در انتظار یار
در انتظار یار

در انتظار یار

شهادت امام صادق ( ع )

زندگینامه امام صادق (علیه السلام)

زندگینامه امام صادق (علیه السلام)(قسمت اول)
زندگینامه امام صادق (علیه السلام)


 

نویسنده : فرزین نجفی پور




 
نام پیشوای ششم «جعفر»، کنیه‏اش «ابو عبدالله»، لقبش«صادق»، پدر ارجمندش امام باقر (علیه السلام) و مادرش « ام فروه» می ‏باشد.

میلاد امام
 

مشهور میان مورخان و محدثان آن است که امام صادق (علیه السلام) در هفده ربیع‏الاول سال 80 و یا 83 قمری چشم به جهان گشوده است .محمد بن سعید روایت کرده که امام به هنگام وفات، هفتاد و یک ساله بوده است .ملاحظه می شود که این روایت با هیچکدام از دو احتمال 80 و 83 سازگار نیست؛ زیرا مورخان اتفاق نظر دارند که امام صادق (علیه السلام) در سنه 148 قمری وفات یافته است . بنابراین تاریخ تولد آن حضرت سه سال و یا سه سال و اندی پیش از سنه 80 باید باشد، و بدین ترتیب روایات وارده در میلاد امام را می ‏توان به سه گروه تقسیم کرد که قول میانه همان 80 سال است و شاید آن نزدیک به صحت باشد.

خلفای معاصر حضرت
 

امام صادق (علیه السلام) در سال 114 به امامت رسید. دوران امامت او مصادف بود با اواخر حکومت امویان که در سال 132 به عمر آن پایان داده شد و اوایل حکومت عباسیان که از این تاریخ آغاز گردید.امام صادق (علیه السلام) از میان خلفای اموی با افراد زیر معاصر بود:
1- هشام بن عبدالملک (105-125ه ق). 2- ولید بن یزید بن عبدالملک (125-126). 3- یزید بن ولید بن عبدالملک(126).4-ابراهیم بن ولید بن عبدالملک (70روز از سال 126).5- مروان بن محمد مشهور به مروان حمار(126-132). و از میان خلفای عباسی نیز معاصر بود با:
1- عبداللّه بن محمد مشهور به سفاح (132-137).2- ابو جعفر مشهور به منصور دوانیقی (137-158).
عظمت علمی امام صادق (ع) :
در باب عظمت علمی امام صادق (علیه السلام) شواهد فراوانی وجود دارد و این معنا مورد قبول دانشمندان تشیع و تسنن است. فقها و دانشمندان بزرگ در برابر عظمت علمی آن حضرت سر تعظیم فرود می ‏آوردند و برتری علمی او را می ‏ستودند.«ابو حنیفه»، پیشوای مشهور فرقه حنفی ، می ‏گفت:
من دانشمندتر از جعفر بن محمد ندیده‏ام(1) نیز می ‏گفت:
زمانی که «منصور» (دوانیقی ) «جعفر بن محمد» را احضار کرده بود، مرا خواست و گفت:
مردم شیفته جعفر بن محمد شده‏اند، برای محکوم ساختن او یک سری مسائل مشکل را در نظر بگیر. من چهل مسئله مشکل آماده کردم. روزی منصور که در «حیره» بود، مرا احضار کرد. وقتی وارد مجلس وی شدم دیدم جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته است وقتی چشمم به او افتاد آنچنان تحت تأثیر ابهت و عظمت او قرار گرفتم که چنین حالی از دیدن منصور به من دست نداد. سلام کردم و با اشاره منصور نشستم. منصور رو به وی کرد و گفت:
این ابو حنیفه است. او پاسخ داد:
بلی می ‏شناسمش. سپس منصور رو به من کرده گفت:
ای ابو حنیفه! مسائل خود را با ابو عبدالله (جعفر بن محمد) در میان بگذار. در این هنگام شروع به طرح مسائل کردم. هر مسئله‏ای می ‏پرسیدم، پاسخ می ‏داد:
عقیده شما در این باره چنین و عقیده اهل مدینه چنان و عقیده ما چنین است. در برخی از مسائل با نظر ما موافق، و در برخی دیگر با اهل مدینه موافق و گاهی ، با هر دو مخالف بود. بدین ترتیب چهل مسئله را مطرح کردم و همه را پاسخ گفت:
ابو حنیفه به اینجا که رسید با اشاره به امام صادق (علیه السلام) گفت:
دانشمندترین مردم، آگاهترین آنها به اختلاف مردم در فتاوا و مسائل فقهی است(2)«مالک»، پیشوای فرقه مالکی می ‏گفت:
مدتی نزد جعفر بن محمد رفت و آمد می ‏کردم، او را همواره در یکی از سه حالت دیدم:
یا نماز می ‏خواند یا روزه بود و یا قرآن تلاوت می ‏کرد، و هرگز او را ندیدم که بدون وضو حدیث نقل کند(3)در علم و عبادت و پرهیزگاری ، برتر از جعفر بن محمد هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و به قلب هیچ بشری خطور نکرده است(4).شیخ (مفید) می ‏نویسد:
به قدری علوم از آن حضرت نقل شده که زبانزد مردم گشته و آوازه آن همه جا پخش شده است و از هیچ یک از افراد خاندان او، به اندازه او علم و دانش نقل نشده است(5)« ابن حجر هیتمی » می ‏نویسد:
به قدری علوم از او نقل شده که زبانزد مردم گشته و آوازه آن، همه جا پخش شده است و بزرگترین پیشوایان (فقه و حدیث) مانند:
یحیی بن سعید، ابن جریح، مالک، سفیان ثوری ، سفیان بن عیینه، ابو حنیفه، شعبه و ایوب سجستانی از او نقل روایت کرده‏اند(6)«ابو بحر جاحظ»، یکی از دانشمندان مشهور قرن سوم، می ‏گوید:
جعفر بن محمد کسی است که علم و دانش او جهان را پر کرده است و گفته می ‏شود که ابوحنیفه و همچنین سفیان ثوری از شاگردان اوست، و شاگردی این دو تن در اثبات عظمت علمی او کافی است. (7)«سید امیر علی » با اشاره به فرقه‏های مذهبی و مکاتب فلسفی در دوران خلافت بنی ‏امیه می ‏نویسد:
فتاوا و آرای دینی تنها نزد سادات و شخصیتهای فاطمی رنگ فلسفی به خود گرفته بود. گسترش علم در آن زمان، روح بحث و جستجو را برانگیخته بود و بحثها و گفتگوهای فلسفی در همه اجتماعات رواج یافته بود. شایسته ذکر است که رهبری این حرکت فکری را حوزه علمی ‏ای که در مدینه شکوفا شده بود، به عهده داشت. این حوزه را نبیره علی بن ابی طالب بنام امام جعفر که «صادق» لقب داشت، تاسیس کرده بود. او پژوهشگری فعال و متفکری بزرگ بود، و با علوم آن عصر بخوبی آشنایی داشت و نخستین کسی بود که مدارس فلسفی اصلی را در اسلام تاسیس کرد. در مجالس درس او، تنها، کسانی که بعدها مذاهب فقهی را تاسیس کردند، شرکت نمی ‏کردند، بلکه فلاسفه و طلاب فلسفه از مناطق دور دست در آن حاضر می ‏شدند. «حسن بصری »، موسس مکتب فلسفی «بصره» و «واصل بن عطأ» موسس مذهب معتزله، از شاگردان او بودند که از زلال چشمه دانش او سیراب می ‏شدند.(8)«ابن خلکان»، مورخ مشهور، می ‏نویسد:
او یکی از امامان دوازده گانه در مذهب امامیه، و از بزرگان خاندان پیامبر است که به علت راستی و درستی گفتار، وی را صادق می ‏خواندند. فضل و بزرگواری او مشهورتر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد. ابوموسی جابر بن حیان طرطوسی شاگرد او بود. جابر کتابی شامل هزار ورق تالیف کرد که تعلیمات جعفر صادق را در برداشت و حاوی پانصد رساله بود.(9)
اوضاع سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی عصر امام :
در میان امامان، عصر امام صادق (علیه السلام) منحصر به فرد بوده و شرائط اجتماعی و فرهنگی عصر آن حضرت در زمان هیچ یک از امامان وجود نداشته است، زیرا آن دوره از نظر سیاسی ، دوره ضعف و تزلزل حکومت بنی امیه و فزونی قدرت بنی عباس بود و این دو گروه مدتی در حال کشمکش و مبارزه با یکدیگر بودند. از زمان هشام بن عبدالملک تبلیغات و مبارزات سیاسی عباسیان آغاز گردید، و در سال 129 وارد مرحله مبارزه مسلحانه و عملیات نظامی گردید و سرانجام در سال 132 به پیروزی رسید.از آن‏جا که بنی امیه در این مدت گرفتار مشکلات سیاسی فراوان بودند، لذا فرصت ایجاد فشار و اختناق نسبت به امام و شیعیان را (مثل زمان امام سجاد) نداشتند.عباسیان نیز چون پیش از دستیابی به قدرت در پوشش شعار طرفداری از خاندان پیامبر و گرفتن انتقام خون آنان عمل می ‏کردند، فشاری از طرف آنان مطرح نبود. از اینرو این دوران، دوران آرامش و آزادی نسبی امام صادق (علیه السلام) و شیعیان، و فرصت بسیار خوبی برای فعالیت علمی و فرهنگی آنان به شمار می ‏رفت.

شرائط خاص فرهنگی
 

از نظر فکری و فرهنگی نیز عصر امام صادق (علیه السلام) عصر جنبش فکری و فرهنگی بود. در آن زمان شور و شوق علمی بی سابقه‏ای در جامعه اسلامی به وجود آمده بود و علوم مختلفی اعم از علوم اسلامی همچون:
علم قرائت قرآن ، علم تفسیر ، علم حدیث، علم فقه، علم کلام، یا علوم بشری مانند:
طب ، فلسفه ، نجوم ، ریاضیات و پدید آمده بود، به طوری که هر کس یک متاع فکری داشت به بازار علم و دانش عرضه می ‏کرد. بنابراین تشنگی علمی عجیبی به وجود آمده بود که لازم بود امام به آن پاسخ گوید. عواملی را که موجب پیدایش این جنبش علمی شده بود می ‏توان بدین نحو خلاصه کرد:
1- آزادی و حریب فکر و عقیده در اسلام. البته عباسیان نیز در این آزادی فکری بی تاثیر نبود؛ اما ریشه این آزادی در تعلیمات اسلام بود، به طوری که اگر هم عباسیان می ‏خواستند از آن جلوگیری کنند، نمی ‏توانستند. 2- محیط آن روز اسلامی یک محیط کاملاً مذهبی بود و مردم تحت تاثیر انگیزه‏های مذهبی بودند. تشویقهای پیامبر اسلام به کسب علم، و تشویقها و دعوتهای قرآن به علم و تعلیم و تفکر و تعقل، عامل اساسی این نهضت و شور و شوق بود.3- اقوام و مللی که اسلام را پذیرفته بودند نوعاً دارای سابقه فکری و علمی بودند و بعضاً همچون نژاد ایرانی (که از همه سابقه‏ای درخشانتر داشت)و مصری و سوری ،از مردمان مراکز تمدن آن روز به شمار می ‏رفتند.این افراد به منظور درک عمیق تعلیمات اسلامی ،به تحقیق و جستسجو و تبادل نظر می ‏پرداختند.4- تسامح دینی یا همزیستی مسالمت‏آمیز با غیر مسلمانان مخصوصاً همزیستی با اهل‏کتاب.مسلمانان،اهل را تحمل می ‏کردند و این را برخلاف اصول دینی خود نمی ‏دانستند. در آن زمان اهل کتاب، مردمی دانشمند و مطلع بودند. مسلمانان با آنان برخورد علمی داشتند و این خود بحث و بررسی و مناظره را به دنبال داشت (10)

برخورد فرق و مذاهب
 

عصر امام صادق (علیه السلام) عصر برخورد اندیشه‏ها و پیدایش فرق و مذاهب مختلف نیز بود. در اثر برخورد مسلمین با عقاید و آرای اهل کتاب و نیز دانشمند یونان، شبهات و اشکالات گوناگونی پدید آمده بود. در آن زمان فرقه هایی همچون:
معتزله، جبریه، مرجئه، غلات،(11) زنادقه، (12) مشبه، متصوفه، مجسمه، تناسخیه و امثال اینها پدید آمده بودند که هر کدام عقاید خود را ترویج می ‏کردند.از این گذشته در زمینه هر یک از علوم اسلامی نیز در میان دانشمندان آن علم اختلاف نظر پدید می ‏آمد، مثلا در علم قرائت قران، تفسیر، حدیث، فقه، و علم کلام (13)بحثها و مناقشات داغی در می ‏گرفت و هر کس به نحوی نظر می ‏داد و از عقیده‏ای طرفداری می ‏کرد.
دانشگاه بزرگ جعفری :
امام صادق (ع) با توجه به فرصت مناسب سیاسی که به وجود آمده بود، و با ملاحظه نیاز شدید جامعه و آمادگی زمینه اجتماعی ، دنباله نهضت علمی و فرهنگی پدرش امام باقر (ع) را گرفت و حوزه وسیع علمی و دانشگاه بزرگی به وجود اورد و در رشته‏های مختلف علوم عقلی و نقلی آن روز، شاگردان بزرگ و برجسته‏ای همچون:
هشام بن حکم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مومن طاق، مفضل بن عمر، جابر بن حیان و تربیت کرد که تعداد آنها را بالغ بر چهار هزار نفر نوشته‏اند .(14)هر یک از این شاگردان شخصیتهای بزرگ علمی و چهره‏های درخشانی بودند که خدمات بزرگی انجام دادند. گروهی از آنان دارای آثار علمی و شاگردان متعددی بودند. به عنوان نمونه «هشام بن حکم» سی و یک جلد کتاب (15)نوشته و «جابر بن حیان» نیز بیش از دویست جلد(16)در زمینه علوم گوناگون بخصوص رشته‏های عقلی و طبیعی و شیمی (که آن روز کیمیا نامیده می ‏شد) تصنیف کرده بود که به همین خاطر، به عنوان پدر علم شیمی مشهور شده است. کتابهای جابر بن حیان به زبانهای گوناگون اروپایی در قرون وسطی ترجمه گردید و نویسندگا تاریخ علوم همگی از او به عظمت یاد می ‏کنند.
رساله توحید مفضل :
چنانکه اشاره شد امام صادق (علیه السلام) در علوم طبیعی بحثهایی نمود و رازهای نهفته‏ای را باز کرد که برای دانشمندان امروز نیز مایه اعجاب است.گواه روشن این امر (گذشته از آموزش جابر) توحید مفضل است که امام آن را ظرف چهار روز املا کرد و «مفضل بن عمر کوفی » نوشت و بنام کتاب «توحید مفضل» شهرت یافت. مفضل خود در مقدمه رساله می ‏گوید:
روزی هنگام غروب در مسجد پیامبر نشسته بودم و در عظمت پیامبر و آن‏چه خداوند از شرف و فضیلت و به آن حضرت عطا کرده می ‏اندیشیدم. در این فکر بودم که ناگاه «ابن ابی العوجأ»، که یکی از زندایقان آن زمان بود، وارد شد و در جایی که من سخن او را می ‏شنیدم نشست. پس از آن یکی از دوستانش نیز رسید و نزدیک او نشست. این دو، مطالبی درباره پیامبر اسلام بیان داشتند... آنگاه ابن ابی العوجأ گفت:
نام محمد را، که عقل من در آن حیران است و فکر من در کار او درمانده است، واگذار و در اصلی که محمد آورده است سخن بگو. در این هنگام سخن از آفریدگار جهان به میان آوردند و حرف را به جایی رساندند که جهان را خالق و مدبری نیست، بلکه همه چیز خود بخود از طبیعت پدید آمده است و پیوسته چنین بوده و چنین خواهد بود.مفضل می ‏گوید:
چون این سخنان واهی را از آن دور مانده از رحمت خدا شنیدم، از شدت خشم نتوانستم خودداری کنم و گفتم:
ای دشمن خدا، ملحد شدی و پروردگار را که تو را به نیکوترین ترکیب آفریده، و از حالات گوناگون گذارنده و به این حد رسانده است، انکار کردی ! اگر در خود اندیشه کنی و به درک خود رجوع نمایی ، دلائل پروردگار را در وجود خود خواهی یافت و خواهی دید که شواهد وجود خدا و قدرت او، نشان علم و حکمتش در تو آشکار و روشن است. ابن ابی العوجأ گفت:
«ای مرد، اگر تو از متکلمانی ( کسانی که از مباحث اعتقادی آگاهی داشتند و در بحث و جدل ورزیده بودند) با تو، به روش آنان سخن بگویم، اگر ما را محکوم ساختی ما از تو پیروی می ‏کنیم ؛ و اگر از آنان نیستی سخن گفتن با تو سودی ندارد؛ و اگر از یاران جعفر بن محمد صادق هستی ، او خود با ما چنین سخن نمی ‏گوید و این گونه با ما مناظره نمی ‏کند. او از سخنان ما بیش از آنچه تو شنیدی بارها شنیده ولی دشنام نداده است و در بحث بین ما و او از حد و ادب بیرون نرفته است، او آرام و بردبار و متین و خردمند است و هرگز خشم و سفاهت بر او چیره نمی ‏شود، سخنان و دلائل ما را می ‏شنود تا آنکه هر چه در دل داریم بر زبان می ‏آوریم، گمان می ‏کنیم بر او پیروز شده‏ایم، آنگاه با کمترین سخن دلائل ما را باطل می ‏سازد و با کوتاهترین کلام،حجت را بر ما تمام می ‏کند چنانکه نمی ‏توانیم پاسخ دهیم، اینک اگر تو از پیروان او هستی ، چنانکه شایسته اوست، با ما سخن بگو». من اندوهناک از مسجد بیرون آمدم و در حالی که در باب ابتلای اسلام و مسلمانان به کفر این ملحدان و شبهات آنان در انکار آفریدگار فکر می ‏کردم، به حضور سرورم امام صادق (علیه السلام) رسیدم. امام چون مرا افسرده و اندوهیگین یافت، پرسید:
تو را چه شده است؟
من سخنان آن دهریان را به عرض امام رساندم، امام فرمود:
« برای تو از حکمت آفریدگار در آفرینش جهان و حیوانات و درندگان و حشرات و مرغان و هر جانداری از انسان و چهار پایان و گیاهان و درختان میوه دار و بی میوه و گیاهان خوردنی و غیر خوردنی بیان خواهم کرد، چنانکه عبرت گیرندگان از آن عبرت گیرند و بر معرفت مومنان افزوده شود و ملحدان و کافران در ان حیرآن بمانند. بامداد فردا نزد ما بیا...». به دنبال این بیان امام، مفضل چهار روز پیاپی به محضر امام رسید. امام بیاناتی پیرامون آفرینش انسان از آغاز خلقت و نیروهای ظاهری و باطنی و صفات فطری وی و در خلقت اعضا و جوارح انسان، و آفرینش انواع حیوانات و نیز آفرینش آسمان و زمین و... و فلسفه آفات و مباحث دیگر ایراد فرمود و مفضل نوشت. (17) رساله توحید مفضل بارها به صورت مستقل چاپ و توسط مرحوم علامه مجلسی و برخی دیگر از دانشمندان معاصر به فارسی ترجمه شده است.
وسعت دانشگاه امام صادق (علیه السلام) :
امام صادق (علیه السلام) با تمام جریانهای فکری و عقیدتی آن روز برخورد کرد و موضع اسلام و تشیع را در برابر آنها روشن ساخته برتری بینش اسلام را ثابت نمود. شاگردان دانشگاه امام صادق (علیه السلام) منحصر به شیعیان نبود، بلکه از پیروان سنت و جماعت نیز از مکتب آن حضرت برخوردار می ‏شدند. پیشوایان مشهور اهل سنت ، بلاواسطه یا با واسطه، شاگرد امام بوده‏اند. در راس این پیشوایان، « ابوحنیفه» قرار دارد که دو سال شاگرد امام بوده است. او این دو سال را پایه علوم و دانش خود معرفی می ‏کند و می ‏گوید:
«لولا السنتان لهلک نعمان»:
اگر آن دو سال نبود، «نعمان»:
« نعمان» هلاک می ‏شد.(18) شاگردان امام از نقاط مختلف همچون کوفه، بصره، واسط، حجاز و امثال اینها و نیز از قبائل گوناگون مانند:
بنی اسد، مخارق، طی ، سلیم ، غطفان ، ازد ، خزاعه ، خثعم ، مخزوم ، بنی ضبه ، قریش بویژه بنی حارث بن عبدالمطلب و بنی الحسن بودند که به مکتب ان حضرت می ‏پیوستند.(19) در وسعت دانشگاه امام همین قدر بس که «حسن بن علی بن زیاد وشأ» که از شاگردان امام رضا (علیه السلام) و از محدثان بزرگ بوده (طبعاً سالها پس از امام صادق (علیه السلام) زندگی می ‏کرده)، می ‏گفت:
در مسجد کوفه نهصد نفر استاد حدیث مشاهده کردم که همگی از جعفر بن محمد حدیث نقل می ‏کردند.(20)به گفته «ابن حجر عسقلانی» فقها و محدثانی همچون شعبه ، سفیان ثوری ، سفیان بن عیینه ، مالک ، ابن جریح ، ابوحنیفه ، پسروی موسی ، و هیب بن خالد ، قطان ، ابوعاصم ، و گروه انبوه دیگر ، از آن حضرت حدیث نقل کرده‏اند. (21)«یافعی » می ‏نویسد:
او سخنان نفیسی در علم توحید و رشته‏های دیگر دارد. شاگرد او «جابرین حیان» ، کتابی شامل هزار ورق که پانصد رساله را در بر داشت، تألیف کرد. (22) امام صادق (علیه السلام) هر یک از شاگردان خود را در رشته‏ای که با ذوق و قریحه او سازگار بود، تشویق و تعلیم می ‏نمود و در نتیجه، هر کدام از آنها در یک یا دو رشته از علوم مانند:
حدیث، تفسیر، علم کلام، و امثال اینها تخصص پیدا می ‏کردند.گاهی امام، دانشمندانی را که برای بحث و مناظره مراجعه می ‏کردند، راهنمایی می ‏کرد تا با یکی از شاگردان که در آن رشته تخصص داشت، مناظره کنند.«هشام بن سالم» می ‏گوید:
روزی با گروهی از یاران امام صادق (علیه السلام) در محضر آن حضرت نشسته بودیم. یک نفر مرد شامی اجازه ورود خواست و پس از کسب اجازه، وارد شد. امام فرمود:
بنشین. آنگاه پرسید:
چه می ‏خواهی ؟
مرد شامی گفت:
شنیده‏ام شما به تمام سوالات و مشکلات مردم پاسخ می ‏گویید، آمده‏ام با شما بحث و مناظره بکنم! امام فرمود:
- در چه موضوعی ؟
شامی گفت:
- درباره کیفیت قرائت قرآن. امام رو به «حمران» کرده فرمود:
- حمران جواب این شخص با تو است! مرد شامی :
- من می ‏خواهم با شما بحث کنم، نه با حمران! - اگر حمران را محکوم کردی ، مرا محکوم کرده‏ای ! مرد شامی ناگزیر با حمران وارد بحث شد. هر چه شامی پرسید، پاسخ قاطع و مستدلی از حمران شنید، به طوری که سرانجام از ادامه بحث فروماند و سخت ناراحت و خسته شد!امام فرمود:
- (حمران را) چگونه دیدی ؟
- راستی حمران خیلی زبر دست است، هر چه پرسیدم به نحو شایسته‏ای پاسخ داد!شامی گفت:
می ‏خواهم درباره لغت و ادبیات عرب با شما بحث کنم.امام رو به «ابان بن تغلب» کرد و فرمود:
با او مناظره کن. ابان نیز راه هر گونه گریز را به روی او بست و وی را محکوم ساخت.شامی گفت:
می ‏خواهم درباره فقه با شما مناظره کنم! امام به «زراره» فرمود:
با او مناظره کن. زراره هم با او به بحث پرداخت و بسرعت او را به بن بست کشاند!شامی گفت:
می ‏خواهم درباره کلام با شما مناظره کنم. امام به « مومن طاق» دستور داد با او به مناظره بپردازد. طولی نکشید که شامی از مومن طاق نیز شکست خورد! به همین ترتیب وقتی که شامی درخواست مناظره درباره استطاعت (قدرت و توانایی انسان بر انجام یا ترک خیر و شر)، توحید و امامت نمود، امام به ترتیب به حمزه طیار، هشام بن سالم و هشام بن حکم دستور داد با وی به مناظره بپردازند و هر سه، با دلائل قاطع و منطق کوبنده، شامی را محکوم ساختند. با مشاهده این صحنه هیجان‏انگیز، از خوشحالی خنده‏ای شیرین بر لبان امام نقش بست. (23)
مناظرات امام صادق (علیه السلام) :
چنانکه قبلا گفتیم، عصر امام صادق (علیه السلام) عصر برخورد اندیشه‏ها و پیدایش فرق و مذاهب مختلف بود و در اثر برخورد فرهنگ و معارف اسلامی با فلسفه‏ها و عقاید و آرای فلاسفه و دانشمندان یونان، شبهات و اشکالات گوناگونی پدید آمده بود، از اینرو امام صادق (علیه السلام) جهت معرفی اسلام و مبانی تشیع، مناظرات متعدد و پرهیجانی با سران و پیروان این فرقه‏ها و مسلکها داشت و طی آن‏ها با استدلالهای متین و منطق استوار، پوچی عقاید آنان و برتری مکتب اسلام را ثابت می ‏کرد.از میان مناظرات گوناگون امام، به عنوان نمونه، مناظره آن حضرت را با «ابو حنیفه»، پیشوای فرقه حنفی ، از نظر خوانندگان محترم می ‏گذرانیم:
روزی ابوحنیفه برای ملاقات با امام صادق (علیه السلام) به خانه امام آمد و اجازه ملاقات خواست. امام اجازه نداد.ابوحنیفه می ‏گوید:
دم در، مقداری توقف کردم تا اینکه عده‏ای از مردم کوفه آمدند، و اجازه ملاقات خواستند. امام به آنها اجازه داد. من هم باآنها داخل خانه شدم. وقتی به حضورش رسیدم گفتم:
شایسته است که شما نماینده‏ای به کوفه بفرستید و مردم آن سامان را از ناسزا گفتن به اصحاب محمد (صلی الله علیه واله) نهی کنید، بیش از ده هزار نفر در این شهر به یاران پیامبر ناسزا می ‏گویند. امام فرمود:
- مردم از من نمی ‏پذیرند.- چگونه ممکن است سخن شما را نپذیرند، در صورتی که شما فرزند پیامبر خدا هستید؟
- تو خود یکی از همانهایی هستی که گوش به حرف من نمی ‏دهی . مگر بدون اجازه من داخل خانه نشدی ،و بدون اینکه بگویم ننشستی ،و بی اجازه شروع به سخن گفتن ننمودی ؟
آنگاه فرمود:
- شنیده‏ام که تو بر اساس قیاس (24)فتوا می ‏دهی ؟
- آری .- وای بر تو! اولین کسی که بر این اساس نظر داد شیطان بود؛ وقتی که خداوند به او دستور داد به آدم سجده کند، گفت:
«من سجده نمی ‏کنم، زیرا که مرا از آتش آفریدی و او را از خاک و آتش گرامیتر از خاک است».(سپس امام برای اثبات بطلان «قیاس»، مواردی از قوانین اسلام را که برخلاف این اصل است، ذکر کرد و فرمود:) - به نظر تو کشتن کسی بناحق مهمتر است، یا زنا؟
- کشتن کسی بناحق.- (بنابراین اگر عمل کردن به قیاس صحیح باشد) پس چرا برای اثبات قتل، دو شاهد کافی است، ولی برای ثابت نمودن زنا چهار گواه لازم است؟
آیا این قانون اسلام با قیاس توافق دارد؟
- نه. - بول کثیف‏تر است یا منی ؟
- بول.- پس چرا خداوند در مورد اول مردم را به وضو امر کرده، ولی در مورد دوم دستور داده غسل کنند؟
آیا این حکم با قیاس توافق دارد؟
- نه.- نماز مهمتر است یا روزه؟
- نماز.- پس چرا بر زن حائض قضای روزه واجب است، ولی قضای نماز واجب نیست؟
آیا این حکم با قیاس توافق دارد؟
- نه.- آیا زن ضعیفتر است یا مرد؟
- زن.- پس چرا ارث مرد و برابر زن است؟
آیا این حکم با قیاس سازگاری است ؟
- نه .- چرا خداوند دستور داده است که اگر کسی ده درهم سرقت کرد، دستش قطع شود، در صورتی که اگر کسی دست کسی راقطع کند، دیه آن پانصد درهم است؟
آیا این با قیاس سازگار است؟
- نه.- شنیده‏ام که این آیه را:
«در روز قیامت به طور حتم از نعمتهای سوال می ‏شوید»(25) چنین تفسیر می ‏کنی که:
خداوند مردم را در مورد غذاهای لذیذ و آبهای خنک که در فصل تابستان می ‏خوردند، مواخذه می ‏کند.- درست است، من این آیه را این طور معنا کرده‏ام. - اگر شخصی تو را به خانه‏اش دعوت کند و با غذای لذیذ و آب خنکی از تو پذیرایی کند، وبعد به خاطر این پذیرایی بر تو منت گذارد، درباره چنین کسی چگونه قضاوت می ‏کنی ؟
- می ‏گویم آدم بخیلی است.- آیا خداوند بخیل است (تا اینکه روز قیامت در مورد غذاهایی که به ما داده، ما را مورد مؤاخذه قرار دهد)؟
- پس مقصود از نعمتهایی که قرآن می ‏گوید انسان درباره آن مؤاخذه می ‏شود، چیست؟
- مقصود، نعمت دوستی ما خاندان رسالت است.(26)
تبیین احکام به شیوه خاص شیعی :
در موضوع تاسیس حوزه وسیع علمی و فقهی توسط امام صادق (علیه السلام) چیزی که از نظر بیشتر کاوشگران زندگی امام پوشیده مانده است، مفهوم سیاسی و معترضانه این اقدام بزرگ امام است. برای آن‏که جهات سیاسی این عمل نیز روشن گردد، مقدمتاً باید توجه داشته باشیم که:
دستگاه خلافت در اسلام، از این جهت با همه دستگاه های دیگر حکومت متفاوت است که این فقط یک تشکیلات سیاسی نیست، بلکه یک رهبری سیاسی - مذهبی است. عنوان «خلیفه» برای حاکم اسلامی نشان دهنده همین حقیقت است که وی بیش و پیش از آنکه یک رهبر سیاسی و معمولی باشد ، جانشین پیامبر است و پیامبر نیز آورنده دین و آموزنده اخلاق.پس خلیفه در اسلام، بجز تصدی شئون رایج سیاست، متکفل امور دینی مردم و پیشوای مذهبی آنان نیز هست. این حقیقت مسلم، موجب آن شد که پس از نخستین سلسله خلفای اسلامی ، زمامداران بعدی که از آگاهیهای دینی ، بسیار کم نصیب و گاه بکلی بی نصیب بودند، در صدد برآیند که این کمبود رابه وسیله رجال دینی وابسته به خود تامین کنند و با الحاق فقها و مفسران و محدثان مزدور به دستگاه حکومت خود، این دستگاه را باز هم ترکیبی از دین و سیاست سازند.فایده دیگری که به کارگیری این گونه افراد برای خلفای وقت در برداشت، آن بود که اینان طبق میل و فرمان زمامداران ستم پیشه و مستبد، به سهولت می ‏توانستند احکام دین را به بهانه «مصالح روز» تغییر و تبدیل داده و پوششی از استنباط و اجتهاد - که برای مردم عادی و عامی قابل تشخیص نیست- حکم خدا را به خاطر مطامع خدایگان دگرگون سازند.مولفان و مورخان قرنهای پیشین، نمونه‏های وحشت انگیزی از جعل حدیث و تفسیر برأی را که غالباً دست قدرتهای سیاسی در آن نمایان است، ذکر کرده‏اند. عینا همین عمل درباره تفسیر قرآن نیز انجام می ‏گرفت:
تفسیر قرآن بر طبق رأی و نظر مفسر، از جمله کارهایی بود که می ‏توانست به آسانی حکم خدا را در نظر مردم دگرگون سازد و آنها را به آنچه مفسر خواسته است- که از نیز اکثر اوقات همان را می ‏خواست که حاکم خواسته بود- معتقد کند.بدین گونه بود که از قدیمترین ادوار اسلامی ، فقه و حدیث و تفسیر به دو جریان کلی تقسیم شد:
یکی از جریان وابسته به دستگاه های حکومتهای غاصب که در موارد بسیاری حقیقتها را فدای مصلحتهای آن دستگاه ها ساخته و به خاطر دستیابی به متاع دنیا حکم خدا را تحریف می ‏کردند؛ و دیگری جریان اصیل وامین که هیچ مصلحتی را بر مصلحت تبیین درست احکام الهی ، مقدم نمی ‏داشت و قهراً در هر قدم، رویارویی دستگاه حکومت و فقاهت مزدورش قرار می ‏گرفت، و از اینرو، در غالب اوقات شکل قاچاق و غیر رسمی داشت.
مفهوم معترضانه مکتب امام:
با توجه به آنچه گفتیم، به وضوح می ‏توان دانست که « فقه جعفری» در برابر فقه فقیهان رسمی روزگار امام صادق (علیه السلام) تنها تجلی بخش یک اختلاف عقیده دینی ساده نبود، بلکه در عین حال دو مضمون متعرضانه را نیز با خود حمل می ‏کرد:
نخستین و مهمترین آن دو، اثبات بی نصیبی دستگاه حکومت از آگاهیهای لازم دینی و ناتوانی آن از اداره امور فکری مردم - یعنی در واقع، عدم صلاحیتش برای تصدی مقام «خلافت» - بود.و دیگری ، مشخص ساختن موارد تحریف دین در فقه رسمی که ناشی از مصلحت اندیشیهای غیر اسلامی فقیهان وابسته در بیان احکام فقهی و ملاحظه کاری آنان در برابر تحکم و خواست قدرتهای حاکم بود. امام صادق (علیه السلام) با گستردن بساط علمی و بیان فقه و معارف اسلامی و تفسیر قرآن به شیوه‏ای غیر از شیوه عالمان وابسته به حکومت، عملاً به معارضه با آن دستگاه برخاسته بود آن حضرت بدین وسیله تمام تشکیلات مذهبی و فقاهت رسمی را که یک ضلع مهم حکومت خلفا به شمار می ‏آمد، تخطئه می ‏کرد و دستگاه حکومت را از وجهه مذهبی اش تهی می ‏ساخت. در مذاکرات و آموزشهای امام به یاران و نزدیکانش، بهره‏گیری از عامل «بی نصیبی خلفا از دانش دین» به عنوان دلیلی بر اینکه از نظر اسلام، آنان را حق حکومت کردن نیست، بوضوح مشاهده می ‏شود؛یعنی اینکه امام همان مضمون متعرضانه‏ای را که درس فقه و قرآن او را دارا بوده، صریحا نیز در میان می ‏گذارده است. در حدیثی از آن حضرت چنین نقل شده است:
«نحن قوم فرض الله طاعتنا و انتم تاتمّون بمن لایعذر الناس بجهالته» (27):
«ما کسانی هستیم که خداوند فرمانبری از آنان را فرض و لازم ساخته است، در حالی که شما از کسی تبعیت می ‏کنید که مردم به خاطر جهالت او در نزد خدا معذور نیستند».یعنی ، مردم که بر اثر جهالت رهبران و زمامداران نااهل دچار انحراف گشته به راهی جز راه خدا رفته‏اند، نمی ‏توانند در پیشگاه خدا به این عذر متوسل شوند که:
« ما به تشخیص خود راه خطا را نپیمودیم، این پیشوایان و رهبران ما بودند که از روی جهالت، ما را به این راه کشاندند!»، زیرا اطاعت از چنان رهبرانی ، خود، کاری خلاف بوده است، پس نمی ‏تواند کارهای خلاف بعدی را توجیه کند.(28)
نمونه‏ای از شاگردان مکتب امام صادق (علیه السلام) :
چنانکه قبلا گفتیم، تربیت یافتگان دانشگاه جعفری بالغ بر چهار هزار نفر بودند و در اینجا مناسب بوددکه حداقل تعدادی از این شخصیتها را معرفی می ‏کردیم، ولی به خاطر رعایت اختصار، فقط به معرفی یک تن از آنها به عنوان نمونه می ‏پردازیم، و او عبارت است از «هشام بن حکم».
عظمت علمی هشام بن حکم :
هشام دانشمند برجسته، متکلمی بزرگ، دارای بیانی شیرین و رسا، و در فن مناظره فوق العاده زیر دست بود. او از بزرگترین شاگردان مکتب امام صادق و امام کاظم (علیه السلام) به شمار می ‏رفت. نامبرده در آن عصر از هر سو مورد فشار سیاسی و تبلیغاتی از ناحیه قدرتها و فرقه‏های گوناگون قرار داشتند، خدمات ارزنده‏ای به جهان تشیع کرد و بویژه از اصل «امامت» که از ارکان اساسی اعتقاد شیعه است، بشایستگی دفاع کرد و مفهوم سازنده آن را در رهبری جامعه، بخوبی تشریح نمود.البته پایه‏های عقیدتی و شخصیت بارز علمی هشام در مکتب امام صادق (علیه السلام) استوار گردید و در این دانشگاه بود که اساس تکامل فکری و اسلامی او نقشبندی شد، اما از سال 148 به بعد، یعنی پس از شهادت امام صادق(علیه السلام) شخصیت والای او در پرتو رهنمودهای امام کاظم (علیه السلام) تکامل یافت و به اوج ترقی و شکوفایی رسید.

در جستجوی حقیقت‏
 

بررسی تاریخ زندگی هشام نشان می ‏دهد که وی شیفته دانش و تشنه حقیقت بوده و برای رسیدن به این هدف و سیراب شدن از زلال علم و آگاهی ، ابتدأً علوم عصر خود را فرا گرفته است و برای تکمیل دانش خود، کتب فلسفی یونان را هم خوانده و از آن فلسفه بخوبی آگاهی یافته است، به طوری که کتابی در رد «ارسطاطالیس» نوشته است. و سپس در سیر تکامل فکری و علمی خود، وارد مکتبهای مختلف شده، ولی فلسفه هیچ مکتبی او را قانع نکرده و فقط تعالیم روشن و منطقی و استوار آیین اسلام، عطش او را تسکین بخشیده است، و به همین جهت، پس از آشنایی با مکتبهای گوناگون، از آنها دست کشیده و به وسیله عمویش، با امام صادق (علیه السلام) آشنا شده و از آن تاریخ مسیر زندگی او در پرتو شناخت عمیق اسلام و پذیرفتن منطق تشیع، بکلی دگرگون شده است.برخی گفته‏اند:
«هشام بن حکم» در آغاز کار مدتی از شاگردان «ابو شاکر دیصانی » (زندیق و مادی مشهور)بوده است و سپس وارد مکتب «جهمیه» گشته و یکی از پیروان «جهم بن صفوان» جبری شده است. آنان این معنا را از نقاط ضعف هشام شمرده او را متهم به انحراف عقیده نموده اند(29).در صورتی که اولاً، او نه تنها شاگرد ابو شاکر نبوده، بلکه با او مناظراتی داشته که سرانجام باعث تشرف ابو شاکر به آیین اسلام نیز شده است!(30).و بر فرض این که این نسبت صحت داشته باشد شرکت او در بحثها و انجمنهای پیروان مکتبهای گوناگون، ثابت نمی ‏کند که حتماً عقاید آنها را نیز قبول داشته است، بلکه تماس با آنان به منظور آگاهی و بحث و مناظره بوده است.ثانیاً، این تحولات، حکم گذرگاهی در سیر تکامل عقلی و فکری او را داشته و برای کسی که در جستجوی حقیقت است و می ‏خواهد حق را با بینش و آگاهی کامل تشخیص بدهد، نقطه ضعفی شمرده نمی ‏شود، بلکه باید نقطه نهائی سیر فکری و عقیدتی او را در نظر گرفت و بر پایه آن نظر داد(31)، و می ‏دانیم که هشام تا آخر عمر در راه ترویج اسلام و تشریح مبانی تشیع کوشش کرد و کارنامه درخشانی از خود به یادگار گذاشت.

عصر برخورد اندیشه ها
 

چنانکه قبلاً گفتیم قرن دوم هحری یکی از ادوار شکوفایی علم و دانش و تحقیق و برخورد اندیشه‏ها و پیدایش فرقه‏ها و مذاهب گوناگون در جامعه اسلامی بود.با آنکه آیین اسلام از روز نخست مروج دانش و آگاهی بود، ولی در این قرن از یک سو به علت آشنایی دانشمندان مسلمان با فلسفه یونان و افکار دانشمندان بیگانه ، بحثها و گفتگوهای علمی و مذهبی و مناظره در این زمینه برخاسته بودند که هر کدام وزنه بزرگی به شمار می ‏رفتند. همچنین ، از آنجا که اکثر مباحث علمی تا آن روز شکل ثابت و تدوین شده‏ای نیافته بود، زمینه برای بحث و مناظره بسیار وسیع بود(32) در اثر این عوامل، مناظره میان پیروان فرقه‏ها و مذاهب گوناگون اهمیت خاصی پیدا کرده و اینجا و آنجا مناظرات ارزنده و پرهیجان فراوانی رخ می ‏داد که در خور توجه و جالب بود و امروز بسیاری از آنها در دست است. مجموع این عوامل، مایه شکوفایی دانش و آگاهی و فهم تحلیلی مسائل در میان مسلمانان گردیده بود، به طوری که برای این موضوع در کتب تاریخ اسلام جای خاصی باز شده است.هشام بن حکم، که در چنین جوی تولد و پرورش یافته بود، به حکم آنکه از استعداد شگرف و شور و شوق فراوانی برخوردار بود، بزودی جای خود را در میان دانشمندان باز کرد و در صف مقدم متفکران و دانشمندان عصر خود قرار گرفت(33).

نخستین آشنایی
 

ولی او در این سیر علمی ، هنوز گمشده خود را نیافته بود و با آنکه مکتبهای مختلف را بررسی نموده و با بزرگترین رجال علمی و مذهبی عصر خود بحثها کرده بود، هنوز به نقطه مطلوب خویش نرسیده بود، فقط یک نفر مانده بود که هشام با او روبرو نشده بود و او کسی جز«جعفر بن محمد»، پیشوای ششم شیعیان، نبود.هشام بدرستی فکر می ‏کرد که دیدار با او دریچه تازه‏ای به روی وی خواهد گشود، به همین جهت از عموی خود که از شیعیان و علاقه‏مندان امام ششم بود، خواست ترتیب ملاقات او را با امام صادق (علیه السلام) بدهد. داستان نخستین دیدار او با پیشوای ششم که مسیر زندگی علمی او را بکلی دگرگون ساخت، بسیار شیرین و جالب است.عموی هشام، به نام «عمر بن یزید»، می ‏گوید:
برادر زاده‏ام هشام که پیرو مذهب «جهمیه» بود، از من خواست او را به محضر امام صادق (علیه السلام) ببرم تا در مسائل مذهبی با او مناظره کند. در پاسخ وی گفتم:
تا از امام اجازه نگیرم اقدام به چنین کاری نمی ‏کنم.سپس به محضر امام (علیه السلام) شرفیاب شده برای دیدار هشام اجازه گرفتم. پس از آنکه بیرون آمدم و چند گام برداشتم، به یاد جسارت و بیباکی برادرزاده‏ام افتادم و لذا به محضر امام باز گشته جریان بیباکی و جسارت او را یادآوری کردم.امام فرمود:
آیا بر من بیمناکی ؟
از این اظهارم شرمنده شدم و به اشتباه خود پی بردم. آنگاه برادرزاده‏ام را همراه خود به حضور امام بردم. پس از آنکه وارد شده نشستیم، امام مسئله‏ای از او پرسید و او در جواب فرو ماند و مهلت خواست و امام به وی مهلت داد. چند روز هشام در صدد تهیه جواب بود و این در و آن در می ‏زد. سرانجام نتوانست پاسخی تهیه نماید. ناگزیر دوباره به حضور امام شرفیاب شده اظهار عجز کرد و امام مسئله را بیان فرمود. در جلسه دوم امام مسئله دیگری را که بنیان مذهب جهمیه را متزلزل می ‏ساخت، مطرح کرد، باز هشام نتوانست از عهده پاسخ برآید، لذا با حال حیرت و اندوه جلسه را ترک گفت. او مدتی در حال بهت و حیرت به سر می ‏برد، تا آنکه بار دیگر از من خواهش کرد که وسیله ملاقات وی را با امام فراهم سازم.بار دیگر از امام اجازه ملاقات برای او خواستم. فرمود:
فردا در فلان نقطه «حیره»(34)منتظر من باشد. فرمایش امام را به هشام ابلاغ کردم. او از فرط اشتیاق، قبل از وقت مقرر به نقطه موعود شتافت .«عمر بن یزید» می ‏گوید:
بعداً از هشام پرسیدم آن ملاقات چگونه برگذار شد؟
گفت:من قبلاً به محل موعود رسیدم، ناگهان دیدم امام صادق (علیه السلام) در حالی که سوار بر استری بود، تشریف آورد. هنگامی که به من نزدیک شد و به رخسارش نگاه کردم چنان جذبه‏ای از عظمت آن بزرگوار به من دست داد که همه چیز را فراموش کرده نیروی سخن گفتن را از دست دادم. امام مرتب منتظر گفتار و پرسش من شد، این انتظار توأم با وقار، برتحیر و خود باختگی من افزود. امام که وضع مرا چنین دید، یکی از کوچه‏های حیره را در پیش گرفت و مرا به حال خود واگذاشت(35)در این قضیه چند نکته جالب وجود دارد:
نکته نخست، وجود نیروی مناظره فوق العاده در هشام است، به طوری که ناقل قضیه از آن احساس بیم می ‏کند و از توانایی او در این فن به عنوان جسارت و بیباکی نام می ‏برد، حتی (غافل از مقام بزرگ امامت) از رویارویی او با امام احساس نگرانی می ‏کند و مطلب را پیشاپیش با امام در میان می ‏گذارد.نکته دوم، شیفتگی و عطش عجیب هشام برای کسب آگاهی و دانش و بینش افزونتر است، به طوری که در این راه از پای نمی ‏نشیند و از هر فرصتی بهره می ‏برد، و پس از درماندگی از پاسخگویی به پرسشهای امام، دیدارها را تازه می ‏کند و در دیدار نهائی پیش از امام به محل دیدار می ‏شتابد، و این، جلوه روشنی از شور و شوق فراوان اوست.نکته سوم، عظمت شخصیت امام صادق (علیه السلام) است، به گونه‏ای که هشام در برابر آن خود را می ‏بازد و اندوخته‏های علمی خویش را از یاد می ‏برد و با زبان چشم و نگاه های مجذوب توام با احترام، به کوچکی خود در برابر آن پیشوای بزرگ اعتراف می ‏کند.باری جذبه معنوی آن دیدار ، کار خود را کرد و مسیر زندگی هشام را دگرگون ساخت:
از آن روز هشام به مکتب پیشوای ششم پیوست و افکار گذشته را رها ساخت و در این مکتب چنان درخشید که گوی سبقت را از یاران آن حضرت ربود.

تألیفات هشام‏
 

هشام در پرتو بهره‏های علمی فراوانی که از مکتب امام ششم برد، بزودی مراحل عالی علمی را پیمود و در گسترش مبانی تشیع و دفاع از حریم این مذهب کوششها کرد و در این زمینه میراث علمی بزرگی از خود به یادگار گذاشت. توجه به فهرست آثار و کتابهای او که بالغ بر 30 جلد است، روشنگر عظمت علمی و حجم بزرگ کارهای او به شمار می ‏رود.
اینک فهرست تألیفات او، در زمینه‏های مختلف:
1- کتاب امامت.2- دلائل حدوث اشیأ3- رد بر زنادقه.4- رد بر ثنویه(دوگانه پرستی ).5- کتاب توحید.6- رد بر هشام جوالیقی .7- رد بر طبیعیون‏8- پیر و جوان.9- تدبیر در توحید(36)10- میزان‏11- میدان.12- رد بر کسی که بر امامت مفضول اعتقاد دارد(37)13-اختلاف مردم در امامت.14-وصیت، و رد بر منکران آن.15-جبرو قدر.16-حکمین.17-رد بر اعتقاد معتزله در مورد طلحه و زبیر.18-قدر.19-الفاط.20- معرفت (شناخت).21-استطاعت.22-هشت باب.23-رد بر شیطان طارق‏24-چگونه فتح باب اخبار می ‏شود؟
25- رد بر ارسطاطیس در توحید.26-رد بر عقائد معتزله.27-مجالس درباره امامت(38).28-علل تحریم. 29-فرائض (ارث)(39)

فعالیتهای سیاسی امام‏
 

در اینجا تذکر این معنا لازم است که برخلاف تصور عمومی ، حرکت امام صادق (علیه السلام) تنها در زمینه‏های علمی (با تمام وسعت و گستردگی آن) خلاصه نمی ‏شد، بلکه امام فعالیت سیاسی نیز داشت، ولی این بُعد حرکت امام، بر بسیاری از گویندگان و نویسندگان پوشیده مانده است. در اینجا برای اینکه بی پایگی این تصور «که امام صادق (علیه السلام) بنا به ملاحظه اوضاع و احوال آن زمان هرگز در امر سیاست مداخله نمی ‏کرد و هیچ گونه ابتکار عمل سیاسی ‏ای نداشت، بلکه در جهت سیاست خلفای وقت حرکت می ‏کرد» روشن گردد، نمونه‏ای از فعالیتهای سیاسی امام را ذیلا می ‏آوریم:
اعزام نمایندگان به منظور تبلیغ امامت‏:
امام به منظور تبلیغ جریان اصیل امامت، نمایندگانی به مناطق مختلف می ‏فرستاد. از آن جمله، شخصی به نمایندگی از طرف امام به خراسان رفت و مردم را به ولایت او دعوت کرد. جمعی پاسخ مثبت دادند و اطاعت کردند و گروهی سرباز زدند و منکر شدند، و دسته‏ای به عنوان احتیاط و پرهیز (از فتنه!) دست نگهداشتند.آنگاه به نمایندگی از طرف هر گروه، یک نفر به دیدار امام صادق (علیه السلام) رفت. نماینده گروه سوم در جریان این سفر با کنیز یکی از همسفران، کار زشتی انجام داد (و کسی از آن آگاهی نیافت).هنگامی که این چند نفر به حضور امام رسیدند، همان شخص آغاز سخن کرد و گفت:
شخصی از اهل کوفه به منطقه ما آمد و مردم را به اطاعت و ولایت تو دعوت کرد؛ گروهی پذیرفتند، گروهی مخالفت کردند، و گروهی نیز از روی پرهیزگاری و احتیاط دست نگهداشتند.اما فرمود:
تو از کدام دسته هستی ؟
گفت:من از دسته احتیاط کار هستم.امام فرمود:
تو که اهل پرهیزگاری و احتیاط بودی ، پس چرا در فلان شب احتیاط نکردی و آن عمل خیانت‏آمیز را انجام دادی ؟!چنانکه ملاحظه می ‏شود، در این قضیه، فرستاده امام اهل کوفه، و منطقه مأموریت، خراسان بوده در حالی که امام در مدینه اقامت داشته است، و این، وسعت حوزه فعالیت سیاسی امام را نشان می ‏دهد.

عوامل سقوط سلسله امویان‏
 

از آنجا که انقراض سلسله امویان در زمان حضرت صادق (علیه السلام) صورت گرفته، به این مناسبت عوامل شکست و سقوط آنها را در اینجا به اختصار مورد بررسی قرار می ‏دهیم:
خلفای اموی یک سلسله بدعتها و انحرافهائی را در حکومت و کشور داری به وجود آورده بودند که مجموع آنها دست به دست هم داده، خشم و نفرت مردم را برانگیخت و منجر به قیام مسلمانان و موجب انقراض آنان گردید. عوامل خشم و نفرت مردم را می ‏توان چنین خلاصه کرد:
1-نظام حکومت اسلامی از زمان معاویه به بعد، به رژیم استبدادی موروثی فردی مبدل گشت.2-در آمد دولت که می ‏بایست به مصرف کارهای عمومی برسد و نیز غنیمتهای جنگی وفیئ که از آنِ مجاهدان بود، خاص حکومت شد و آنان این مالها را صرف تجمل و خوش گذرانی خود کردند.3-دستگیری ، زندانی کردن،شکنجه، کشتار، و گاه قتل عام متداول شد.4-تا پیش از آغاز حکومت امویان گر چه فقه شیعه مورد توجه نبود و ائمه شیعه که عالم به همه احکام اسلام بودند، مرجع فقهی شناخته نمی ‏شدند، اما موازین فقهی رسمی و رایج تا حدی بر حسب ظاهر رعایت می ‏شد، مثلا اگر می ‏خواستند درباره موضوعی حکمی بدهند نخست به قرآن و سنت پیغمبر رجوع می ‏کردند و اگر چنان حکمی را نمی ‏یافتند از یاران پیغمبر (مهاجر و انصار) می ‏پرسیدند که آیا در این باره حدیثی از پیغمبر شنیده‏اید یا نه؟
اگر پس از همه این جستجوها سندی نمی ‏یافتند، آنان که در فقاهت بصیرتی داشتند، با اجتهاد خود حکم را تعیین می ‏کردند، به شرط آنکه آن حکم با ظاهر قرآن و سنت مخالفت کلی نداشته باشد. اما در عصر امویان، خلفا هیچ مانعی نمی ‏دیدند که حکمی صادر کنند و آن حکم بر خلاف قرآن و گفته پیغمبر باشد، چنانکه بر خلاف گفته صریح پیغمبر، معاویه زیاد را از راه نامشروع فرزند ابوسفیان و برادر خود خواند.!5-چنانکه می ‏دانیم فقه اسلام برای مجازات متخلفان احکامی دارد که بنام «حدود و دیات» معروف است. مجرم باید بر طبق این احکام کیفر ببیند.


چرا مذهب جعفرى ؟!
نویسنده: محمد باغستانى
چرا ما شیعیان راپیروان مذهب جعفرى مى‏خوانند؟ در میان امامان دوازدگانه شیعه‏چرا مذهب ما به ایشان انتساب یافته است؟ با توجه به این که‏امام جعفر صادق(علیه السلام) ششمین امام شیعه هستند مگر پیش از ایشان‏وضعیت‏شیعه چگونه بوده و به عبارت دیگر چرا مذهب شیعه علوى یاحسنى یا حسینى یا سجادى و یا باقرى نامیده نشده است؟ آنچه درپى مى‏آید توضیحى است‏بر راز این نام گذارى. عرصه تئورى‏ها و دیدگاههاى علمى و فرهنگى در میان دانشمندان وفرهیختگان همواره عرصه ابقاى بهترین اندیشه‏ها بوده است. هرنظریه‏اى آن هنگام توانسته جایگزین نظریه پیشین شود که محتوایى‏بهتر از آن را به بشریت هدیه کرده باشد و الا مورد استقبال قرارنخواهد گرفت. مکتب‏هاى فکرى بزرگ نیز همواره باید داراى چنین‏ویژگى باشند تا بتوانند در دل بشر جایى باز کنند. نگاهى به‏دستاورد مکتب اسلام در مقایسه با آنچه جامعه جاهلى عرب بدان‏دلبسته بود و مبناى رفتار فردى و اجتماعى خود قرار داده بودمى‏تواند راز موفقیت اسلام را در برابر اندیشه‏هاى جاهلانه نشان‏دهد. پیامبر(صلی الله علیه واله) در دعوت خود ضمن پذیرش سنت‏هاى پسندیده انسانى‏در میان اعراب آنگاه که به نفى ضد ارزشها مى‏پرداخت طرح‏هاى‏جایگزین نیز ارائه مى‏کرد تا مخاطبان او احساس خلاء نکنند.
شاید راز بسیارى از شکست‏هاى فردى و اجتماعى مصلحان در طول‏تاریخ همین بوده که طرح جایگزین نداشته‏اند به همین نمونه تاریخ‏معاصر ایران توجه کنید. حضور روحانیت در مشروطیت و انقلاب اسلامى‏و این که چرا روحانیت در مشروطیت نتوانست تا پایان حضور داشته‏باشد اما انقلاب اسلامى به رهبرى امام موفق به براندازى یک نظام‏شد؟
شاید مهمترین نکته در همین طرح جایگزین بوده است. امام‏خمینى(ره) طرح جایگزین سلطنت را داشت اما روحانیت در مشروطیت‏به ابعاد این موضوع آن چنان که بایسته است نیاندیشیده بود واین سرانجام هرحرکت‏سیاسى و فکرى است که فقط طرح براندازى‏داشته باشد و نه طرح جایگزین!
امام جعفرصادق(علیه السلام) در مسیرتکاملى حرکت‏شیعه گام دوم را برداشته‏بودند. یعنى پس از آنکه مردم بر اثر مجاهدت‏هاى امامان پیشین به‏ناصحیح بودن مذهب رسمى و دیگر اندیشه‏هاى منبعث از آن و نیزحرکت‏هاى سیاسى مبتنى برآن در سالهاى گذشته پى بردند آماده‏بودند تا طرح جایگزین مکتب اهل‏بیت را دریافت کنند و امام‏صادق(علیه السلام) همان بزرگوارى است که با توجه به یک موقعیت استثنایى‏تاریخى طرح جایگزین شیعه را به هنگام ارائه کرد و امامان دیگربه شرح و بسط بعضى از ابعاد آن پرداختند.
دوره امامت‏حضرت که از سال 114 هجرى آغاز شده تا سال 148 هجرى‏ادامه یافت. (1) یکى از شرایط بحرانى تاریخى در اسلام بود زیراکه بنیان حکومتى یکصدساله فرو ریخته بود و بنیان حکومت‏پانصدساله‏اى پى‏ریزى مى‏شد و همت اصلى سران حکومت تازه، کوبیدن‏مخالفان بود. مثلا توجه کنید که از سال 132 که رسما حکومت‏عباسیان آغاز شد تا سال‏137 هجرى سردمداران آن از هیبت و عظمت‏یکى از بزرگترین سرداران خود یعنى ابومسلم خراسانى هراس داشتندو تا او را با حیله و فریب نکشتند (2) احساس آرامش نکردند وامام صادق(علیه السلام) با توجه به این فضا، پایه‏هاى فکرى نظام تشیع یاطرح جایگزین را بنانهاد.
سالها پیش از امامت‏حضرت صادق(علیه السلام) تقریبا یکصدو سیزده سال پیش،جدایشان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در روزى گرم و سوزان و به هنگام بازگشت‏از آخرین حج‏خود در غدیر خم جانشینى خویش را به فرمان خداى به‏امام على(علیه السلام) واگذار کرد و بر اساس منابع شیعى و بعضى از منابع‏اهل سنت از مردم دراین باره بیعت گرفت. (3) اما صلاحدید پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) به دلایلى مورد پذیرش بعضى از صحابه‏قرار نگرفت و با رحلت‏حضرت، خلافت در سقیفه بنى‏ساعده‏مسیرى تازه یافت. چندتن از صحابیان مهاجر در برابر انصار که‏خود دچار دو دستگى شده بودند با استناد به حق خویشاوندى باپیامبر(صلی الله علیه واله) خلافت را حق خود دانستند (4) نه حق انصار. و با آن که‏امام على(علیه السلام) خویشاوندى روشنترى با پیامبر(صلی الله علیه واله) داشت‏به این بهانه‏که عرب نمى تواند امتیازات بیش از اندازه‏اى را براى بنى‏هاشم‏بپذیرد و قبلا نبوت به بنى‏هاشم رسیده بود و اینک خلافت‏باید به‏دیگر تیره‏هاى قریش برسد خود را شایسته خلافت دیدند. (5)
از پس این تدبیر، مسیر قدرت سیاسى درامت اسلامى دگرگون شد و به‏تدریج هرچه بر سالها افزوده مى‏شد این دگر گونى نیز بیشتر خودرانشان مى‏داد به گونه‏اى که در سال 35 قمرى که اندکى ازانحرافات خود را نشان داده بود و امت اسلامى به چشم خویش بعضى‏از آن را مى‏دید شورشى رخ داد که خلیفه سوم در طى آن کشته‏شد. (6)
به گواهى جنگهاى سه گانه‏اى که امام على(علیه السلام) با ناکثین، قاسطین ومارقین انجام داد (7) ، مى‏توان پذیرفت که جامعه اسلامى دچاربحرانى عمیق شده بود; بحرانى که در تبدیل خلافت‏به ملوکیت‏خودرانشان داد و خاندان بنى‏امیه که بیش از این در میان مسلمانان‏جایگاهى نداشتند و طلقاى(آزادشدگان) پیامبر(صلی الله علیه واله) در فتح مکه‏بودند، (8) با موقعیت‏سنجى سیاسى به اقتدار رسیدند و حکومتى 90ساله را بنیان نهادند. سیاست عرب‏گرایى امویان موجب شد تامخالفت‏هایى با آنان در جهان اسلام رخ دهد و تحلیل‏گران یکى ازعلل سقوط این سلسله را همین سیاست مى‏دانند. (9)
امویان با توجه به سابقه ناشایست‏خود در میان امت اسلامى‏جدى‏ترین رقیب خویش را بنى‏هاشم و علویان مى‏دانستند و براى‏بى‏مقدار نشان دادن رقیب به هر حربه‏اى متوسل مى‏شدند. از جمله به‏ساختن احادیث و روایاتى دست‏یازیدند تا حسن سابقه بنى‏هاشم وعلویان را که بویژه در سایه فداکارى‏هاى حضرت على(علیه السلام) به اعتبارى‏فوق تصور دست‏یافته بودند بیالایند.
جاعلان حدیث نخست‏به جعل روایاتى در مذمت‏حضرت على(علیه السلام)پرداختند. (10) و در مرحله دوم از اختلاف میان خلفا و امام‏على(علیه السلام) هر آنچه نیکى و سجایاى اخلاقى بود به رقیبان آن حضرت‏نسبت دادند و در برابر هر فضیلتى که براى امام وجود داشت‏احادیثى را درباره فضیلتى مشابه براى رقیبان نیز جعل کردند (11) تا آنچه امام على(علیه السلام) بدان‏ها ممتاز بود عادى جلوه کند و درنهایت همانند یکى از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه واله) تلقى شود نه بالاتر و درمقام خلافت هم خلیفه‏اى چونان دیگران معرفى شود که حتى به‏سیاست‏هاى زیرکانه روزگار نیز که عبارت از حیله و مکر و فریب‏باشد آگاه نیست. (12)
امویان به این نیز اکتفا نکردند و فرمان سب امام على(علیه السلام) را برمنابر و در خطبه‏ها و پس از هر نماز اعلام کردند (13) که تا پایان‏حکومت آنها به جز مقطع کوتاه خلافت عمربن عبدالعزیز (14) (99 تا101 هجرى) باقى بود.
شایان توجه است که پرداختن به موضوعاتى چون ایمان ابوطالب، پدرحضرت على(علیه السلام) در هنگام مرگ که همواره یکى از نقاط اختلاف میان‏شیعه و سنى بوده است و طرفین در این باره کتابهایى‏نوشته‏اند. (15) باتوجه به کفر ابوسفیان که تا حمله مسلمانان به‏مکه و ایمان اجبارى او، حمله به ابوطالب و طرح ایمان او باهمین انگیزه بود و به گفته یکى از محققان، اگر ابوطالب، پدرحضرت على(علیه السلام) نبود هرگز مورد تهاجم قرار نمى‏گرفت. (16) علاوه‏براین در عرصه اجتماعى بسیارى از صلح‏اجبارى امام حسن(علیه السلام) (18) علویان را ظاهرا از صحنه سیاسى جامعه‏حذف کرد. هرچند امام بازیرکى موادى را در صلحنامه گنجانده بودکه فقط از آن طریق مى‏شد ماهیت‏بسیار متظاهر معاویه را به جامعه‏نشان دهد. موادى چون عدم اذیت و آزار شیعیان على و عدم تعیین‏جانشین از سوى معاویه دوماده مهم این قطعنامه بودند که با زیرپاگذاشته شدن از سوى معاویه چهره واقعى او را نشان دادند.
هنگامى که حجربن عدى یکى از شیعیان امام على(علیه السلام) توسط ماموران‏معاویه به شهادت رسید موجى از مخالفت‏با سیاست‏هاى معاویه به‏وجود آمد که از آن میان مى‏توان پاسخ تند امام حسین(علیه السلام) به نامه‏معاویه اشاره کرد. (19)
همچنین انتصاب یزید به جانشینى نیز پیامدهاى جدى به همراه داشت‏و معاویه فقط با زور و شمشیر و تهدید وانست‏بیعت‏براى یزیدبگیرد. (20) باوجود شخصیت‏هاى مطرحى چون امام حسین(علیه السلام) در میان‏امت اسلامى معاویه پسرش یزید را به مدارا با ایشان ترغیب‏کرد. (21)
تا این زمان که سال 60 هجرى بود به نظر مى‏رسید اندیشه امامت‏شیعى در محاق قرار گرفته بود اینک امام حسین(علیه السلام) در شرایطى‏متفاوت قرار داشت که از یک سو همراه پیروزى‏هاى مسلمانان درخارج از شبه جزیره عربستان و آوازه داخلى آن بود (22) و از سوى‏دیگر یزید بن معاویه خلیفه تازه، شخصیت اجتماعى مورد قبولى‏نداشت و بسیارى از مسلمانان و صحابه و تابعین او را به دیانت‏نمى‏پذیرفتند. کسى چون ابوایوب انصارى که خود را موظف به شرکت‏درهمه نبردهاى مسلمانان با کفار مى‏دانست‏یکبار با شنیدن امارت‏و فرماندهى یزید از شرکت در نبرد سرباز زده بود. (23)
امام حسین(علیه السلام) با درک صحیح این موقعیت در شرایطى که به نظرمى‏رسید خلافت در دست امویان به سلطنت تبدیل شده و آنان از هروسیله‏اى از جمله دین براى نشان دادن مشروعیت‏خود سودى بردندامام با مشروعیت ذاتى خود به عنوان نواده بنیان گذار دین اسلام‏مى‏توانست رویاروى مشروعیت‏خود ساخته امویان بایستد و با سخن ونهضت‏خود به اصلاح امت‏بپرازد. همان که هدف امام(علیه السلام) بود. (24)
ایشان مى‏توانست نسب خویش به پیامبر(صلی الله علیه واله) را به مردم یادآور سازدو بدان استناد جوید چنان که در هنگام رخواست‏بیعت‏یزید فرمود:
«مثلى لایبایع مثله‏» همچو منى (با این شرافت نسبى) با چون‏اویى بیعت نخواهد کرد. (25)
مهمترین بازتاب قیام و شهادت امام حسین(علیه السلام) ازبین بردن باقى‏مانده آبروى اجتماعى و جایگاه دینى امویان درمیان مردم بود.
امام نشان داد که امویان چگونه پسر دختر پیامبر(صلی الله علیه واله) را که آن‏همه حدیث از رسول خدا(صلی الله علیه واله) در فضیلت او رسیده بود به قتل‏رسانند. (26)
امام نه‏ى بزرگ را گفت و ماهیت نفاق بنیاد امویان را برملا کردکه چگونه به تنها چیزى که نمى‏اندیشند دین الهى است. و حاضرنداحکام مسلم اسلامى را به خاطر حفظ قدرت زیر پا بگذارند. شرح‏رفتارى که سپاهیان اموى با خاندان امام حسین(علیه السلام) کردند این مهم‏را به نمایش گذاشت. (27) و این چهره پنهان شده در سرکوب خونین وهتک حرمت از مردم فضاحت‏با تخریب خانه خدا تکمیل گردید. (29) تاثیر قیام امام‏حسین(علیه السلام) بدون تردید آن قدر سریع بود که با مرگ زودهنگام یزیددر سال 64 هجرى پسرش معاویه دوم تنها چهل روز حکومت کرد ودرخطبه‏اى اعلام نمود که پدر و جد او غاصب خلافت‏بودند و خوداستعفا کرد. (30) اما این تازه آغاز کار بود. جامعه اسلامى به تدریج متوجه ظلم وستم بنى‏امیه مى‏شد و شورش‏ها دوباره به راه افتادند. شورش‏هاى‏توابین در سال 6665 هجرى به خونخواهى امام حسین(علیه السلام) (31) ،مختار ثقفى در67 هجرى و پیروزى او و قصاص قاتلان امام حسین(ع)و یارانش (32) و نیز شورش‏هاى دوباند خوارج در نقاط گوناگون جهان‏اسلام معادله (33) را به نفع بنى‏هاشم تغییر داد.
درواپسین سال نخستین سده اسلامى خلیفه نجیب اموى عمربن‏عبدالعزیز براى نخستین بار دستور داد تا سب امام على(ع)برمنابر و در خطبه‏ها حذف شود و فدک دوباره به بنى‏هاشم و علویان‏بازگردانده شود. (34)
اما به نظر مى‏رسید نهالى که امام حسین(علیه السلام) با خون خود آبیارى‏کرده بود اینک به ثمر نشسته و زمان بهره بردارى از آن فرامى‏رسید.
اینک به اختصار وضعیت‏بنى‏هاشم را پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) پى‏مى‏گیریم: نخستین جرقه‏هاى اختلاف در میان بنى‏هاشم احتمالا پس از شهادت امام‏حسین(علیه السلام) رخ داد. آن هنگام که گروهى مشهور به کیسانیه معتقد به‏امامت محمدحنفیه شدند که از نظر سنى از امام سجاد(علیه السلام) بزرگتربود و به عنوان عالمى علوى مورد احترام مردم (35) مختار در شورش‏خود معتقد بود که به اجازه او قیام کرده است. محمد (36) حنفیه‏در سال 81 هجرى‏درگذشت. (37) و گروهى به سراغ پسرش ابوهاشم رفتندو امامت او را معتقد شدند که تا سال‏99 هجرى زنده بود و در این‏سال به هنگام مرگ بنابر روایت جعلى بعدى توسط بنى‏عباس ابوهاشم‏که فرزندى نداشت امامت را به محمدبن على‏بن عبدالله بن عباس‏واگذار کرد. (38) و امامت این گونه از علویان به عباسیان منتقل‏شد.
همزمان با گسترش دعوت عباسیان که شعار خود را «الرضا من آل‏محمد» قرار داده و به دستور ابراهیم امام از افشاى نام واقعى‏امام و رهبر پرهیز مى‏کردند. (39) واژه آل محمد که عنوان ویژه‏تیره علوى بود به کار عباسیان آمد. تقسیم بندى ابراهیم امام ازوضعیت‏شهرها نشان از آمادگى ایرانیان براى قیام دارد و نیزعلاقه آنان به اهل‏بیت علیهم السلام (40) یک حرکت موازى از سوى بنى‏عباس مردم را فریفته بود چنان که بعضى‏از بزرگان همراه این نهضت مانند ابوسلمه خلال که به این فریب پى‏برده بود به جرم هوادارى از خلافت علویان اعلام شد. (41)
شاید یکى از علل واقعى مخالفت امام صادق(علیه السلام) با قیام زید بن على‏بن الحسین(علیه السلام) براساس روایاتى که مخالفت‏حضرت را نشان‏مى‏دهد، (42) پیش از هرچیزى فضاى نامناسب آن بود که اتفاقا بسیارمورد سوء استفاده عباسیان قرار گرفت، به گونه‏اى که مزار پسرش‏یحیى در خراسان که قبلا از سوى ابراهیم امام به عنوان منطقه‏نفوذ تبلیغاتى مطرح شده بود و احتمالا تشویق او به قیام وخونخواهى پدر از سوى داعیان عباسى احتمالى است که نمى‏توان به‏سادگى از آن گذشت. زیرا شهادت یحیى در خراسان به سال‏126 هجرى‏درشورش عباسیان و سقوط امویان در خراسان مهم ارزیابى شده‏است. (43)
روى کار آمدن عباسیان امت اسلامى را در تحولى تازه قرار داد وبنیان حکومتى 90 ساله را فرو ریخت و حکومتى پانصد ساله را به‏قدرت رساند. اما آنچه مهم است نقش موازى عباسیان بود که درشرایط ویژه تاریخى بایک سوء استفاده بزرگ به قدرت رسیدند.
بسیار طبیعى بود که منتظر یک حرکت نسنجیده در عرصه سیاسى ازسوى نماینده مهم و بزرگ علویان باشند. چنان که در ماجراى قیام‏محمد نفس زکیه در سال 145 رخ داد و منصور بهره بردارى بزرگ ازآن به نفع عباسیان انجام داد. (44)
امام صادق(علیه السلام) که به دقت همه این تحولات اجتماعى را زیر نظر داشت‏فضاى سیاست را هرگز آماده یک قیام علنى سیاسى ندید. آنچه که‏جامعه اسلامى از آن رنج مى‏برد زیر ساخت فکرى بود و الا ایشان به‏هیچ وجه کمتر از شخصیتى چون ابومسلم نبود این را از نامه‏تاریخى ابومسلم به امام که ایشان بدون خواندن آن را به آتش‏سپرده بودند. مى‏توان فهمید. پرسش بزرگ مطرح این بود: چه بایدکرد؟
جد او امام حسین(علیه السلام) با قیام خونین خود دلهاى بسیارى ازمسلمانان را درگوشه و کنار جهان اسلام متوجه اهل‏بیت پیامبر(صلی الله علیه واله)کرده بود و در زمان امام صادق(علیه السلام) حکومتى روى کار آمده بود که‏از شعار «الرضا من آل محمد(صلی الله علیه واله‏») استفاده و سپس آل محمد واقعى‏را کنار زده بود و مردم نیز پذیرفته بودند. این همه دگرگونى وتلون در جامعه اسلامى معلول چه عواملى مى‏توانست‏باشد؟
دراین فضاى تیره که مذاهب اهل‏سنت در حال شکل‏گیرى بودند چه چیزى‏مى‏توانست‏شیعه را پایدار سازد؟ آنچه که به درون فرهنگ مردم راه‏یابد و تفسیر آنها را از رابطه خود با خدا و جامعه اسلامى‏دگرگون سازد.
پس در حقیقت گام دوم در بنیانگذارى یک مکتب را حضرت صادق(علیه السلام)برداشت. گویا مردمى که از پس قیام امام حسین(علیه السلام) دلداده این‏خاندان شده بودند به سراغ آنها آمده و مى‏پرسیدند که اگر نه‏امویان و نه عباسیان شما چه مى‏گویید؟ و چه تفسیرى از اسلام‏دارید؟ و به عبارت روشن‏تر طرح جایگزین شما چیست؟
نشان دادن یک تفسیر جامع ازخدا، رابطه مردم با او و انسان موردنظر اسلام در آن زمان مهمترین دغدغه‏هاى حضرت امام جفعر صادق(علیه السلام)بوده است اعتقادات عقلانى، اخلاق بایسته و دستورالعمل‏هاى فردى واجتماعى (فقه) مهمترین حوزه هایى بود که امام صادق(علیه السلام) در آن‏هابه طرح و اندیشه دینى پرداختند و چون چنین شد، تشیع داراى‏شناسنامه رسمى گردید و مذهب ما به نام ایشان مزین شد. در ادامه‏نمونه‏اى از دیدگاه‏هاى امام صادق(علیه السلام) که نشان دهنده اسلام ناب‏محمدى(صلی الله علیه واله)،است ارائه مى‏گردد.

پی‌نوشت‌ها:

1- بحارالانوار، ج‏47، ص‏6.
2- تاریخ طبرى، ج‏6، ص‏123; منشورات مکتبه اورمیه.
3- الغدیر،امینى، ج 1، ص 152 تا 158، چاپ دارالکتب العربى‏لبنان.
4- تاریخ طبرى، ج 2، ص 455.
5- تاریخ خلفا، رسول جعفریان، ص 30.
6- تاریخ طبرى، ج‏3، ص‏399.
7- همان، ج‏3، ص.
8- همان، ج 2، ص 520; ج‏3، ص 1 تا 10.
9- تاریخ تحلیلى اسلام، شهیدى، چاپ نشر دانشگاهى سال 1374، ص‏200.
10- تاریخ سیاسى اسلام، رسول جعفریان، ص 90 و89.
11- همان، ص 92 و 91.
12- نهج البلاغه، خطبه 118.
13- بحارالانوار، ج 44، ص 125.
14- شرح نهج البلاغه، ابن ابى‏الحدید، ج 4، ص‏56.
15- مانند کتاب ایمان ابوطالب شیخ مفید که علامه امینى درمقدمه‏الغدیر، ج 1، ص‏23 و 24 در این باره سخنانى دارد.
16- همان، ج 1 تا 10 در صفحه 48 فهرست موضوعى الغدیر، آدرس‏مفصل همه موارد آمده است.
17- الاغانى، اصفهانى، ج‏16، ص‏2667.
18 تاریخ طبرى، ج 4، ص 30، حوادث سال 40 هجرى; ارشاد شیخ‏مفید، ص 170.
19- انساب الاشراف، بلاذرى، ج 2، ص 744، حدیث‏303.
20 الامامه و السیاسه، ابن قتیبه، ج 1، ص 175; ابن اعثم،الفتوح، ج 4، ص 226225.
21- تاریخ سیاسى اسلام، ص‏127.
22- تاریخ طبرى، ج 4، حوادث سالهاى 50 تا 60 هجرى.
23- طبقات، ابن سعد، ج‏3، ص 485، چاپ دارصادر بیروت.
24- حماسه حسینى، شهید مطهرى، ج‏3، ص 380، انتشارات صدرا.
25- تاریخ سیاسى اسلام، ج 2، ص‏26- تاریخ طبرى، ج 4، ص 257301.
27- همان، ص 36870.
28- همان، ص‏383.
29- همان، ص‏426.
30- همان، ص‏487.
31- همان، ص‏579.
32- کامل ابن اثیر، ج 2، ص 225; تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 305.
33- تاریخ سیاسى اسلام، ص 260.
34- الفتوح، ج‏6، ص 95; انساب الاشراف، ج 5، ص 221.
35- تاریخ سیاسى اسلام، ص 266265.
36- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 250 248; انساب الاشراف، ج 4، ص‏18.
37- تاریخ سیاسى و اجتماعى خراسان در زمان حکومت عباسیان،التون، ل، دنیل، ترجمه مسعود رجب‏نیا، ص 28.
38- همان، ص‏46.
39- همان، ص 115 و 114.
40- شخصیت و قیام زید بن على، رضوى اردکانى، ص 489504،انتشارات علمى فرهنگى.
41- تاریخ سیاسى و اجتماعى خراسان در زمان حکومت عباسیان، ص‏38.
42- تاریخ طبرى، ج 4، حوادث سال 145.
43- بحارالانوار، ج‏47، ص 200.
44- تحف العقول، ابن شعبه حرانى،ص 25660.


ندبه امام صادق(علیه السلام) در فراق امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه)

ندبه امام صادق(علیه السلام) در فراق امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه)
ندبه امام صادق(علیه السلام) در فراق امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه)

نویسنده: خلیل منتظرقائم
به همراه «مفضّل»، «ابوبصیر» و «ابان» خدمت امام صادق(علیه السلام) رسیدیم و دیدیم که آن حضرت بر روی خاک‌ها نشسته جامه‌ای خیبری، بی‌یقه و آستین کوتاه بر تن کرده و همانند مادر فرزند مرده در حال گریه و زاری است. سراسر وجود او را حزن و اندوه فرا گرفته بود؛ آثار غم و اندوه در صورتش ظاهر گشته بود...حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) گاه مشتاقانه از زمان ظهور آخرین حجّت خدا صحبت می‌کند و به حال کسانی که آن زمان را درک می‌کنند، رشک می‌برد و می‌فرماید: فطوبی لمن أدرک ذلک الزّمان.2
خوشا به حال کسی که آن زمان را دریابد.
گاه نیز عاشقانه آرزوی درک زمان آن حضرت را می‌کند و می‌فرماید: و لو أدرکته لخدمته أیّام حیاتی.3
اگر زمان [ظهور] او را درک می‌کردم همة عمرم را در خدمتش می‌گذراندم.
و گاه با مشاهدة شرایط غیبت آن حضرت از خود بی خود شده و سیل اشک از دیدگان جاری می‌سازد:
«سُدَیر صیرفی» می‌گوید: به همراه «مفضّل»، «ابوبصیر» و «ابان» خدمت امام صادق(علیه السلام) رسیدیم و دیدیم که آن حضرت بر روی خاک‌ها نشسته جامه‌ای خیبری، بی‌یقه و آستین کوتاه بر تن کرده و همانند مادر فرزند مرده در حال گریه و زاری است. سراسر وجود او را حزن و اندوه فرا گرفته بود؛ آثار غم و اندوه در صورتش ظاهر گشته بود؛ رنگ چهرة او به کلّی دگرگون شده بود، سیل اشک از دل پر خون و قلب پر التهاب او برخاسته بود و بر گونه‌هایش فرو می‌ریخت و در این حال این گونه زمزمه می‌کرد:
سیّدی غیبتک نفت رقادی و ضیّقت علیّ مهادی، و ابتزّت منّی راحة فؤادی...
ای آقا و سرور من! غیبت تو خواب از دیدگانم ربوده، عرصه را بر من تنگ نموده و آسایش و آرامش را از قلبم گرفته است.
سدیر می‌گوید: هنگامی که امام صادق(علیه السلام) را این چنین پریشان دیدیم، دل‌هایمان آتش گرفت و هوش از سرمان پرید که چه مصیبت جانکاهی برای حجّت خدا روی داده و چه فاجعة اسفباری بر او وارد شده است.
عرض کردیم:
ای فرزند بهترین خلایق! چه حادثه‌ای بر شما روی آورده که این چنین سیل اشک از دیدگانتان فرو می‌ریزد و اشک چون باران بهاری بر چهره‌تان سرازیر می‌شود؟ چه فاجعه‌ای شما را این چنین بر سوک نشانده است؟
امام صادق(علیه السلام) چون بید لرزید و نفس‌های مبارکش به شماره افتاد، آنگاه آهی عمیق به پهنای قفسة سینه از اعماق دل برکشید و به ما روی کرد و فرمود: صبح امروز کتاب «جَفر» را نگاه می‌کردم و آن کتابی است که همة مسائل مربوط به مرگ و میرها، بلاها و حوادث را تا پایان جهان در بر دارد. این کتاب را خداوند به پیامبر خویش و پیشوایان معصوم از تبار او اختصاص داده است. در این کتاب، تولد، غیبت، درازی غیبت و دیرزیستی قائم ما و گرفتاری باورداران در آن زمان، راه یافتن شکّ و تردید در دل مردم در اثر طول غیبت و مرتد شدن مردم از آیین مقدّس اسلام را خواندم و دیدم که چگونه رشتة ولایت را که خداوند در گردن هر انسانی قرار داده است، می‌گسلند و از زمرة اسلام بیرون می‌روند، دلم به حال مردم آن زمان سوخت و امواج غم و اندوه بر پیکرم فرو ریخت.4
دعای شریف ندبه که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است، شاهد دیگری بر سوز و گداز آن حضرت در غیبت و فراق قائم آل محمد(علیه السلام) و منجی موعود جهان اسلام است.
در پایان جا دارد از خود بپرسیم آیا ذرّه‌ای از آن سوز و گداز و اندوه فراق که در قلب‌های همة معصومان به ویژه امام صادق(علیه السلام) بوده است تا آنجا که خواب و آرامش را از آنها می‌ربوده و زندگی را بر آنها دشوار می‌ساخته است، در دل ما وجود دارد؟ آیا هیچ شده است که در خلوت خود بر فتنه‌ها، مصیبت‌ها، انحراف‌ها و... که در زمان غیبت گریبان‌گیر اهل ایمان می‌شود، گریه کنیم؟ آیا تاکنون اتفاق افتاده است که با همة وجود سنگینی مصیبت غیبت را درک کنیم و در نبود امام زمانمان از ته دل ناله سر دهیم؛ نالة مادری که عزیز خود را از دست داده است؟

پی‌نوشت‌ها:

1. برای مطالعة نمونه‌هایی از ندبه‌های پیشوایان معصوم در فراق امام مهدی(ع) ر ک: مهدی‌پور، علی اکبر، با دعای ندبه در پگاه جمعه، صص 13 ـ 27.
2. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 51، ص 144.
3. نعمانی، ابن ابی زینب محمّد بن ابراهیم، کتاب الغیبة، ص 245.
4. طوسی، محمّد بن حسن، کتاب الغیبة، ص 167.

منبع:ماهنامه موعود
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد