرت پروردگار است و میانبرترین و نزدیک ترین راه در معرفت و قرب به حق، توجه به عبادت و معنویت است. خداوند متعال می فرماید: «از صبر و نماز یاری بجویید.”(بقره/ 45)
حضرت کاظم(ع) با پیروی از این رهنمود در مقابل نیروهای باطل، از صبر و بردباری و نماز و عبادت یاری می جست؛ “آن حضرت شبها را تا سحر بیدار بود و شب زنده داری هایش همواره با استغفار بود، همراه با سجده های طولانی، اشکهای ریزان، مناجات بسیار و ناله ها و زاری های مداوم در حال عبادت.”(الانوار البهیه، ص 205)

برخورد با صلابت

از آنجایی که اولیای خدا به امدادهای خداوندی باور قطعی دارند، در برخوردهای خود با دنیاپرستان و طاغوت های زمان بی واهمه و با قاطعیت و صلابت رفتار می کنند و آنان با داشتن سرمایه ایمان به غیر از خداوند متعال از هیچ قدرت و نیرویی نمی هراسند، پیشوای هفتم نمونه بارزی از این اولیای الهی است.
آن حضرت شبها را تا سحر بیدار بود و شب زنده داری هایش همواره با استغفار بود، همراه با سجده های طولانی، اشک های ریزان، مناجات بسیار، و ناله ها و زاری های مداوم در حال عبادت.”

اینک مواردی را در اینجا با هم می خوانیم:

الف) سخن امام به مهدی عباسی

مهدی، سومین خلیفه عباسی، در یک اقدام عوام فریبانه اعلام کرد که هر کسی که حقوقی بر گردن نظام حکومتی دارد، می تواند برای رسیدن به حق خود اقدام نماید. او در یک حرکت ظاهری مشغول ادای حقوق مردم شد. امام کاظم(ع) نیز خواستار اعاده حقوق خود شد. در آنجا گفتگوی ذیل میان خلیفه و پیشوای هفتم به وقوع پیوست:
* حقوق شما چیست؟
فدک.
* محدوده فدک را مشخص کن تا به شما باز گردانم.
حد اول آن، کوه احد، حد دوم عریش مصر، حد سوم سیف البحر(دریای خزر) و حد چهارمش دومة الجندل ] سرزمین عراق [ است.
* همه اینها؟!
آری !
خلیفه آنچنان ناراحت شد که آثار غضب در چهره اش پدیدار گشت و با ناراحتی شدید گفت که مقدار زیادی است، باید بیندیشم. امام کاظم(ع) با این سخن به او فهماند که حکومت حق امام کاظم(ع) است و زمام حکومت بر دنیای اسلام باید در دست اهل بیت(ع) باشد. (اصول کافی، کتاب الحجه، باب الف„ والانفال)

ب) پیشوای دلها

روزی در کنار کعبه، هارون الرشید حضرت کاظم(ع) را ملاقات نمود و در ضمن سخنانی به امام گفت: آیا تو هستی که مردم مخفیانه با تو بیعت می کنند و تو را به رهبری خویش برمی گزینند؟ حضرت با کمال شهامت فرمود: “من بر دل های مردم حکومت می کنم و تو بر جسم های آنان!”
امام کاظم(ع) با این سخن به او فهماند که حکومت حق امام کاظم(ع) است و زمام حکومت بر دنیای اسلام باید در دست اهل بیت(ع) باشد.

ج) هشدار به متکبران

هارون، سلطان گردنکش و متکبری بود که خود را برتر از همه چیز و همه کس می دانست و حتی در خیال باطل خود بر ابرها می بالید و به وسعت حکومت خویش می نازید که: ای ابرها! ببارید که هر کجا قطرات بارانتان ببارد، چه شرق و چه غرب، بر زمین های تحت حکومت من خواهد بارید و خراج و مالیات آن سرزمین را نزد من خواهند آورد.
زمانی امام هفتم(ع) به کاخ هارون رفته بود. هارون از او پرسید: این دنیا چیست؟ امام فرمود: این دنیا سرای فاسقان است. سپس با تلاوت آیه 146 سوره اعراف به وی هشدار داد که: “بزودی از آیات خود دور خواهم نمود کسانی را که به ناحق در روی زمین ادعای بزرگی می کنند و اگر آنان هر آیه ای را ببینند، به آن ایمان نمی آورند و اگر راه رشد و کمال را ببینند، به سوی آن حرکت نمی کنند، ولی اگر راه ضلالت و گمراهی را ببینند، به سوی آن خواهند رفت.” هارون پرسید: دنیا خانه کیست؟ حضرت فرمود: دنیا برای شیعیان ما مایه آرامش و برای دیگران آزمایش است.
در آخر این گفتگو، هارون با درماندگی تمام پرسید: آیا ما کافریم؟ امام هفتم(ع) پاسخ داد: نه، ولی چنان هستید که خداوند متعال فرموده است: “کسانی که نعمت خدا را به کفر تبدیل کردند و قوم خود را در محل تباهی فرود آوردند.”(هدایتگران راه نور، ص 700)

د) سلام بر تو ای پدر!

هارون وارد مدینه شد و به همراه جمع زیادی به حرم پیامبر(ص) رفت. او در مقابل قبر شریف رسول خدا(ص) ایستاد و با کمال افتخار چنین سلام داد: سلام بر تو ای پسر عمو! در این هنگام، حضرت موسی بن جعفر(ع) که در میان اهل مدینه حضور داشت، نزدیک آمد و برای تحقیر خلیفه غاصب چنین سلام داد: “سلام بر تو ای رسول خدا! سلام بر تو ای پدر!” در این حال، هارون از شدت خشم به خود پیچیده و دنیا در نظرش تیره و تار شد؛ زیرا حضرت کاظم(ع) به این وسیله شایستگی خود را برای جانشینی رسول خدا(ص) و لیاقت نداشتن هارون برای چنین مقامی بیان داشت. (بحارالانوار، ج 48، ص 135)

هـ) نامه ای از زندان

حضرت موسی بن جعفر(ع) با اینکه مدتهای مدیدی را در زندانهای مختلف نظام طاغوتی هارون سپری کرد و در شکنجه گاه های ترسناک، به دست شقی ترین مأموران سپرده شده بود، اما از گفتن سخن حق و نشر حقایق الهی لحظه ای درنگ نکرد.
آن حضرت در فرصتهای مناسب گفتارهای بیدارگرانه و هشدارآمیز خود را به گوش سردمداران دنیاپرست نظام حکومتی رسانده، به ایفای نقش خطیر خویش در جامعه اسلامی پرداخت. امام در یکی از نامه های حماسی خویش که از زندان به کاخ هارون ارسال نمود، چنین نگاشت: «ای هارون! هیچ روز سخت و پر محنتی بر من نمی گذرد، مگر اینکه روزی از راحتی و آسایش و رفاه تو کم می گردد؛ اما بدان که هر دو، رهسپار روزی هستیم که پایان ندارد و در آن روز، مفسدان و تبهکاران زیانکار و بیچاره خواهند بود.»
(تاریخ بغداد، ج 13، ص 32)
ممکن است این پرسش به ذهن آید که امام هفتم(ع) از آن شرایط خفقان چگونه نامه ها و سخنان خود را به سمع و نظر دیگران می رسانید؟
بررسی اوضاع تاریخی آن عصر نشان می دهد که اکثر زندانبانان و مأموران آن پیشوای الهی با اندکی ارتباط و برخورد با ایشان، به حقیقت و معنویت امام پی برده و از هواخواهان و دلدادگان امام می شدند و این مسأله سبب شده بود که گفته ها، نوشته ها و افکار و اندیشه و سیره حضرت بر تاریخ پوشیده نماند.
منبع:روزنامه قدس

کاظم الغیظ (ع) و سیاست
نویسنده: فاطمه شابندر
مترجم : سهیر مطیعی

ولادت :

امام موسی بن جعفربن محمّدبن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب : در هفتم صفر 128 ه . ق در زمان خلافت حاکم ستمکار اموی؛ مروان بن حکم در شهر أبواء دیده به عالم گشود و جهان را به نور خویش روشن ساخت.
مادر گرامی ایشان حمیده دختر صاعد بربری است که از طرف امام باقر (ع) به المصفاة من الأدناس ؛ صاف و پاک شده از پلیدی ها لقب گرفت امام صادق (ع) درباره ی این بانوی گرامی فرمود: المصفّاة من الأدناس کسبیکة الذهب...؛ یعنی پاک و صاف شده از پلیدها و آلودگی ها مانند شمش طلا است، و همواره فرشتگان او را نگهبانی می کردند تا او برای من کرامتی از طرف خداوند به ارمغان آورد که حجّت خدا بعد از من شد. [1] در واقع امام صادق (ع) در این روایت به حجّت خدا بعد از خویش تصریح فرموده است. امام کاظم (ع) نوزده سال با پدر گرامی خویش زندگی کرد.

القاب امام کاظم (ع) :

العبد الصالح ؛ بنده صالح ، این لقب به جهت شایستگی عبادت و اجتهاد اوست.
الوفی؛ با وفا ، به علّت این که او با وفاترین بنده به خدای متعال پس از پدر گرامی اش بود.
الصابر؛ صبر کننده ، از آن رو که در برابر دردها و پیش آمدهای ناگوار صبر پیشه کرد و در راه خدا استقامت ورزید.
الکاظم؛ بازدارنده ی خشم ، و آن به سبب سکوت و بردباری اش در قبال خشم شدید ستمکاران بود.
أمین بر امانت داری او در امور دین گواهی می دهد و
باب الحوایج است ؛ یعنی راه و طریق وسیله ای که بندگان برای رسیدن به حاجت ها و حل گرفتاری ها از او مدد می گیرند. آری هرگاه با اندوه و گرفتاری به درگاه خداوند تضرّع و سؤال کند، و او را به واسطه ی امام هفتم (ع) ـ با یکی از القاب حضرتش ـ بخواند ، به یقین خداوند متعال درد و گرفتاری اش را خواهد گشود.[2]

کنیه های حضرت :

به تحقیق القاب و کنیه های زیادی به امام موسی بن جعفر (ع) اختصاص یافته است ؛ چرا که در زمان حضرت تقیه به اوج خود رسید و شیعیان به امام القاب و کنیه های گوناگون نسبت دادند ، و هرگاه جاسوس حکومتی از آن آگاه می شدند ، شیعیان آن نشانه و علامت را تغییر می دادند ؛ از این رو در روایات به ندرت نام شریف امام (ع) تصریح شده است.
از جمله کنیه های معروف امام موسی کاظم (ع) می توان به موارد : ابوالحسن اوّل، ابوالحسن الماضی، أباعلی، ابواسماعیل و ابوابراهیم اشاره کرد. [3]

شاخص های اخلاقی :

عفو و گذشت، نیکی، بخشش، سخاوت و برآوردن نیاز حاجتمندان از جمله ویژگی های برجسته ی امام کاظم (ع) است. امام(ع) همواره دوست دار کار خیر و تقرّب به خدای متعال بود.[4]

اثبات امامت :

فیض بن مختار نقل می کند که به ابی عبدالله (ع) عرض کردم : دستم را بگیر و مرا از آتش جهنّم رهایی ده که ما پس از تو کسی را نداریم؟ در آن هنگام ابوابراهیم(ع) داخل شد، در حالی که پسر بچه بود، ابی عبدالله (ع) فرمود : این صاحب شماست، پس دامن او را بگیر و به او تمسّک کن. [5]
به تحقیق بسیاری از علما همچون: صدوق، کلینی، طوسی، مفید و علمای دیگر روایات فراوانی نقل کرده اند که نص آن بر امامت امام کاظم (ع) دلالت می کند. نوبختی، [6] امامت امام کاظم (ع) را به اجماع بیان کرده است: تمام اصحاب و یاران امام صادق (ع) بر امامت امام کاظم (ع) اجماع کرده اند.[7]

روش سیاسی امام (ع) :

سیاست حضرت شیوه ی خاص خود را داشت :

1. حضرت بر پیروی از راه و روش اهل بیت تأکید داشت؛ چرا که روش سیاسی و راه آشکار آن ها مبنی بر دوری کردن از ظلم و تنفّر و بی زاری از ظالمان است. حضرت بر اهمیّت رعایت این اصل از سوی شیعیان و دوستان سخت می گرفت و همکاری با حکومت عباسی را حرام فرموده بود. نحوه ی برخورد حضرت(ع) با صفوان جمّال کاشف از دقّت عمل امام(ع) در مورد تربیت سیاسی شیعیان و در حقیقت شاهدی روشن بر این ادعا است. حضرت وی را سرزنش کرد؛ چرا که او شتران خود را به هارون کرایه می داد. امام(ع) به او فرمود: ای صفوان هرچیزی از تو صادر می شود نیکو و زیبا است، مگر یک چیز ؛ زمانی که صفوان بیشتر سؤال کرد، امام(ع) به او فرمود: کرایه دادن شترانت به هارون الرشید. پس از این گفت و گو صفوان شترانش را فروخت.
2. امام(ع) به خاطر محافظت از مکتب شیعه بر تقیه کردن در آن زمان سفارش و تأکید نمود. محمّدبن خلاّ در این باره می گوید: از اباالحسن موسی کاظم (ع) در مورد قیام کردن برای ولایت سؤال کردم، حضرت فرمود: ابوجعفر در این مورد فرمود: تقیه کردن، آیین من و آیین پدران من است، و هرکس که تقیه ندارد، ایمان ندارد..
3. امام(ع) از طریق اصحاب و یارانش در دستگاه حکومت جایی پیدا کرده بود، چرا که اصحاب امام(ع) موقعیت های سیاسی مهمی در حکومت عباسی به دست آورده بودند، امام(ع) همواره با آن ها در مورد همکاری و برآوردن نیازها و حوایج مؤمنان شرط می کرد. از شیعیانی که در دستگاه حکومت عباسی بودند، می توان به: علی بن یقطین ، حفص بن غیاث کوفی که امر قضاوت را در دست گرفته بود، اشاره کرد و فضل بن سلیمان نیز کاتب منصور، مهدی و محمّدبن اسماعیل بود. همچنان که در پست وزارت و والی نیز قرار گرفت. حسن بن راشد وزیر مهدی، هادی و رشید بود. و حال آن که افراد یاد شده از یاران و راویان حدیث امام کاظم (ع) به شمار می آیند. [8]

مدرسه علمیه امام (ع) و مسأله رهبری :

به تحقیق امام صادق(ع) پیمان بسته بود که امامت را به فرزندش کاظم(ع) تحویل دهد؛ در این مورد امام صادق(ع) نزد یکی از اصحابش فرمود: به درستی که این فرزندم که تو او را دیدی، اگر از او آنچه در کتاب خداوند است، سؤال کنی، با آگاهی و علم پاسخ خواهد داد.[9]
به تحقیق امام کاظم(ع) این امانت علمی را پس از پدر بزرگوارش در دست گرفت و به پاخاست تا وظایف سنگین امامت را ادا کند و نیز علوم دینی و شریعت را منتشر سازد. گروهی از علما، راویان و محدّثان را تعلیم و تربیت نمود. با وجود شدّت اختناق اوضاع سیاسی حاکم در آن زمان و فشاری که از سوی حاکمان بر امام وارد می شد، حضرت هرگز مسؤولیّت علمی خویش را رها نکرد از همین رو حضرت به کنترل تهاجم فرهنگی و علمی صورت گرفته از سوی ملحدان و کافران زندیق موفق شد. در کتاب های رجال و تراجم به بیش از سیصد راوی که از امام کاظم (ع) نقل حدیث می کردند، اشاره شده است. [10]

شاگردان برجسته امام (ع) :

به درستی که تاریخ علمی، مفتخرانه نام برخی از شاگردان جلیل، نمونه و هوشمند امام کاظم(ع) را بیان می کند و به بسیاری از تألیفات و نوشته های آن ها گواهی می دهد.
1. از جمله شاگردان فقیهِ امام کاظم(ع) می توان از: یونس بن عبدالرحمان، صفوان بن یحیی، محمدبن أبی عمیر، عبدالله بن مغیره، حسن بن محبوب سراد و احمدبن محمّد بن أبی نصیر یاد نمود.[11]
2. از جمله شاگردان امام(ع) که در علم کلام صاحب تألیف می باشند به هشام بن حکم، علی بن سوید و محمّدبن سنان و ... اشاره شده است.

ثابت کردن پایه های اساسی تفکّر و تشریع

معارف و افکار امام هفتم(ع) و قاعده های اساسی برای ثبت قوانین و استنباط مباحث فقهی در رساله ای توسط آن حضرت آمده است. این رساله بنابر خواست خلیفه عبّاسی هارون الرشید نوشته شد. در این رساله دستورهای شریعت و مسایل اعتقادی که در قرآن کریم و سنّت وجود دارد، ثبت شده است.[12]
در این باره خطاب به هشام بن حکم می فرماید:
ای هشام به درستی که خداوند عزوجل حجّت­ها را برای مردم به وسیله عقل ها کامل کرد، و به وسیله بیان، به آن ها عطای فراوان داد و آنان را بر ربوبیّتش به واسطه دلیل ها راهنمایی کرد. ای هشام، خداوند فرمود که عقل باید همراه علم باشد، چرا که وتلکَ الأمثالُ نَضرِبُها للنّاس و مَایعقِلُها إلاّ العالمون [13] ؛و این مثل ها را برای مردم می زنیم و[لی] جز دانش وران آن ها را در نیابند. [14]

موضع امام در قبال غلات :

مسأله غلو در مورد ائمه: مولود عصر امام کاظم(ع) نیست؛ بلکه آغاز این امر در زمان امیرالمؤمنین بوده است و شاید درباره­ی علّت آن بتوان گفت: علم و کرامات علی(ع) از حدّ ادراک و شعور مردم فراتر بود. امّا در همه حال ائمه معصومین : با این تفکّر به شدت مخالفت کردند و حتی با آن جنگیدند و به شیعیان امر فرمودند که از آن افراد دوری کنند، و از ازدواج با آن ها خودداری نمایند، آن ها را در قبرستان مسلمین دفن نکنند، ذبح آنان خورده نشود و حتی حکم به نجاست آنان داده اند و هیچ حکم اسلامی را بر آن ها جاری نمی کردند. در زمان امام صادق(ع) فرقه ای ظاهر شد که بر الوهیت امام صادق(ع) مدعی شد. نام آن فرقه خطابیه است که منسوب به اصحاب أبی الخطاب محمّد بن ابی زینب الأسدی است. امام (ع) با او مخالفت کرد و علیه او قیام نمود و او را لعن فرمود و دستور داد مردم از او تبری جویند. با این که خطاب کشته و سوزانده شد، امّا دعوتش خاموش نگردید و شرارتی از آن آتش تا زمان امام کاظم (ع) باقی ماند؛ همین امر باعث شد که محمّدبن بشیر دوباره به این دعوت دامن بزند و الوهیت امام کاظم (ع) را اعلان کند، اما حضرت(ع) او را لعن فرمود و از او متبرّی شد و علیه او نفرین کرد و فرمود : بارالها هرآینه از تو درخواست می کنم که مرا از این مرد پلید و نجس رهایی دهی .

نظر امام (ع) درباره ی قیاس :

ائمه معصومین نسبت به آموزش احکام اهتمام ورزیده و اهمیت فراوانی قائل شده اند و کتاب هایی در این باره تألیف کرده اند. با این وجود مردم به خصوص در زمان امام صادق (ع) و امام کاظم (ع) دچار تشتت و پراکندگی افکار شدند و گروه ها و مذاهب گوناگونی ظاهر گردید و قیاسی که در مکتب اهل البیت از آن نهی شده بود، رواج و گستردگی پیدا کرد، با این که ائمه معصومین به صراحت تأکید فرمودند که : دین خداوند به وسیله عقل ها قیاس نمی شود. در مذهب اهل بیت جواز رجوع به قیاس صادر نشده است و حال آن که تأکید بر این مسأله که هر چیزی که مردم نیاز دارند، در کتابی نزد آنان مرقوم است. [15]

شهادت امام کاظم (ع)

دستگیری امام(ع) ؛

هارون الرشید آخرین خلیفه عبّاسی؛ سعی و تلاش فراوان داشت تا امام(ع) را به شهادت برساند، به همین منظور روش های گوناگون را به کار برد. از یک جهت شخصیت عالی و مقام بلند مرتبه امام (ع) او را سخت نگران کرده بود، و از جهت دیگر دوستی و محبّت به اهل بیت مردم را به آن خاندان الهی سخت وابسته نموده بود. در حقیقت کسی نبود که امام(ع) را نشناسد و از قدر و منزلت حضرت آگاه نباشد و به فرزند رسول خدا (ص) احترام نگذارد. این وضعیت هارون الرشید را نسبت به تخت و سلطنت خود بیمناک کرد. او برای دور نگه داشتن مردم از فرزند رسول خدا (ص) همواره حضرت را از زندانی به زندان دیگر منتقل کرد. امّا هر مرتبه آنچنان زندانبان ها تحت تأثیر شخصیت حضرت قرار می گرفتند که هارون الرشید آن ها را تنبیه و سرزنش می کرد. زمانی که فضل بن یحیی از دستور کشتن امام (ع) سرپیچی کرد، هارون او را برهنه نمود و صد تازیانه در مجلس عباس بن محمّد به او زد. [16]
امام(ع) بارها در زندان بصره و بغداد بازداشت شد. حضرت کاظم (ع) روزها را در زندان روزه می گرفت و شب ها به عبادت خدا مشغول بود، و هیچ گاه اظهار ناراحتی، ناشکری و عدم رضایت نکرد، بلکه فارغ شدن برای عبادت خداوند را از بهترین نعمت ها می دانست. سومین بازداشت حضرت با نگهبانی سندی بن شاهک مصادف شد. هارون الرشید به سندی دستور داد تا عرصه را بر امام (ع) بسیار تنگ کند. آن مرد پلید و گناه کار در برابر امام خشونت و قساوت را به آخرین درجه رساند ، امّا حضرت همچنان بردبار، محتسب و متوکّل بود. رشید به سندی دستور داد تا امام را به سه رطل آهن ببندد و در زندان را نیز قفل کند و فقط برای وضو به امام اجازه ی خروج دهد.

افتخار پل بغداد ؛

هارون الرشید سندی بن شاهک را بر قتل امام کاظم (ع) تشویق کرد. سندی طعام حضرت را مسموم نمود. هنگامی که حضرت از آن غذا میل کرد، سم در بدن طاهر و پاکش جاری شد و در روز سوم مسمومیّت در زندان سندی، روح مقدسش، بدن را مفارقت نمود.
روز بیست و پنجم رجب سال صد و هشتاد و سه هجری رقم خورد. سندی به نوکرانش دستور داد پیکر مطهر حضرت را حمل کنند و در بازارها بگردانند و بر پل شهر بغداد قرار دهند. او به یاران حضرت اجازه نداد که امام (ع) را تشییع کنند . حقیقت رفتار با امام کاظم (ع) بیان گر و کاشف قساوت و حقد و کینه دشمنان اهل بیت است.
سلام بر تو ای سرور و مولای من در روزی که متولد شدی و جهان به نورت متبرّک شد و در روزی که در تاریکی زندان به درجه شهادت نایل شدی و روزی که حیّ و زنده مبعوث خواهی شد.

پی نوشت ها:

[1]. کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 477.
[2]. اعلام الهدایة، ج 9، ص 17. دلایل الامامة، ص 303 ـ 305 و الامام موسی الکاظم(ع) فی محنة التاریخ، ص 23 ـ 17و سیرة رسول الله(ص) ص 328 و 329 و بحارالانوار، ج 48، ص 8 ـ 1. الملل والنحل: ج 6 ، ص 485 و الفصول المهمة ، ج 2، ص 936 ـ 934.
[3]. دلایل الامامة، ص 307 و منتهی الامال، ج 2، ص 287 و مسند الامام الکاظم(ع)، ج 1، ص 6 .
[4]. شیخ صدوق، امالی، ص 458.
[5]. اصول کافی، ج 1، ص 311، ح 16.
[6] . ابومحمد الحسن­بن موسی نوبختی، متکلم و فیلسوف شیعه در قرن سوم و چهارم.
[7] . دفاع عن التشیع، ص 220.
[8] . اعلام الهدایة، ج 9، ص 146 ـ 142.
[9]. محمد باقر مجلسی1، بحارالانوار، ج 48، ص 24.
[10] . سیرة رسول الله(ص)، ص 341 و 342.
[11]. مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 350.
[12]. تحف العقول، ص 407 و 408.
[13] . العنکبوت، 29 : 43.
[14]. تحف العقول، ص 387 ـ 384.
[15]. ر.ک؛ الامام موسی الکاظم(ع) فی محنة التاریخ، ص 210 ـ 203.
[16]. سیرة رسول الله(ص)، ج 2، ص 393.

منبع: نامه جامعه ، مرداد 1385، شماره 23
گوشه هایی از مکارم اخلاقی امام کاظم علیه السلام



الف)مشورت با غلامان و احترام به آن ها

حسن بن جهم می گوید: در محضر امام رضا (ع) بودیم، سخن از امام کاظم(ع) به میان آمد، امام رضا (ع) فرمود: با این که عقل های مردم قابل مقایسه ی منطقی با عقل پدرم (امام کاظم) نبود، گاهی با غلامان سیاه خود در امور مختلف، مشورت می کرد و به رأی و فکر آن ها احترام می گذاشت.
شخصی به پدرم گفت: آیا با غلامان سیاه مشورت می کنی؟!
در پاسخ فرمود: «ان الله تبارک و تعالی ربما فتح علی لسانه؛(1) همانا خداوند متعال چه بسا راه حل مشکلی را بر زبان همان غلام سیاه بگشاید.»

ب)صلابت و عزت نفس در برابر ترفند هارون

یکی از خصلت ها و روش های رفتاری امام کاظم(ع) حفظ صلابت و عزت اسلامی بود، او هرگز به خواری و ذلت تن در نداد، تا آن جا که مرگ با عزت را بر زندگی ذلت بار ترجیح داد. سرگذشت های جالب زیر گفته ی ما را اثبات می کند:
1- در آن هنگام که امام کاظم(ع) در زندان، در شرایط سخت بود، هارون، وزیرش یحیی بن خالد برمکی را طلبید و به او چنین دستور داد: به زندان برو و موسی بن جعفر(ع) را از غل و زنجیر آزاد کن و سلام مرا به او برسان و به او بگو: پسرعمویت (هارون) می گوید: من قبلا سوگند یاد کرده ام که تو را آزاد نسازم تا اقرار کنی که با من رفتار بدی کرده ای و از من درخواست عفو از گذشته نمایی، اقرار تو موجب ننگ برای تو نیست و درخواست تو از من، موجب نقص و عیب تو نخواهد بود. این پیام رسان من، یحیی بن خالد، مورد اطمینان من و وزیر من است، از او درخواست عفو کن تا مرا از ذمه ی سوگند برهاند، آن گاه به سلامت هر کجا خواهی برو.
امام کاظم (ع) به یحیی چنین گفت: ای ابا علی! مرگ من فرارسیده و بیش از یک هفته، بیشتر در این دنیا نخواهم ماند، از جانب من به هارون بگو: روز جمعه فرستاده ی من نزد تو می آید و آن چه را در مورد وفات من دیده، به تو خبر می دهد و تو به زودی در فردای قیامت در پیش گاه عدل الهی زانو بر زمین زده و در آن جا روشن می شود که ظالم و ستم گر کیست؟(2)
2- در آن هنگام که امام کاظم (ع) در زندان های تاریک هارون به سر می برد، یکی از آشنایان برای امام چنین پیام داد: اگر برای فلانی نامه بنویسی تا با هارون در مورد آزادی تو صحبت کند، کارساز است.
امام کاظم(ع) جواب داد: پدرم از پدران خود و آن ها از پیامبر (ص) نقل کرده اند که خداوند به حضرت داود (ع) وحی کرد: همانا هیچ بنده ای از بندگانم به شخصی جز من تکیه نکرد، مگر این که اسباب (نعمت های) آسمان را از او بریدم، و زمین را در زیر پایش برای فرو رفتنش در کام زمین، سست کردم.(3)

ج)نهی از منکر امام کاظم (ع) و پشیمانی گنه کار

روزی امام کاظم (ع) از کوچه ای عبور می کرد، صدای ساز و آواز از در خانه ای به گوشش رسید، در همین لحظه کنیزی از آن خانه برای ریختن زباله، بیرون آمد، امام به او فرمود: صاحب این خانه بنده است یا آزاد، به عبارت دیگر، غلام است یا ارباب؟
کنیز گفت: او آزاد است.
امام کاظم (ع): راست گفتی، آزاد است که این گونه آشکارا گناه می کند، اگر بنده بود از مولای خود می ترسید و گناه نمی کرد.
همین گفت و گو باعث شد که کنیز دیرتر به خانه بازگردد. به همین دلیل صاحب خانه به نام بشر از کنیز پرسید: چرا دیر آمدی؟
کنیز در پاسخ گفت: شخصی از این جا عبور می کرد، از من پرسید: صاحب این خانه بنده است یا آزاد، گفت: اگر بنده بود از آقای خود می ترسید.
همین پیام آن چنان بشر را دگرگون کرد که همان لحظه با پای برهنه از خانه بیرون آمد و به دنبال آن آقا به راه افتاد. ناگاه دید امام کاظم (ع) است، معذرت خواست و همان جا توبه کرد و با چشم گریان به خانه اش بازگشت. از آن پس هرگز دنبال گناه و انحراف نرفت و از پارسایان معروف عصر خود شد، و چون هنگام توبه پا برهنه بود، به او «بشر حافی» لقب دادند.(4)

د)آراستگی امام برای همسر

حسن بن جهم می گوید: امام کاظم (ع) را دیدم که محاسنش را رنگ کرده بود و بسیار آراسته به نظر می رسید، پرسیدم: فدایت شوم چرا محاسنت را رنگ کرده ای؟
در پاسخ فرمود: آراستگی و آمادگی، بر حفظ عفت زن می افزاید. همانا بعضی از زن ها به دلیل آن که شوهرانشان به مسئله ی نظافت و آرایش بی اعتنا هستند، از مرز عفت خارج می شوند. سپس فرمود: آیا دوست داری همسرت را آن گونه بنگری که او تو را آن گونه (ژولیده و نامرتب) بنگرد؟
عرض کردم: نه.
فرمود: زن نیز دوست ندارد، تو را ژولیده بنگرد. سپس افزود: «من اخلاق الانبیاء التنظف و التطیب و حلق الشعر؛ (5) از اخلاق پیامبران، پاکیزگی و خوش بویی و زدودن موهای اضافی بدن است.»

شخصیت امام

امام موسی کاظم (ع) در میان شخصیت های علوی موجود در آن زمان از نظر علم و تقوا و زهد و عبادت، سرآمد روزگار خویش به شمار می آمد.
شیخ مفید در این باره می گوید: ابوالحسن موسی (ع) پرستنده ترین، سخی ترین و باشخصیت ترین اهل زمان خود بود.(6)
ابن ابی الحدید درباره ی آن حضرت چنین می نویسد: فقاهت، دیانت، عبادت، بردباری و شکیبایی، همه در آن حضرت جمع بود.(7)
یعقوبی، مورخ شهیر، در این باره می نویسد: موسی بن جعفر (ع) عابدترین مردم زمان خود بود. آن حضرت از صالحان، عابدان، سخاوت مندان و بردباران بود و شخصیتی بس بزرگ داشت.(8)
آن چه از سجایای امام (ع) بیش از همه نبود و نمایاین داشت، کرم و سخاوت او بود که ضرب المثل شده است. از جمله خصایص دیگر آن حضرت، زهد و عبادت ایشان است. امام کاظم (ع) سال های متمادی در زندان به سر برد و در تمام این مدت به عبادت خدا مشغول بود، به طوری که بسیاری از زندان بانان او تحت تأثیر جاذبه ی معنوی وی قرار می گرفتند.

پی نوشت :

1- میزان الحکمه، ج5، ص 211.
2- مناقب آل ابیطالب، ج4، ص 290.
3-تاریخ یعقوبی، طبق نقل الائمه الاثنا عشر (هاشم معروف)، ج 2، ص 338.
4- محمد محمدی اشتهاردی، پرتوی از زندگی چهارده معصوم (ع)، نگاهی بر زندگی امام کاظم (ع).
5- فروع کافی، ج 5، ص 567.
6- شیخ مفید، الارشاد، ص 277.
7- شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 273.
8- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 414.

منبع: مجله ی معارف اسلامی شماره 71
مناظرات امام کاظم علیه السلام

اهلبیت (علیهم السّلام) ذریه و نسل پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله وسلم)
مناظره امام کاظم(علیه السلام) با هارون

هارون الرّشید (پنجمین خلیفه عبّاسی) در گفتگویی، با امام کاظم ـ علیه السّلام ـ سخن را چنین ادامه داد و به آن حضرت خطاب کرده و گفت:
شما در بین عام و خاص، روا دانسته‌اید تا شما را به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ نسبت دهند و می‌گویید ما پسر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هستیم، با این‌که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پسری نداشت، تا نسل او از ناحیه پسر ادامه یابد، و می‌دانید که ادامه نسل از ناحیه پسر است نه دختر و شما اولاد دختر او هستید، پس پسر پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیستید؟
امام کاظم: اگر پیامبرـ صلّی الله علیه و آله ـ هم اکنون حاضر شود و از دختر تو خواستگاری کند، آیا جواب مثبت به او می‌دهی؟
هارون: عجبا! چرا جواب مثبت ندهم، بلکه بر این وصلت بر عرب و عجم افتخار می‌کنم.
امام کاظم: ولی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از دختر من خواستگاری نمی‌کند و برای من روا نیست که دخترم را همسر او گردانم.
هارون: چرا؟
امام کاظم: زیرا، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ باعث تولّد من شده است (و من نوه او هستم) ولی باعث تولّد تو نشده است.
هارون: احسن ای موسی! اکنون سؤال من این است که چرا شما می‌گوئید: «من از ذریّه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هستم؟ با این‌که پیامبر نسلی نداشت، زیرا نسل از ناحیه پسر است نه دختر، و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پسر نداشت، شما از نسل دختر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ حضرت زهرا ـ علیها السّلام ـ هستید، نسل حضرت زهرا ـ علیها السّلام ـ نسل پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نخواهد بود.
امام کاظم: آیا در امانم، و اجازه می‌دهی جواب دهم؟
هارون: آری، جواب بده.
امام کاظم: خداوند در قرآن (آیه 84 و 85 انعام) می‌فرماید: وَ مِنْ ذُرِّیَتهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ اَیّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی هاروُنَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی المُحْسِنِینَ ـ وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی و وَعِیسی وَ اِلْیاسَ کُلّ مِنَ الصّالِحینَ
: «و از دودمان ابراهیم ـ علیه السّلام ـ، داود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و هارون هستند، این چنین نیکوکاران را پاداش می‌دهیم ـ و هم‌چنین زکریّا و یحیی و عیسی و الیاس، هر کدام از صالحان بودند» (سوره انعام، آیه 84 و 85).
اکنون از شما می‌پرسم: پدر عیسی چه کسی بود؟
هارون: عیسی ـ علیه السّلام ـ پدر نداشت.
امام کاظم: بنابراین خداوند در آیه مذکور، عیسی ـ علیه السّلام ـ را به ذریّه پیامبران از طریق مادرش مریم ملحق نموده است، هم‌چنین ما از طریق مادرمان فاطمه ـ علیها السّلام ـ به ذریّه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پیوسته‌ایم.
آن‌گاه فرمود: آیا بر دلیلم بیفزایم؟
هارون گفت: بیفزا.
امام کاظم: خداوند (در مورد ماجرای مباهله) می‌فرماید:
فَمَنْ حاجّکَ فِیهِ مِنْ بَعدِ ماجائَکَ مِنَ الْعِلمْ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائکُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائکُم وَ اَنْفُسنَا وَ اَنْفُسَکُم ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَهَ الله عَلی الْکاذِبینَ
: «هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسید (باز) کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آن‌ها بگو: بیائید ما فرزندان خود را دعوت می‌کنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را دعوت می‌کنیم، شما نیز زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت می‌کنیم شما نیز از نفوس خود، آن‌گاه مباهله می‌کنیم، ولعنت خدا را بر درغگویان قرار می‌دهیم» (سوره آل‌عمران، آیه 61)
آن‌گاه فرمود: هیچ‌کس ادّعا ننموده که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هنگام مباهله (یعنی نفرین کردن برای هلاکت آن کس که راه باطل را می‌پیماید) با گروه نصاری، کسانی را برای مباهله آورده باشد، جز علی ـ علیه السّلام ـ و فاطمه و حسن و حسین ـ علیه السّلام ـ را، بنابراین از این ماجرا استفاده می‌شود که منظور از «اَنْفُسَنا» (از نفوس خود) علی ـ علیه السّلام ـ است، و منظور از «اَبْنائَنا» (پسران ما)، حسن و حسین ـ علیه السّلام ـ می‌باشند، که خداوند آن‌ها را پسران رسول خدا خوانده است.
هارون: دلیل روشن امام کاظم ـ علیه السّلام ـ را پذیرفت و گفت: احسن بر تو ای موسی! ...[1]

پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و اولویت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ
مناظره امام کاظم(علیه السلام) با هارون الرشید

روزی هارون‎ الرشید، وجود مقدس موسی بن جعفر ـ علیه‎السّلام ـ را بحضور طلبید وگفت: من نمی‎دانم چرا شما خود را به پیغمبر اسلام ـ صلی‎الله علیه و آله ـ از ما سزاوارتر می‎دانید؛ بلکه خود را وارث او می‎شمارید با اینکه چون پیغمبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ از دنیا رفت جدّ ما، عباس، عموی پیغمبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ در حال حیات بوده و آیا با بودن عمو ارث به عموزاده که علی ـ علیه‎السّلام ـ باشد می‎رسد تا از او این مقام ارجمند به شما انتقال پیدا نماید؟»
حضرت ابتداء تقاضا کردند که صلاح است خلیفه در این موضوع بحثی ننماید ولکن هارون قانع نگردید و عرضه داشت باید حتماً برتری خود رانسبت به پیغمبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ از ما ثابت نمائید.
حضرت فرمودند: «اکنون که چنین است من به دو جهت، اولویّت خود را نسبت به پیغمبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ از شما ثابت می‎کنم:
اول اینکه: پیغمبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ که از دنیا رفت، دخترش حضرت زهرا ـ علیهاالسّلام ـ در قید حیات بود و مقام فرزند (چه دختر باشد و چه پسر) از عمو مقدم می‎باشد، زیرا فرزند در طبقه اول ارث قرار گرفته و عمو در طبقه سوم [2] پس ما که از طرف مادر منسوب به پیغمبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ می‎باشیم، مقدم بر شما هستیم که از طرف عمو نسبت دارید.
دوم اینکه: از خلیفه سؤال می‎کنم، اگر پیغمبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ زنده شود و از تو دختر بخواهد آیا دخترت را به او تزویج می‎کنی؟» هارون گفت: «صد البته، و به این وصلت افتخار هم می‎کنم.»
حضرت ـ علیه‎السّلام ـ فرمود: «اما اگر پیغمبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ از من دختر بخواهد من به او دختر نخواهم داد و البته خود آن حضرت هم هرگز تقاضای وصلت با دختر مرا نمی‎نماید؛ زیرا اولادهای من، ‌همان اولاد پیامبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ وازدواج با نوه شرعاً حرام و ممنوع است، پس بنابراین ما بدین دو جهت أنسب به پیغمبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ هستیم و نوبت به شما نمی‎رسد.»
هارون چون چنین دید،‌سر به زیر انداخت و ساکت شد.[3]

حرمت شراب در قرآن
مناظره امام کاظم(علیه السلام) با مهدی عباسی

در یکی از سالها مهدی عباسی وارد مدینه شد و پس از زیارت قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با امام کاظم ـ علیه السلام ـ ملاقات کرد و برای آن که به گمان خود از نظر علمی آن حضرت را آزمایش کند! بحث «خَمر» (شراب) در قرآن را پیش کشید و پرسید: «آیا شراب در قرآن مجید تحریم شده است؟» آن گاه اضافه کرد: «مردم اغلب می‎دانند که در قرآن از خوردن شراب نهی شده، ولی نمی‎دانند که معنای این نهی، حرام بودن آن است!»
امام ـ علیه السلام ـ فرمود: «بلی. این حرمت شراب در قرآن مجید صراحتاً بیان شده است.»
ـ در کجای قرآن؟
ـ آنجا که خداوند متعال خطاب به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ می‎فرماید: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ... .» ترجمه: «بگو پروردگار من، تنها کارهای زشت، چه آشکار و چه پنهان و نیز «إثم» (گناه) و ستم به ناحق را حرام نموده است... .»
آنگاه امام ـ علیه السلام ـ پس از بیان چند موضوع دیگر که در این آیه تحریم شده، فرمود: «مقصود از کلمه «إثم» در این آیه که خداوند آن را تحریم کرده، همان شراب است، زیرا خداوند در آیه دیگری می‎فرماید: «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما... .»[4] ترجمه: «از تو در مورد شراب و قمار می‎پرسند، بگو در آن «اثم کبیر» (گناهی بزرگ) و سودهایی برای مردم است و گناهش از سودش بیشتراست.»
و «إثم» که در سوره اعراف صریحاً حرام معرفی شده در سوره بقره در مورد شراب و قمار به کار رفته است، بنابراین شراب صریحاً در قرآن مجید حرام معرّفی شده است.
مهدی، سخت تحت تأثیر استدلال امام ـ علیه السلام ـ قرار گرفت و بی‎اختیار رو به «علی بن یقطین»[5] کرد و گفت: «به خدا قسم این فتوا، فتوای هاشمی است!»
علی بن یقطین گفت: «شکر خدا را که این علم را در شما خاندان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ قرار داده است.»[6]
مهدی از این پاسخ ناراحت شد و در حالی که خشم خود را به سختی فرو می‎خورد گفت: «راست می‎گوئی ای رافضی!!»[7]

در جستجوی حق ـ حقّانیّت اسلام
مناظره امام کاظم(علیه السلام) و مسلمان شدن جاثلیق مسیحیان

شیخ صدوق (ره) و دیگران از هشام بن حکم (شاگرد برجسته امام صادق ـ علیه السّلام ـ) روایت کرده‌اند، یکی از دانشمندان و روحانیون بزرگ مسیحیان به نام «بُرَیهَه» که او را جاثلیق[8] می‌گفتند؛ هفتاد سال در آئین مسیحیان بود، او در جستجوی اسلام و جویای حقّ و اسلام بود، زنی همراه او بود و سالیان دراز به او خدمتگذاری می‌کرد، بُرَیهَه، سستی آئین مسیحیّت و سستی دلائل آن را از آن زن، مخفی می‌کرد، تا این‌که: آن زن از این جریان آگاه گردید، بُرَیهَه همچنان به پرس‌وجو و کندوکاو درباره اسلام پرداخت، و از رهبران و علما و صالحان اسلام، جویا می‌شد، و برای شناختن اندیشمندان اسلام کنجکاوی می‌کرد.
او در میان هر فرقه و گروهی وارد می‌شد، و گفتار و عقائد آن‌ها را بررسی می‌نمود، ولی چیزی از حقّ به دست نمی‌آورد، به آن‌ها می‌گفت: «اگر رهبران شما بر حق باشند، لازم بود که مقداری از حقّ نزد شما وجود داشته باشد.»
تا این‌که او در این راه جستجو، اوصاف شیعه و آوازه «هشام بن حکم» را شنید.
یونس بن عبدالرّحمن (یکی از شاگردان امام صادق ـ علیه السّلام ـ) می‌گوید: هشام گفت: روزی در کنار مغازه‌ام که در «باب الکرخ» قرار داشت، نشسته بودم، جمعی نزد من قرآن می‌آموختند، ناگاه دیدم گروهی از مسیحیان، که همراه «بُرَیهَه» بودند، بعضی از آن‌ها کشیش و بعضی در مقامات دیگر، در حدود صدنفر بودند، لباس‌های سیاه در تن داشتند، و کلاه‌های بُرنُس[9] بر سرشان بود، بُرَیهَه «جاثَلیق اکبر» نیز در میانشان بود آمدند و در اطراف مغازه من اجتماع کردند، برای بُرَیهَه، کرسی (صندلی مخصوص) گذاشتند، او بر آن نشست، اُسقف‌ها و رُهبانان، با کلاه‌های بُرنُس که بر سرداشتند، برخاستند و بر عصاهای خود تکیه دادند.
بُرَیهَه گفت: در میان مسلمانان هیچ‌کس از افرادی که به «علم کلام» شهرت دارند، نبودند مگر این‌که من با آن‌ها درباره حقّانیّت مسیحیت بحث و مناظره کرده‌ام، ولی چیزی را که با آن مرا محکوم کنند، در نزد آن‌ها نیافته‌ام، اکنون نزد تو آمده‌ام تا درباره حقّانیّت اسلام با تو مناظره کنم.
سپس ماجرای مناظره هشام با بُرَیهَه، و پیروزی هشام را در ضمن گفتاری طولانی شرح داده‌ آن‌گاه می‌گوید: نصرانی‌ها پراکنده شدند، در حالی که با خود می‌گفتند: ای کاش ما با هشام و اصحاب او، روبرو نمی‌شدیم، و بُرَیهَه پس از این مناظره، در حالی که بسیار غمگین و محزون بود به خانه‌اش بازگشت. زنی که در خانه او، خدمت می‌کرد به بُرَیهَه گفت: «علّت چیست که تو را غمگین و پریشان می‌نگرم»
بُرَیهَه ماجرای مناظره خود با هشام را برای زن، بیان کرد، و گفت: علّت غمگین بودن من همین است.
زن به بُرَیهَه گفت: «وای بر تو، آیا می‌خواهی بر حق باشی یا بر باطل؟!»
بُرَیهَه جواب داد: «می‌خواهم بر حقّ باشم».
زن گفت: هر جا که حق خود را یافتی، به همان جا میل کن، و از لجاجت بپرهیز، زیرا لجاجت، نوعی شکّ است، و شکّ، موضوع زشتی است و اهل شکّ، در آتش دوزخند.
بُرَیهَه، سخن زن را پذیرفت و تصمیم گرفت بامداد نزد هشام برود، بامداد نزد هشام رفت، دید هیچ‌کس از اصحاب هشام در نزدش نیستند، به هشام گفت: «ای هشام! آیا تو کسی را سراغ داری که رأی او را الگو قرار داده و از او پیروی کنی؟، و اطاعت او را دین خود بدانی».
هشام گفت: «آری ای بُرَیهَه».
بُرَیهَه، از اوصاف آن شخص، سؤال کرد.
هشام، اوصاف امام صادق ـ علیه السّلام ـ را برای بُرَیهَه، بیان کرد، بُرَیهَه به امام ـ علیه السّلام ـ اشتیاق پیدا کرد و همراه هشام، از عراق به مدینه مسافرت کردند، زن خدمت‌کار، نیز همراه بُرَیهَه بود، آن‌ها تصمیم داشتند به حضور امام ـ علیه السّلام ـ برسند، ولی در دالان خانه امام صادق ـ علیه السّلام ـ، با موسی‌بن جعفر ـ علیه السّلام ـ دیدار نمودند.
مطابق روایت «ثاقب المناقب» هشام بر او سلام کرد، بُرَیهَه نیز سلام کرد، سپس آن‌ها علّت شرفیابی خود را به حضور امام، بیان کردند، امام کاظم ـ علیه السّلام ـ در آن هنگام، کودک بود (و طبق روایت شیخ صدوق (ره) هشام، داستان بُرَیهَه را برای حضرت کاظم نقل نمود.)

گفتگوی جاثلیق با امام کاظم ـ علیه السّلام ـ

امام کاظم: ای بُرَیهَه! تا چه اندازه به کتاب خودت (انجیل) آگاهی داری؟
بُرَیهَه: من به کتاب خودم آگاهی دارم.
امام کاظم: تا چه اندازه به تأویل (معنای باطنی) آن اعتماد داری؟
بُرَیهَه: به همان اندازه که به آگاهیم از آن، اعتماد دارم.
در این هنگام، امام کاظم ـ علیه السّلام ـ به خواندن آیاتی از انجیل، آغاز کرد.
بُرَیهَه (آن‌چنان مرعوب قرائت امام شد که) گفت: «حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ انجیل را این چنین که شما می‌خوانید، تلاوت می‌کرد، این گونه قرائت را جز حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ، هیچ‌کس نمی‌خواند»، آن‌گاه بُرَیهَه به امام کاظم ـ علیه السّلام ـ عرض کرد: اِیّاک کُنْتُ اَطْلُبُ مُنْدُ خَمْسِینَ سَنَهَ اَوْ مِثْلَکَ: «مدّت پنجاه سال بود که در جستجوی تو یا مثل تو بودم» سپس، بُرَیهَه، همان‌دم مسلمان شد، زن خدمت‌کار او نیز مسلمان گردید، و در راه اسلام، استقامت نیکو نمودند، سپس هشام همراه بُرَیهَه و آن زن، به محضر امام صادق ـ علیه السّلام ـ رسیدند، و هشام ماجرای گفتگوی حضرت کاظم ـ علیه السّلام ـ و بُرَیهَه، و مسلمان شدن بُرَیهَه و زن خدمت‌کار را به عرض امام صادق ـ علیه السّلام ـ رسانید.
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِن بَعْضٍ وَاللهُ سَمیِعُ عَلیِمُ: «آن‌ها فرزندانی بودند که (از نظر پاکی و کمال) بعضی، از بعضی دیگر گرفته شده‌اند و خداوند شنوا و دانا است» (آل‌عمران ـ آیه 34)

گفتگوی بُرَیهَه با امام صادق ـ علیه السّلام ـ

بُرَیهَه: فدایت گردم، تورات و انجیل و کتاب‌های پیامبران ـ علیه السّلام ـ از کجا نزد شما آمده است؟
امام صادق: این کتاب‌ها، از جانب آن‌ها به ارث به ما رسیده است، ما همانند آن‌ها، آن کتاب‌ها را تلاوت می‌کنیم، و همانند آن‌ها می‌خوانیم، خداوند در زمین، حجّتی را قرار نمی‌دهد، که هرگاه از او سؤالی کنند، در پاسخ بگوید: «نمی‌دانم».
از آن پس، بُرَیهَه ملازم امام صادق ـ علیه السّلام ـ و از یاران او گردید، تا این‌که در عصر امام صادق ـ علیه السّلام ـ از دنیا رفت، امام صادق ـ علیه السّلام ـ او را با دست خود غسل داد و کفن کرد و با دست خود، او را در میان قبر نهاد، و فرمود:
هذا حَوارِی مِنْ الْمَسِبح عَلَیهِ السَّلامُ یَعْرِفُ حَقَّ اللهِ عَلَیْهِ: «این مرد، یکی از حواریّون (یاران نزدیک) عیسی ـ علیه السّلام ـ است که حقّ خدا بر خویش را می‌شناسد»، بیشتر اصحاب امام صادق ـ علیه السّلام ـ آرزو می‌کردند که همچون بُرَیهَه (دارای آن مقام عالی معنوی) باشند.[10]

زیر سایه رفتن مُحْرِم
مناظره امام کاظم(علیه السلام) با ابو یوسف

مهدی عباسی سومین خلیفه عباسی، روزی در محضر امام موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ نشسته بود، ابویوسف (که از دانشمندان مخالف اهل بیت نبوّت بود) در آن مجلس حضور داشت، به مهدی رو کرد و گفت: «اجازه می‎دهی سؤالهایی از موسی بن جعفر کنم که از پاسخ آنها درمانده شود؟»
مهدی عباسی: اجازه دادم.
ابویوسف به امام کاظم ـ علیه السلام ـ گفت: «اجازه می‎دهید سؤال کنم؟»
امام ـ علیه السلام ـ : سؤال کن.
ـ کسی که در مراسم حجّ، اِحرام بسته، آیا زیر سایه رفتن برای او جایز است؟
ـ جایز نیست.
ـ اگر خیمه‎ای در زمین نصب کند و برای استراحت، زیر آن برود جایز است؟
ـ آری.
ـ بین این دو سایه چه فرقی است که در اولی جایز نیست ولی دردومی جایز است؟!
امام موسی کاظم ـ علیه السلام ـ به او فرمود: «در مسأله زنی که عادت ماهیانه داشته، آیا نمازهای آن ایام را باید قضا کند؟»
ـ نه.
ـ آیا روزه‎هایش که در آن ایام نگرفته باید قضا کند؟
ـ آری.
ـ به من بگو، بین این دو، چه فرق است که در مورد اولی (نماز) قضا لازم نیست ولی در مورد دومی (روزه) قضا لازم است؟
ـ دستور چنین آمده است.
ـ در مورد کسی که در احرام حج است نیز دستور چنان آمده است که گفته شد. ابویوسف از این پاسخ دندان شکن، شرمنده و خجالت زده شد. مهدی عباسی به او گفت: «می‎خواستی کاری کنی که موجب سرشکستگی امام شود ولی نتوانستی.»
ابو یوسف گفت: «رَمانِیَ بِحَجَرٍ دامِغٍ» یعنی: «موسی بن جعفر با سنگِ خرد کننده مرا ترور کرد.»[11]

هدایت شدن کنیز هارون
مناظره امام کاظم(علیه السلام) و کنیز هارون

هارون، امام کاظم ـ علیه السلام ـ را به زندان طویل المده محکوم کرد و علاوه بر این خواست تا آن حضرت را تحت فشار روحی شدید قرار دهد و حضرت را در انظار مردم گناه کار جلوه دهد. لذا کنیزکی بسیار خوش سیما و زیبارو را نزد امام موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ فرستاد تا بلکه امام کاظم ـ علیه السلام ـ که سالها از همسران خود دور است دستی به سوی کنیز دراز کند و هارون با این بهانه امام را بکوبد.
چون کنیز روانه زندان شد امام ـ علیه السلام ـ پرسید: این زن کیست؟
فرستاده هارون: کنیزی است که هارون آن را از باب هدیه برای خدمت به شما فرستاده است.
امام کاظم ـ علیه السلام ـ : «بَل اَنْتُم بِهَدِیَّتِکُم تُفْرَحُونَ» من احتیاجی به این زن و امثال او ندارم.
هارون: ما با اختیار او و به رضای وی او را حبس نکرده‎ایم. جاریه باید در کنار تو بماند.
زندان ماند و کنیزک زیبا رو و امام موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ و صدها چشم جاسوس که از روزنه‎ها امام را تحت نظر داشتند.
مدتی گذشت ناگهان جاریه را دیدند که سر به سجده گذارد و ناله و شیون می‎کند و فریاد می‎زند: «سُبُّوحٌ، قدوسٌ.»
هارون: بروید کنیز را نزد من آورید.
چون کنیز را آوردند دیدند که بدنش می‎لرزد و نظر به آسمان می‎کند.
هارون: ای کنیز! ترا چه شده است؟!
کنیز: من امر عجیبی دیدم. وقتی که مرا در زندان گذاشتند و رفتند. هر چه دلربائی کردم تا حضرت را متوجه خود سازم مؤثر واقع نشد و امام ـ علیه السلام ـ دائماً مشغول نماز بود و چون از نماز فارغ شد مشغول به ذکر می‎شد.
عاقبت الامر با ادب جلو رفتم و گفتم: آقا جان! مرا به خدمت شما فرستاده‎اند. آیا حاجتی داری تا برآورده سازم؟
امام ـ علیه السلام ـ فقط اشاره به آسمان کرد و فرمود: تا اینها هستند نیازی به تو ندارم.
به آسمان نگاه کردم. باغی دیدم که نظیر آن را ندیده بودم. باغی پردرخت که اول و آخرش دیده نمی‎شد. باغی مفروش با فرشهای زیبا و حریر، و جاریه‎ها و زنانی را دیدم که در خوشی سیمایی و خوش لباسی نظیر نداشتند. کنیزکانی دیدم که لباس حریر بر تن داشتند و تاجهایی از یاقوت به سر. در دست آنان ظرف‎های بلورین و دستمالهای لطیف دیدم و از هر رنگی غذا حاضر بود.
زنان زیبا رو به من گفتند: ای کنیز ناپاک! از نزد مولای ما دور شو.
من از مشاهده آن همه زیبایی بی‎اختیار به سجده افتادم و مدهوش شدم تا اینکه خادم تو آمد و مرا نزد تو آورد.
هارون: نه! شاید تو به سجده رفته‎ای و خواب دیده‎ای.
جاریه: نه به خدا قسم. پیش از سجده این‎ها را دیدم و برای آن به سجده رفتم. هارون با عصبانیت فریاد زد: ببرید این زن ناپاک را و زندانی کنید تا کسی این حرف‎ها را نشنود.
کنیز از آن پس دائماً مشغول به نماز بود و زبان به ذکر خداوند می‎گرداند.
شخصی از او پرسید: چرا همیشه به نماز و عبادت و ذکر مشغولی؟
کنیز: عبد صالح را این گونه دیدم که همیشه در عبادت خدا بود.
ـ عبد صالح کیست؟
کنیز: مدتی که در زندان کنار امام کاظم ـ علیه السلام ـ ، بودم شنیدم که زنان زیبا روی آسمانی به آن حضرت ـ علیه السلام ـ عبد صالح می‎گفتند.[12]

پی نوشت ها:

[1] ـ اقتباس از احتجاج طبرسی، ج 2، ص 340 ـ 338، نشر اسوه.
[1] . طبقات ارث:
کسانی که به واسطه خویشاوندی نسبی از میّت ارث می‎برند به سه گروه (طبقه) تقسیم می‎شوند:
گروه اول:1ـ پدر و مادر 2ـ فرزندان
گروه دوم:1ـ جدّ و جدّه 2ـ برادر و خواهر
گروه سوم:1ـ عمو و عمه 2ـ دایی و خاله
نکته: با وجود گروه اول، گروه دوم و سوم ارث نمی‎برند، حتی اگر یک نفر از آنها زنده باشد، و با وجود گروه دوم چیزی به گروه سوم نمی‎رسد. (تحریرالوسیله، جلد3، کتاب الارث، ص378.)
[2] . منهاج الولایه، علی بن إبراهیم القرنی، ص490.
[4] . سوره بقره، آیه 219.
[5] . علی بن یقطین از اصحاب امام کاظم ـ علیه السلام ـ بود که موفق شده بود اعتماد دستگاه حکومت عباسی را به خود جلب کند و بر اساس دستورات امام ـ علیه السلام ـ از این طریق در خدمت به شیعیان بکوشد.
[6] . گویا مقصود وی این بود که به حکم قرابتی که میان بنی عباس و بنی هاشم هست، علم و دانش امام کاظم ـ علیه السلام ـ برای مهدی نیز موجب افتخار است.
[7] . علی بن یقطین از مذهب خود تقیه می‎کرد و مهدی عباسی با این جمله به او فهماند من به مذهب واقعی تو یعنی تشیع پی بردم. کلینی، الفروغ من الکافی، ج 6، ص 406.
[8] ـ «جاثلیق»: شخصیّت بزرگ مسیحیان است، که بعد از او در درجه، «مطران»، و بعد از او اُسقُف»، و بعد از او «قسّیس» است.
[9] ـ بُرنس: کلاه‌های درازی که روحانیون مسیحی، بر سر می‌گذارند.
[10] ـ انوار البهیّه، ص 189 تا 192.
[11] . عیون أخبار الرضا ـ علیه السلام ـ ، ج 1، ص 78.
[12] . مناقب، این شهر آشوب، چ 3، ص 315، طبع نجف.

منبع:اندیشه قم


راسخون
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد