در انتظار یار
در انتظار یار

در انتظار یار

ویژه نامه ولادت امام رضا علیه السلام

شناخت مختصرى‏ از زندگانى امام رضا (ع)   

  

حضرت على بن موسى الرضا علیه‏السلام - در روز یازدهم ذیقعده سال 148 هجرى دیده به جهان گشود(1). مادر او بانویى با فضیلت بنام «تُکْتَمْ» بود که پس از تولد حضرت، از طرف امام کاظم علیه‏السلام -«طاهره» نام گرفت(2)/
 
کنیه او «ابوالحسن» و لقبش «رضا» است. او پس از شهادت پدر بزرگوارش در زندان بغداد (در سال 183 هجرى) در سن 35 سالگى عهده‏دار مقام امامت و رهبرى امّت گردید/ 

خلفاى معاصر حضرت‏ 

مدت امامت آن حضرت بیست سال بود که ده سال آن معاصر با خلافت «هارون‏الرشید»، پنج سال معاصر با خلافت «محمد امین»، و پنج سال آخر نیز معاصر با خلافت «عبدالله المأمون» بود/
امام تا آغاز خلافت مأمون در زادگاه خود، شهر مقدس مدینه، اقامت داشت، ولى مأمون پس از رسیدن به حکومت، حضرت را به خراسان دعوت کرد و سرانجام حضرت در ماه صفر سال 203 هجرى قمرى (در سن 55 سالگى) به شهادت رسید و در همان سرزمین به خاک سپرده شد(3)/

امام در عصر هارون‏ 

از سال 183 هجرى که پیشواى هفتم حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام - در زندان بغداد به دستور هارون مسموم شد و از دنیا رفت، امامت پیشواى هشتم به مدت ده سال در دوران حکومت وى سپرى گردید/
این مدت، در آن عصر اختناق و استبداد و خودکامگى هارون، دوران آزادى نسبى و فعالیت فرهنگى و علمى امام رضا علیه‏السلام - به شمار مى‏رود، زیرا هارون در این مدت متعرض امام نمى‏شد و حضرت آزادانه فعالیت مى‏نمود، ازینرو شاگردانى که امام تربیت کرد و علوم و معارف اسلامى و حقایقى از تعلیمات قرآن که حضرت در حوزه اسلام منتشر نمود، عمدتاً در این مدت صورت گرفت/
شاید علت مهم این کاهش فشار از طرف هارون، نگرانى وى از عواقب قتل امام موسى بن جعفر علیه‏السلام - بود، زیرا گرچه هارون تلاش فراوانى به منظور کتمان این جنایت به عمل آورد، اما سرانجام جریان فاش شد و موجب نفرت و انزجار مردم گردید و هارون کوشش مى‏کرد خود را از این جنایت تبرئه سازد. گواه این معنا این است که هارون به عموى خود «سلیمان بن ابى جعفر»، که جنازه آن حضرت را از دست عمله ظلم وى گرفته با احترام به خاک سپرد، پیغام فرستاد که: «خدا سندى بن شاهک را لعنت کند، او این کار را بدون اجازه من انجام داده است»!(4)/
مؤید دیگر این معنا اظهارات هارون در پاسخ «یحیى بن خالد برمکى» در مورد على بن موسى علیه‏السلام - است، یحیى‏ (که قبلاً نیز درباره امام کاظم علیه‏السلام - بدگویى و سعایت کرده بود) به هارون گفت:
پس از موسى بن جعفر اینک پسرش جاى او نشسته و ادعاى امامت مى کند (گویا نظر وى این بود که بگوید بهتر است از هم اکنون على بن موسى علیه‏السلام - تحت نظر مأموران خلیفه قرار گیرد!)/
هارون (که هنوز قتل موسى بن جعفر را فراموش نکرده بود و از عواقب آن نگران بود)، پاسخ داد:
آنچه با پدرش کردیم کافى نیست؟ مى‏خواهى یکباره شمشیر بر دارم و همه علویّین را بکشم؟!(5)/
خشم هارون، در باریانش را خاموش ساخت و دیگر کسى جرأت نکرد در باره آن حضرت به سعایت بپردازد/
على بن موسى با استفاده از این فرصت در زمان هارون، علناً اظهار امامت مى‏کرد و در این مورد بر خلاف پدران بزرگوارش تقیه نداشت، تا آنجا که بعضى از مخلصان و دوستان آن بزرگوار، او را برحذر مى‏داشتند و امام علیه‏السلام - به آنان اطمینان مى‏داد که از سوى هارون آسیبى به وى نخواهد رسید!
صفوان بن یحیى‏ مى‏گوید: چون امام ابو ابراهیم موسى بن جعفر علیه‏السلام - در گذشت و على بن موسى الرضا علیه‏السلام - امر امامت و خلافت خود را آشکار ساخت، به حضرت عرض شد:
شما امر بزرگ و خطیرى را اظهار مى‏دارید و ما از این ستمگر (هارون الرشید) بر شما مى‏ترسیم/
فرمود: او هرچه مى‏خواهد کوشش کند، او را بر من راهى نیست(6)/
نیز از محمد بن سنان نقل شده(7)که: به ابى الحسن على بن موسى الرضا - علیه‏السلام - در ایام خلافت هارون عرض کردم:
شما امر خلافت و امامت خود را آشکار ساخته به جاى پدر نشسته‏اید، در حالى که هنوز از شمشیر هارون خون مى‏چکد!!
فرمود: مرا گفتار پیامبر اکرم 6 نیرو و جرأت مى‏بخشد که فرمود: اگر ابوجهل توانست مویى از سر من کم کند بدانید من پیامبر نیستم، و من به شما مى‏گویم: اگر هارون مویى از سر من گرفت بدانید من امام نیستم!!(8)/ 

امین و مأمون؛ تفاوتها و تضادها 

هارون در زمان خلافت خود، «محمد امین» را (که مادرش زبیده بود) ولیعهد خود قرار داده از مردم براى او بیعت گرفت و «عبداللّه المأمون» را نیز (که از مادرى ایرانى تولد یافته بود) ولیعهد دوم قرار داد/
در سال 193 هجرى به هارون گزارش رسید که انقلاب و شورش در شهرهاى خراسان بالا گرفته و فرماندهان ارتش، با همه بى‏رحمى و درندگى که نشان مى‏دهند، از خاموش ساختن فریاد انقلاب عاجز مانده‏اند/
هارون پس از مشاوره با وزیران و مشاوران خویش، صلاح دید که شخصاً به آن سامان سفر کند و قدرت خلافت را یکجا براى سرکوبى انقلابها و نهضتهاى خراسانیان به کار گیرد. وى پسرش محمد امین را در بغداد گذاشت و مأمون را که ضمناً از طرف پدر والى خراسان بود، همراه خود به خراسان برد/
هارون توانست اوضاع آشفته خراسان را آرام کند و به اصطلاح - فتنه‏ها را خاموش سازد، اما دیگر نتوانست به بغداد مرکز خلافت - برگردد. او در سوم جمادى الاخرى‏ سال 193 هجرى در طوس در گذشت و دو برادر را در صحنه رقابت بر جاى گذاشت(9)/ 

شکست امین‏ 

شبى که هارون در «طوس» در گذشت، مردم با پسر او محمد امین در بغداد بیعت کردند/
از خلافت امین بیش از 18 روز نگذشته بود که در صدد برآمد مأمون را از ولایتعهد خلع کند و آن را به فرزند خود، «موسى»، واگذار کند/
او در این باره با وزرا مشاوره نمود و آنها این کار را مصلحت ندیدند، مگر یک نفر بنام «على بن عیسى بن ماهان» که اصرار بر خلع مأمون داشت. سرانجام امین، تصمیم خود را مبنى بر خلع برادر اعلام کرد/
مأمون نیز در واکنش نسبت به این عمل، امین را از خلافت خلع کرد و پس از یک سلسله درگیریهاى نظامى سرانجام امین در سال 198 هجرى کشته شد(10)/
بدین ترتیب پس از قتل امین، اختیارات کامل کشور اسلامى در دست مأمون قرار گرفت/ 

آزادى نسبى امام در زمان امین‏ 

در دوران حکومت امین، و سالهایى که بین مرگ هارون و حکومت مأمون فاصله شد، برخوردى میان امام و مأموران حکومت عباسى در تاریخ به چشم نمى‏خورد و پیداست که دستگاه خلافت بنى عباس در این سالهاى کوتاه که گرفتار اختلاف داخلى و مناقشات امین و مأمون و خلع مأمون از ولایتعهد و واگذارى آن به موسى فرزند امین بود، فرصتى براى ایذا و آزار علویان عموماً و امام رضا علیه‏السلام - خصوصاً نیافت و ما مى‏توانیم این سالها (193-198) را ایام آزادى نسبى امام و فرصت خوبى براى فعالیتهاى فرهنگى آن حضرت بدانیم(11)/ 

مأمون کیست؟  

مادر مأمون کنیزى خراسانى بنام «مراجل» بود که در روزهاى پس از تولد مأمون از دنیا رفت و مأمون به صورت نوزادى یتیم و بى‏مادر پرورش یافت. مورخان نوشته‏اند که: مادر وى زشت‏ترین و کثیف‏ترین کنیز در آشپزخانه هارون بود، و این خود مؤیّد داستانى است که علت حامله شدن وى را بازگو مى‏کند(12)/
ولادت مأمون در سال 170 هجرى، یعنى در همان شبى که پدرش به خلافت رسید، رخ داد و در گذشتش در سال 218 هجرى رخ داد/
مأمون را پدرش به «جعفر بن یحیى‏ برمکى» سپرد تا او را در دامان خود بپروراند/
مربى وى «فضل بن سهل» بود که به «ذو الریاستین» شهرت داشت و بعد هم وزیر خود مأمون گردید. فرمانده کل قوایش نیز «طاهر بن حسین ذو الیمینین» بود/ 

خصوصیات مأمون‏ 

زندگى مأمون سراسر کوشش و فعالیت و خالى از رفاه و آسایش آنچنانى بود، درست برعکس برادرش امین که در آغوش زبیده پرورش یافته بود. هرکس زبیده را بشناسد درمى‏یابد که تا چه حد باید زندگى امین غرق در خوشگذرانى و تفریح بوده باشد. مأمون مانند برادرش اصالت چندانى براى خود احساس نمى‏کرد و نه تنها به آینده خود مطمئن نبود، بلکه برعکس، این نکته را مسلم مى‏پنداشت که عباسیان به خلافت و حکومت او تن در نخواهند داد، ازینرو خود را فاقد هرگونه پایگاهى که بدان تکیه کند مى‏دید، و به همین دلیل آستین همت بالا زد و براى آینده به برنامه‏ریزى پرداخت. مأمون خطوط آینده خود را از لحظه‏اى تعیین کرد که به موقعیت خود پى برد و دانست که برادرش امین از مزایایى برخودار است که دست وى از آنها کوتاه است/
او از اشتباههاى امین نیز پند آموخت: مثلاً «فضل» با مشاهده امین که خود را به لهو و لعب سرگرم ساخته بود، به مأمون مى‏گفت که تو پارسایى و دیندارى و رفتار نیکو از خود بروز بده. مأمون نیز همین گونه مى‏کرد، هربار که امین کارى را با سستى آغاز مى‏کرد، مأمون همان را با جدیت در پیش مى‏گرفت/
در هرحال مأمون در علوم و فنون مختلف تبحر یافت و بر امثال خویش، و حتى بر تمام عباسیان، برترى یافت/
برخى مى‏گفتند: در میان عباسیان کسى دانشمندتر از مأمون نبود/
«ابن ندیم» درباره‏اش چنین گفته است: «آگاهتر از همه خلفا نسبت به فقه و کلام بود». از حضرت على علیله‏السلام - نیز نقل شده که روزى درباره بنى عباس سخن مى‏گفت، تا بدینجا رسید که فرمود: «هفتمین آنها، از همه‏شان دانشمندتر خواهد بود»/
سیوطى، ابن تغرى بردى، و ابن شاکر کتبى نیز مأمون را چنین ستوده‏اند:
به لحاظ دوراندیشى، اراده، بردبارى، دانش، زیرکى، هیبت، شجاعت، سیادت و فتوت، «بهترین مرد بنى عباس بود، هرچند همه این صفات را اعتقادش به مخلوق بودن قرآن لکه‏دار کرده بود»/
پدر مأمون نیز خود به برترى وى بر برادرش امین شهادت داده و گفته بود:«...تصمیم گرفته‏ام ولایتعهد را تصحیح کنم و به دست کسى بسپارم که رفتارش را بیشتر مى‏پسندم، خط مشیش را مى‏ستایم، به حسن سیاستش اطمینان دارم و از ضعف وسستیش آسوده خاطرم، و او کسى جز «عبداللّه» نمى‏باشد. اما بنى‏عباس به پیروى از هواى نفس خویش، محمد را مى‏طلبند، چه او یکپارچه به دنبال خواهشهاى نفسانى است، دستش به اسراف باز است، زنان و کنیزکان در رأى او شریک و مؤثر واقع مى‏شوند، درحالى که عبداللّه شیوه‏اى پسندیده و رأیى اصیل دارد و براى تصدى چنین امرى بزرگ شخصى قابل اطمینان است...»(13)/ 

امام هشتم در عصر مأمون‏ 

با استقرار مأمون بر سریر خلافت، کتاب زندگانى امام علیه‏السلام - ورق خورد و صفحه تازه‏اى در آن گشوده شد؛ صفحه‏اى که در آن امام على بن موسى الرضا - علیه‏السلام - سالهایى را با اندوه و ناملایمات بسیار به سر برد/
غاصبین خلافت - چه آنها که از بنى امیه بودند و چه بنى عباس - بیشترین وحشت و نگرانى را از جانب خاندان على علیه‏السلام - داشتند؛ کسانى که مردم - و لا اقل توده انبوهى از آنها - خلافت را حق مسلّم آنان مى‏دانستند و علاوه بر این هرگونه فضیلتى را نیز در وجود آنان مى‏یافتند. این بود که فرزندان بزرگوار على علیه‏السلام - همواره مورد شکنجه و آزار خلفاى وقت بودند و سرانجام هم به دست آنان به شهادت مى‏رسیدند/
اما مامون احیانا اظهار علاقه به تشیع مى کرد و گردانندگان دستگاه خلافتش هم غالبا ایرانیان بودند که نسبت به آل على و امامان شیعه علاقه و محبتى خاص داشتند و لذا نمى توانست همچون پدران خود ، هارون و منصور ، امام علیه السلام را به زندان بیفکند و مورد شکنجه و آزار قرار دهد ، ازینرو روش تازه اى اندیشید که گر چه چندان بى سابقه نبود و در زمان خلفاى گذشته هم تجربه شده بود ، اما در هر حال خوشنماتر و کم محذورتر بود و به همین جهت روش خلفاى بعد نیز بر همان مبنا قرار گرفت .
مأمون تصمیم گرفت امام علیه السلام را به مرو ، مقر حکومت خود ، بیاورد و با آن حضرت طرح دوستى و محبت بریزد و ضمن استفاده از موقعیت علمى و اجتماعى آن حضرت ، کارهاى او را تحت نظارت کامل قرار دهد / 

چرا مامون مى خواست خلافت را به امام واگذارد ؟
دعوت مامون از امام علیه السلام به خراسان  

مامون ابتداً از امام به صورتى محترمانه دعوت کرد که همراه با بزرگان آل على به مرکز خلافت بیاید.(14)
امام - علیه‏السلام - از قبول دعوت مأمون خوددارى ورزید، ولى از سوى مأمون اصرار و تأکیدهاى فراوانى صورت گرفت و مراسلات و نامه‏هاى متعددى رد و بدل شد تا سرانجام امام - علیه‏السلام - همراه با جمعى از آل ابى طالب به طرف مرو حرکت فرمود.(15)
مأمون به «جلودى» و یا به نقل دیگر «رجأ بن ابى ضحاک» که مأمور آوردن امام و همراهى کاروان حضرت شده بود، دستور داده بود که به هیچ وجه از اداى احترام به کاروانیان و بخصوص امام - علیه‏السلام - خوددارى نکند، اما امام - علیه‏السلام - براى آگاهى مردم آشکارا از این سفر اظهار ناخشنودى مى‏نمود/
روزى که مى‏خواست از مدینه حرکت کند خاندان خود را گرد آورد و از آنان خواست براى او گریه کنند و فرمود: من دیگر به میان خانواده‏ام بر نخواهم گشت.(16)
آنگاه وارد مسجد رسول خدا شد تا با پیامبر وداع کند. حضرت چندین بار وداع کرد و باز به سوى قبر پیامبر بازگشت و با صداى بلند گریست/
«مخول سیستانى» مى‏گوید: در این حال خدمت حضرت شرفیاب شدم و سلام کردم و سفر بخیر گفتم. فرمود: مخول! مرا خوب بنگر، من از کنار جدم دور مى‏شوم و در غربت جان مى‏سپارم و در کنار هارون دفن مى‏شوم!(17)
طریق حرکت کاروان امام - علیه‏السلام - از مدینه به مرو - طبق دستور مأمون - از راه بصره و اهواز و فارس بود، شاید به این جهت که از جبل (قسمتهاى کوهستانى غرب ایران تا همدان و قزوین) و کوفه و کرمانشاه و قم(18)، که مرکز اجتماع شیعیان بود، عبور نکنند.(19) 

ورود به پایتخت‏ 

موکب امام - علیه‏السلام - روز دهم شوال به مرو رسید. چند فرسنگ به شهر مانده حضرت مورد استقبال شخص مأمون، فضل بن سهل و گروه کثیرى از امرا و بزرگان آل عباس قرار گرفت و با احترام شایانى به شهر وارد شد و به دستور مأمون همه گونه وسائل رفاه و آسایش در اختیار آن حضرت قرار گرفت/
پس از چند روز که به عنوان استراحت و رفع خستگى راه گذشت، مذاکراتى بین آن حضرت و مأمون آغاز شد و مأمون پیشنهاد کرد که خلافت را یکسره به آن حضرت واگذار نماید/
امام - علیه‏السلام - از پذیرفتن این پیشنهاد بشدت امتناع کرد/
فضل به سهل با شگفتى مى‏گفت: خلافت را هیچگاه چون آن روز بى‏ارزش و خوار ندیدم، مأمون به على بن موسى - علیه‏السلام - واگذار مى‏نمود و او از قبول آن خوددارى مى‏کرد.(20)
مأمون که شاید خوددارى امام را از پیش حدس مى‏زد گفت:
حالا که این طور است، پس ولیعهدى را بپذیر!
امام فرمود: از این هم مرا معذور بدار/
مأمون دیگر عذر امام را نپذیرفت و جمله‏اى را با خشونت و تندى گفت که خالى از تهدید نبود. او گفت: «عمر بن خطاب وقتى از دنیا مى‏رفت شورا را در میان 6 نفر قرار داد که یکى از آنها امیرالمؤمنین على - علیه‏السلام - بود و چنین توصیه کرد که هر کس مخالفت کند گردنش زده شود!.. شما هم باید پیشنهاد مرا بپذیرى، زیرا من چاره‏اى جز این نمى‏بینم»!(21)
او از این هم صریحتر امام - علیه‏السلام - را تهدید و اکراه نمود و گفت: همواره بر خلاف میل من پیش مى‏آیى و خود را از قدرت من در امان مى‏بینى. به خدا سوگند اگر از قبول پیشنهاد ولایتعهد، خوددارى کنى تو را به جبر وادار به این کار مى‏کنم، و چنانچه باز هم تمکین نکردى به قتل مى‏رسانم!!(22)
امام - علیه‏السلام - ناچار پیشنهاد مأمون را پذیرفت و فرمود:
«من به این شرط ولایتعهد تو را مى‏پذیرم که هرگز در امور ملک و مملکت مصدر امرى نباشم و در هیچ یک از امور دستگاه خلافت، همچون عزل و نصب حکام و قضأ و فتوا، دخالتى نداشته باشم»(23)/
مقام ولایتعهد که هرگز به انجام نرسید
مردم <مرو> خود را براى روزه دارى ماه مبارک رمضان سال 201هجرى آماده کرده بودند که خبر ولایتعهد امام ـ علیه السلام ـ منتشر شد و همه این بشارت را با سرورى آمیخته به شگفت تلقى کردند
روز دوشنبه هفتم ماه رمضان منشور ولایتعهد به خط ماءمون نگاشته شد و در پشت همان ورقه حضرت على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ نیز با ذکر مقدمه اى پر از اشاره و ایماء قبولى خود را اعلام فرمود, ولى یاد آورى کرد که این امر به انجام نمى رسد!! و آنگاه در کنار همان مکتوب , بزرگان و فرماندهان کشورى و لشگرى همچون : یحیى بن اکثم , عبدالله بن طاهر, فضل بن سهل , این عهدنامه را گواهى نمودند.(24
آنگاه تشریفات بیعت طى مراسمى شکوهمند در روز پنجشنبه دهم ماه به عمل آمد و حضرت بر مسند ولایتعهد جلوس فرمود. اولین کسى که به دستور خلیفه دست بیعت به امام ـ علیه السلام ـ داد, <عباس > فرزند ماءمون بود و پس از او <فضل بن سهل > وزیر اعظم , <یحیى بن اکثم > مفتى دربار, <عبدالله بن طاهر> فرمانده لشگر و سپس عموم اشراف و رجال بنى عباس که حاضر بودند, با آن حضرت بیعت کردند.(25
موضوع ولایتعهد امام هشتم , طبعاً براى دوستان و شیعیان آن حضرت موجب سرور و شادمانى بود, ولى خود آن حضرت از این امر اندوهگین و متاءثر بود و وقتى که مردى را دید که زیاد اظهار خوشحالى مى کند, او را نزد خود فراخواند و فرمود
( دل به این کار مبند و به آن خشنود مباش که دوامى ندارد>!(26 

مشکلات سیاسى مامون 

بررسى اوضاع و شرائط سیاسى زمان ماءمون نشان مى دهد که وى با یک سلسله دشواریها و مشکلات سیاسى روبرو شده بود و براى رهایى از این بن بستها تلاش مى کرد. او سرانجام به منظور حل این مشکلات , یک سیاست <چند بعدى > در پیش گرفت که همان طرح ولیعهدى امام رضا ـ علیه السلام ـ بود. ذیلاً مشکلات سیاسى ماءمون را مورد برسى قرار مى دهیم  

1 ناخشنودى عباسیان از ماءمون - 

با آنکه به گواهى مورخان , ماءمون در افکار عمومى بمراتب از امین شایسته تر و سزاوارتر به خلافت بود, اما بنى عباس با وى مخالف بودند و چنانکه نقل کردیم هارون به تفاوت آشکار بین شخصیت این دو برادر کاملاً توجه داشت و از مخالفت بنى عباس با ماءمون شکوه مى کرد.
شاید راز رو گردانى عباسیان از ماءمون آن بود که مى دیدند برادرش امین ی عباسى اصیل به شمار مى رود: پدرش هارون و مادرش زبیده بود. زبیده خود یک هاشمى و هم نوهء منصور دوانیقى بود, او بزرگترین زن عباسى به شمار مى رفت . امین در دامان فضل بن یحیى برمکى , برادر رضاعى رشید و متنفذترین مرد دربار وى , پرورش یافته , و فضل بن ربیع نیز متصدى امورش گشته بود; مرد عربى که جدش آزاد شدهء عثمان بود و در مهر ورزیش نسبت به عباسیان , کسى تردید نداشت .
اما ماءمون : وى , اولاً, در دامان جعفر بن یحیى پرورش یافت که نفوذش بمراتب کمتر از برادرش فضل بود. ثانیاً مربّى و کسى که امورش را تصدى مى کرد, مردى بود که عباسیان به هیچ وجه دل خوشى از او نداشتند, چه , متهم بود به اینکه مایل به علویان است , ضمناً میان وى و مربى امین , فضل بن ربیع , هم کینهء بسیار سختى وجود داشت . این شخص همان کسى بود که بعداً وزیر و همه کارهء ماءمون گردید, یعنى فضل بن سهل ایرانى . عباسیان از ایرانیان مى ترسیدند و از دستشان به ستوه آمده بودند, ازینرو بزودى جاى آنها را در دستگاه خود به ترکان و دیگران واگذار کردند.  

2 موقعیت برتر امین - 

امین داراى دار و دسته اى بسیار نیرومند و یاران بسیار قابل اعتمادى بود که در را تثبیت قدرتش
کار مى کردند. اینها عبارت بودند از: داییهایش , فضل بن یحیى برمکى , بیشتر برمکیان (اگر نگویم همه شان ) مادرش زبیده , و بلکه عربهابا توجه به این نکته که اینان همان شخصیتهاى با نفوذى بودند که رشید را تحت تاءثیر خود قرار داده و نقشى بزرگ در تعیین سیاست دولت داشتند, دیگر طبیعى مى نماید که رشید در برابر نیروى آنان اظهار ضعف کند و در نتیجه ء اطاعت از آنان مجبور شد که مقام ولایتعهد را به فرزند کوچکتر خود, یعنى امین , بسپارد و فرزند بزرگتر خود, ماءمون را به مقام جانشینى بعد از امین گمارد.
شاید حس گروه گرایى و تعصى نژادى بنى عباس و همچنین بزرگى مقام عیسى بن جعفر (دایى امین ) بود که در پیش انداختن ولایتعهد امین نقش مهمى بازى کرد. در این ماجرا نقش اصلى در دست زبیده بود که این موضوع را به سود فرزند خود تمام کرد.
گذشته از این , با توجه به نقشى که مسئلهء نسب در اندیشهء عربها دارد, رشید به احتمال قوى در ترجیح امین بر ماءمون این جهت را نیز مورد نظر داشته است . برخى از مورخان این مطلب را به این عبارت بیان کرده اند: در سال 176رشید پیمان ولایتعهد را براى ماءمون پس از برادرش امین بست . ماءمون از لحاظ سنى ی ماه بزرگتر از امین بود, اما امین , زادهء زبیده دختر جعفر از زنان هاشمى بود, در حالى که ماءمون از کنیزى بنام <مراجل > زاده شده و او نیز در ایان نقاهت پس از زایمان در گذشته بود.  

نکیه گاه ماءمون چه بود؟  

گرچه پدر ماءمون مقام دوم را پس از امین براى وى تضمین کرده بود, ولى این امر البته براى خود ماءمون هیچ گونه اطمینانى نسبت به آینده اش در مسئلهء حکومت ایجاد نمى کرد, چه , او نمى توانست از سوى برادر و فرزندان عباسى پدرش مطمئن باشد که روزى پیمان شکنى نکنند, بنابراین آیا ماءمون مى توانست در صورت به خطر افتادن موقعیتش , بر دیگران تکیه کند؟
ماءمون چگونه مى توانست به حکومت و قدرت دست یابد؟ و در صورت دستیابى چگونه مى بایستى پایه هاى آن را مستحکم سازد؟!
اینها سوءالهایى بود که پیوسته ذهن ماءمون را مشغول مى داشت , و او مى بایست با نهایت دقت و هشیارى و توجه , پاسخ آنها را بجوید و آنگاه حرکت خود را هماهنگ با این پاسخها شروع کند.
اکنون موضع گروههاى مختلف را در برابر ماءمون از نظر مى گذرانیم , تا ببینیم او در میان کدامی از آنها ممکن بود تکیه گاهى براى خویشتن پیدا کند تا به هنگام خطرها و مبارزه طلبیهایى که انتظارشان مى رفت ـ هم بر ضد خودش و هم برضد حکومتش ـ به مقابله برخیزد.  

1-موضع علویان در برابر ماءمون  

علویان طبیعى بود که نه تنها به خلافت ماءمون که به خلافت هیچ ی از عباسیان تن در نمى دادند, زیرا خود کسانى را داشتند که بمراتب سزاوارتر از عباسیان براى تصدى حکومت بودند. بعلاوه ماءمون به دودمانى تعلق داشت که قلوب خاندان على از دست رجال آن چرکین بود, چه , از دست آنان بیش از آنچه از بنى امیه دیده بودند, زجر و آزار کشیده بودند.
همه مى دانیم که بنى عباس چگونه خونهاى علویان را ریخته , اموالشان را ضبط و خوشان را از شهرهایشان آواره کرده و خلاصه انواع آزارها و شکنجه ها را در حقشان پیوسته روا داشته بودند. براى ماءمون همین لکهء ننگ کافى بود که فرزند رشید بود; کسى که درخت خاندان نبوت را از شاخ و برگ برهنه کرد و نهال وجود چند تن از امامان را از ریشه برافکند.  

2- موضع اعراب در برابر ماءمون و سیستم حکومتش 

اعراب نیز به خلافت و حکمرانى ماءمون تن در نمى دادند و این به این علت بود که چنانکه گفتیم مادرش , مربیّش و متصدى امورش همه غیر عرب بودند, و این امر با تعصّب خش عربى , که همهء اقوام و ملل را (بر خلاف تعالیم قرآن و پیامبر (ص > زیر دست و اسیر نژادى خاص مى خواست , سازگار نبود; خاصّه آنکه ایرانیان , با نشان دادن استعداد شگرف خویش در تصدّى مقامات علمى و سیاسى , میدان را شدیداً بر عناصر مغرور و بیمایهء عرب تنگ کرده بودند و با این حساب طبیعى بود که اعراب نسبت به ایرانیان و هر کس که به نحوى با آنان در ارتباط باشد, کینه بورزند, ازینرو ماءمون مورد خشم و نفرت اعراب بود.  

3-کشتن امین و شکست آرزو  

کشتن امین بظاهر ی پیروزى نظامى براى ماءمون به شمار مى رفت , ولى خالى از عکس العملها و نتایج منفى بر ضد ماءمون و هدفها و نقشه هاى او نبود, بویژه شیوه هایى که ماءمون براى تشفّى خاطر خود اتخاذ کرده بود, به این عکس العملها دامن مى زند: او دستور قتل امین را به <طاهر> صادر کرد, و به کسى که سر امین را به حضورش آورد ـ پس از سجدهء شکر ـ ی میلیون درهم بخشید, سپس دستور داد سر برادرش را روى تخته چوبى در صحن بارگاهش نصب کنند تا هر کس که براى گرفتن مواجب مى آید, نخست بر آن سر نفرین بفرستد و سپس پولش را بگیرد
ماءمون حتى به این امور بسنده نکرد, بلکه دستور داد سر امین را در خراسان بگردانند و سپس آن را نزد ابراهیم بن مهدى فرستاد و او را سرزنش کرد که چرا بر قتل امین سوگوارى مى کند
پس از این نمایشها دیگر از عباسیان و عربها و حتى سایر مردم چه انتظارى مى رفت , و آنان چه موضعى مى توانستند در برابر ماءمون اتخاذ کنند!
کمترین چیزى که مى توان گفت این است که ماءمون با کشتن برادرش و ارتکاب چنان کردارهاى زننده اى , اثر بدى بر روى شهرت خویش نهاد, اعتماد مردم را نسبت به خود متزلزل کرد و نفرت آنان ـ چه عرب و چه دیگران ـ را برانگیخت .  

موقعیت دشوار  

علاوه بر این , خراسانیان نیز که خود, ماءمون را به عرش قدرت و حکومت رسانده بودند, اکنون از او بر گشته , خطرى براى او به شمار مى رفتند.
در این میان , علویان نیز از فرصت برخورد میان ماءمون و برادرش به نفع خود بهره بردارى کرده , به صف آرایى و افزودن فعالیتهاى خود پرداختند. حال شما خوب مى توانید وضع دشوار ماءمون را در نظر مجسم کنید, بویژه آنکه فهرستى از شورشهاى علویان را نیز که در گوشه و کنار کشور برخاسته بود, مورد توجه قرار دهید: شورشهاى علویان ابوالسرایا که روزى در میان حزب ماءمون جاى داشت , در کوفه سر به شورش برداشت .
لشگریانش با هر سپاهى که روبرو مى شدند آن را تار و مار مى کردند و به هر شهرى که مى رسیدند, آنجا را تسخیر مى کردند.
مى گویند: در نبرد ابوالسرایا دویست هزار تن از یاران خلیفه کشته شدند, در حالى که از روز قیام تا روز گردن زدن وى بیش از ده ماه طول نکشید.
حتى در بصره , که تجمعگاه عثمانیان بود, علویان مورد حمایت قرار گرفتند, به طورى که زید النار قیام کرد. در مکه و نواحى حجاز محمد بن جعفر, ملقب به <دیباج >, قیام کرد که <امیرالموءمنین > خوانده مى شد. در یمن , ابراهیم بن موسى بن جعفر بر خلیفه شورید. در مدینه , محمد بن سلیمان بن داود بن حسن قیام کرد. در واسط که بخش عمدهء مردم آن مایل به عثمانیان بودند, قیام جعفر بن زید بن على , و نیز حسین بن ابراهیم بن حسن بن على , رخ داد.
در مدائن , محمد بن اسماعیل بن محمد قیام کرد.
خلاصه سرزمینى نبود که در آن یکى از علویان , به ابتکار خود یا به تقاضاى مردم , اقدایم به شورش بر ضد عباسیان نکرده باشد; حتى کار به جایى کشیده شده بود که اهالى بین النهرین و شام که به تفاهم با امویان و آل مروان شهرت داشتند, به محمد بن محمد علوى , همدم ابوالسرایا, گرویده ضمن نامه اى به وى نوشتند که در انتظار پیکش نشسته اند تا فرمان او را ابلاغ کند (27 

راه حل چند بُعدى  

ماءمون در یافته بود که براى رهایى از این ورطه , باید چند کار را انجام دهد: 1ـ فرو نشاندن شورشهاى علویان . 2ـ گرفتن اعتراف از علویان مبنى بر اینکه حکومت عباسیان حکومتى مشروع
است .
3ـ از بین بردن محبوبیت و احترامى که علویان در میان مردم از آن برخوردار بودند.
4ـ کسب اعتماد و مهر اعراب نسبت به خویش .
5ـ دوام تایید و مشروع شمرده شدن حکومت وى از طرف اهالى خراسان و تمام ایرانیان .
6ـ راضى نگه داشتن عباسیان و هواخواهانشان .
7ـ تقویت حس اطمینان مردم نسبت به شخص ماءمون ; چه , او بر اثر کشتن برادر, شهرت و حس اعتماد مردم را نسبت به خود سست کرده بود.
8ـ و بالاخره ایجاد مصونیت براى خویشتن در برابر خطرى که او را از سوى شخصیتى گرانقدر تهدید مى کرد; آرى ماءمون از شخصیت با نفوذ امام رضا ـ علیه السّلام ـ بسیار بیم داشت و مى خواست خود را از این خطر در امان نگاه دارد.
بدین ترتیب با ولیعهدى امام رضا ـ علیه السلام ـ و شرکت او در حکومت , این هدفها تاءمین مى شد, زیرا با شرکت آن حضرت ـ که در راءس علویان قرار داشت ـ در حکومت , علویان خلع سلاح مى شدند و شعارهایشان از دستشان گرفته مى شد و محبوبیتى که در اثر قیام در بین مردم داشتند, از بین مى رفت .
از سوى دیگر, ماءمون از طرف خراسانیان و عموم ایرانیان که طرفدار اهل بیت بودند, مورد تاءیید واقع مى شد و نیز چنین وانمود مى کرد که اگر برادر خویش را کشته , هدفش تفویض حکومت به اهل آن بوده است .
از همهء اینها گذشته , با آوردن امام رضا ـ علیه السّلام ـ به مرو و کنترل فعالیتهاى او, از خطر او ایمن مى شد. تنها اعراب و عباسیان مى ماندند که ماءمون مى توانست که آن هم به کم ایرانیان و علویان در برابر آنان مقاومت کند.  

نقد و بررسى  

قرائن و نشانه هاى روشنى در دست است که صداقت و اخلاص ماءمون را در طرح ولایتعهد امام
رضا ـ علیه السّلام ـ کاملا مشکو مى سازد:
راستى اگر ماءمون صادقانه و از روى عقیده و ایمان مى خواست خلافت را به على بن موسى ـ علیه السّلام ـ منتقل کند:
1ـ چرا همان طور که امام ـ علیه السّلام ـ در مدینه بود, این کار را نکرد و آن حضرت را با اکراه تحت نظر ماءمورین به مرو آورد, درحالى که مى توانست در مرو به نام امام ـ علیه السلام ـ خطبه بخواند و خطّهء ایران را به نمایندگى از طرف حضرت نگهدارى کند و امام ـ علیه السلام ـ هم در مدینه , در پایگاه <نبوت >, خلافت پیامبر را به عهده بگیرد؟
2ـ چرا دستور داد امام ـ علیه السلام ـ را از طریق بصره و اهواز و فارس که اتفاقاً راهى سخت و گرم و ناراحت کننده دارد, و احتمالاً از میان کویر لوت به خراسان و مرو مى رسد, عبور دهند و از کوفه و قم عبور نکنند؟ در حالى که در کوفه و قم از امام ـ علیه السلام ـ استقبال بیشترى مى شد و موقعیت براى هدف ظاهرى ماءمون آماده تر مى گشت ؟
3ـ چرا در نخستین دور مذاکرات که پیشنهاد خلافت را به امام مى داد, خود را ولیعهد قرار داد, در صورتى که مى بایست ولایتعهد بعد از حضرت رضا ـ علیه السلام ـ را به امام جواد ـ علیه السلام ـ واگذارد و یا لااقل به اختیار امام بگذارد؟
4ـ ولیعهد بودن امام ـ علیه السلام ـ آنهم با آن شرط که امام در هیچ کار حکومتى دخالت نکند ـ چه مقدار امت اسلامى را به واقع و حقیقت نزدی مى کرد؟ با توجه به این که عمر امام ـ علیه السلام ـ در حدود 20سال بیشتر از ماءمون از بود و طبعاً روى حسابهاى عادى پیش بینى مى شد که امام ـ علیه السلام ـ زودتر از ماءمون از دنیا رحلت کند و در نتیجه هرگز خلافت به آل على نمى رسید.
5ـ ماءمون اگر از روى اعتقاد و ایمان اقدام مى کرد, چرا وقتى مواجه با امتناع امام ـ علیه السلام ـ شد, دست به تهدید زد و حضرت را با جبر و اکراه به قبول ولایتعهد وادار کرد؟
6ـ چرا وقتى حضرت على بن موسى الرضا ـ به هر سبب ـ به شهادت رسید, ماءمون که همان ارادت را به امام جواد ـ علیه السلام ـ اظهار مى کرد, مقام ولایتعهد را به آن حضرت تفویض نکرد؟
7ـ چرا ماءمون در جریان مشهور نماز عید حضرت را از راه باز گردانید و نخواست توجه تودهء مردم به آن حضرت جلب شود؟
8ـ چرا وقتى ماءمون از مرو به طرف بغداد حرکت کرد نگذارد که حضرت در مرو بماند؟ اگر حقیقتاً حضرت ولیعهد بود چه مانعى داشت که در مرو باشد و این قسمت از کشور را تحت نظر داشته باشد؟
اینها سوءالاتى است که شاید ابتداءاً سهل و ساده به نظر برسد, ولى دقت در آنها مى تواند بخوبى روشن سازد که ماءمون در این اقدام مخلص و راستگو نبود, بلکه موجبات دیگرى در میان بود که او را بدین کار وامى داشت (28

پی نوشتها:

1-طبرسى، اعلام الورى‏ با علام الهدى‏، ط 3، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ص 313- کلینى، الأصول من الکافى، تهران، مکتبةالصدوق، 1381 ه'.ق، ج 1، ص 486- شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبةبصیرتى، ص 304/
2-طبرسى، همان کتاب، ص 313- مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المکتبةالاسلامیة، 1385 ه'.ق، ج 49، ص 5 و 7-صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 14/
3-کلینى، همان کتاب، ص 486- شیخ مفید، همان کتاب، ص 304/
4-مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1385 ه'.ق، ج 48، ص 227- صدوق، عیون اخبار الرضا، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ج 1، ص 100/
5-دوق، همان کتاب، ج 2، ص 226- على بن عیسى الأربلى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبةبنى هاشمى، 1381 ه'.ق، ج 3، ص 105/
6-صدوق، همان کتاب، ص 226- على بن عیسى، همان کتاب، ج 3، ص 105- مجلسى، همان کتاب، ج 49، ص 115/
7-لینى، الروضةمن الکافى، ط 4، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1362، ه'.ش، ص 257- محقق، سید على، زندگانى پیشواى هشتم، امام على بن موسى الرضا علیه‏السلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 52- 59- مجلسى، همان کتاب، ج 49، ص 115/
8-امام بعدها در خراسان از موقعیت و محبوبیت خود در این دوران در مدینه با خرسندى یاد مى‏کرد، چنانکه روزى به مأمون که به مناسبت ولیعهدى انتظاراتى از حضرت داشت، فرمود:
«...این امر(ولیعهدى) هرگز نعمتى برایم نیفزوده است. من در مدینه که بودم، دستخطم در شرق و غرب اجرا مى‏شد. در آن موقع استر خود را سوار مى‏شدم و آرام در کوچه‏هاى مدینه راه مى‏پیمودم و در مدینه کسى از من عزیزتر و محترمتر نبود...» (مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المکتبةالاسلامیة، 1385 ه'.ق، ج 49، ص 155 - کلینى، الروضةمن الکافى، ص 151- نیز ر.ک به: صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 167/
9-محقق، سید على، زندگانى پیشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا علیه‏السلام، قم، انتشارات نسل جوان، ص 58-59/
10- الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 6، ص 87/
11-محقق، سید على، زندگانى پیشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا علیه‏السلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 60/
12-این داستان چنین نقل شده است: زبیده با هارون الرشید شطرنج بازى مى‏کرد و چون رشید بازى را باخت، زبیده به او حکم کرد که باید با زشت‏ترین کنیز آشپزخانه‏اش همبستر شود. رشید که از این امر بسى کراهت داشت، حاضر شد مالیاتهاى سراسر مصر و عراق را به زبیده ببخشد تا او را از اجراى این حکم منصرف سازد، ولى زبیده نپذیرفت. رشید بناچار کنیزى بنام «مراجل» را یافت که واجد همه این صفات تنفرآمیز بود.و با او همبستر شد و مأمون متولد گردید(دمیرى، حیاةالحیوان، قاهره، مکتبةالتجاریةالکبرى‏، 1383 ه'.ق). این داستان منافات با آن ندارد که گفته‏اند: مأمون در شبى زاده شد که رشید به خلافت رسید، زیرا ولیعهدها نیز پیش از رسیدن به خلافت بزرگترین قلمروها را در اختیار داشتند. مثلا همین رشید سراسر کشور خود را میان سه فرزندش تقسیم کرده بود(مرتضى الحسینى، سید جعفر، زندگى سیاسى هشتمین امام، ترجمه دکتر سید خلیل خلیلیان، چاپ چهارم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1365 ه'.ش، ص 97)/
13-مرتضى الحسینى همان کتاب، ص 97-100/
14- در مدارک اصیل تاریخى هنگام دعوت امام به مرو، نامى از خلافت یا ولایتعهد آن حضرت به میان نیامده است و ظاهراً این فکرى بوده که بعداً براى مأمون پیش آمده و یا اگر هم قبلاً این فکر را داشته ابراز نمى‏کرده است. در این میان، تنها بیهقى جریان را به نحو دیگرى ضبط کرده، و حتى مى‏نویسد: طاهر در عراق با امام به ولایتعهد بیعت کرد؛ ولى این نقل چندان صحیح به نظر نمى‏رسد، زیرا اولاً طاهر در بغداد بوده و مسیر حضرت را همه از طریق بصره نوشته‏اند و ثانیاً، نقل بیهقى، از ابتدا بحث از ولایتعهد دارد و سخنى از اصل انتقال خلافت در آن نیست، در حالى که اغلب مورخان مى‏نویسند: مأمون به حضرت ابتدأاً پیشنهاد انتقال خلافت مى‏کرد. با این حال در بعضى از رساله‏هایى که به فارسى یا عربى در شرح حال آن حضرت نگاشته شده، مسئله بکلى خلط شده و دعوت از آن حضرت را رسماً به عنوان دعوت براى قبول خلافت تلقى کرده‏اند (محقق، سیدعلى، زندگانى پیشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا - علیه‏السلام -، قم انتشارات نسل جوان، ص 72)/
15-على بن عیسى الاربلى،، کشف الغمّة، تبریز، مکتبةبنى هاشمى، 1381 ه'.ق، ج‏3، ص 65 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبةبصیرتى، ص 309 - فتّال نیشابورى، روضةالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسةالأعلمى للمطبوعات، 1406 ه'.ق، ص 247/
16-مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المکتبةالاسلامیة، 1385 ه'.ق، ج 49، ص 117، نیز ر.ک به: على بن عیسى الاربلى، همان کتاب، ج 3، ص 95/
17-مجلسى، بحارالأنوار، ج 49، ص 117/
18-مرحوم سیدعبدالکریم بن طاووس، صاحب فرحةالغرى، متوفاى 693 ه'، شرحى در مورد ورود آن حضرت به قم نقل کرده است که در جاى دیگرى دیده نمى‏شود. با توجه به اینکه شیخ صدوق علیه الرحمةکه خود قمى بوده و فاصله زیادى هم با زمان آن حضرت نداشته است، چیزى از آمدن آن حضرت به قم نقل نمى‏کند، بلکه مسیر دیگرى را ذکر مى‏کند، نقل ابن طاووس چندان متقن به نظر نمى‏رسد (محقق، سیدعلى، زندگانى پیشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا - علیه‏السلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 74)/
19- محقق، همان کتاب ص 70 - 74/
20- الاربلى، همان کتاب ج 3، ص 66 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبةبصیرتى، ص 310 فتال نیشابورى، روضةالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسةالأعلمى للمطبوعات، 1406 ه'.ق، ص 248/
21-شیخ مفید، همان کتاب، ص 310 - على بن عیسى، همان کتاب، ج 3، ص 65 - طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ط 3، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ص 333 - فتال نیشابورى، همان کتاب، ص 248/
22-صدوق، علل الشرایع، قم، منشورات مکتبةالطباطبائى، ج 1، ص 226 - فتال نیشابورى، روضةالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسةالأعلمى للمطبوعات، ص 247/
23- طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ط 3، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ص 334 - شیخ مفید، ارشاد، قم، منشورات مکبتةبصیرتى، ص 310/
24- على بن عیسى الاربلى مى گوید: من این عهدنامه را به خط امام و ماءمون در سال 670هجرى مشاهده
کردم . وى متن آن را نسخه بردارى نموده در کتاب خود, کشف الغمّه , آورده است (ج 3 ص 123 128
25- محقق , سید على , زندگانى پیشواى هشتم , امام على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ, قم , انتشارات نسل جوان , ص 82ـ 87
26- على بن عیسى , همان کتاب , ج 3 ص 67ـ شیخ مفید, همان کتاب , ص 312 فتال نیشابورى , همان کتاب , ص 249
27- مرتضى الحسینى , سید جعفر, زندگى سیاسى هشتمین امام , ترجمهء دکتر سید خلیل خلیلیان , چاپ چهارم , تهران , دفتر نشر فرهنگ اسلامى , 1365ه.ش , ص 97ـ 123با تلخیص و اندکى تغییر در عبارت . )
28- محقق , همان کتاب , ص 138ـ 141


منبع: سیره پیشوایان

امام رضا (علیه السلام) و تشیع ایران


امام رضا (علیه السلام) و تشیع ایران
نویسنده:رسول جعفریان
منبع:سایت اندیشه قم
پس از آنکه مأمون بر برادرش امین، پیروز شد، در حقیقت، حکومت عباسیان را که در اصل تکیه بر خراسانیان داشت، بیشتر از پیش، خراسانی کرد. حکومت امین، تکیه بر عناصر عربی و خاندان عباسیان داشت، اما حکومت مأمون از این دو جهت، ضعیف بود. لذا وی سعی کرد تا پایگاه دیگری بدست آورد. برای ایجاد این پایگاه، می‌توانست حمایت مردم را که علاقه به علویان داشتند، جذب نموده از آن ابزاری برای سرکوبی قیامهایی بسازد که بنام علویان صورت می‌گرفت. ابن خلدون فراوانی شیعیان را سبب چنین دعوتی از سوی مأمون برای ولایتعهدی امام رضا _ علیه السلام _ می‌داند.[1]در نظر عامه مردم آمدن امام و پذیرش دعوت مأمون برای گرفتن خلافت و یا ولایتعهدی، مهر تأییدی برای مأمون بود، این یکی از اهداف مهم این اقدام بود.
امام ابتدا دعوت مأمون را نپذیرفت. بدنبال آن اصرارهای مأمون به تهدید تبدیل شد و بالاخره پس از تهدیدهای فراوان [2]امام مجبور شد تا به مرو بیاید و ولایتعهدی را بپذیرد. امام این ولایتعهدی را تحت شرائطی قبول کرد؛ مهمترین شرط آن بود که مسئولیتی در قبال کارها نداشته باشد. از جمله امام فرمود: انی داخل فی ولایه العهد علی ان لا آمر و لاانهی ولاافتی و لااقضی و لااولی و لااعزل ولاأغیر شیئا مما هو قائم و تعفین من ذلک کله.[3] من ولایتعهدی را می‌پذیرم به شرط آنکه هیچ امر و نهی نکرده و فتوا و قضاوتی ننمایم. همچنین نقشی در عزل و نصب و تغییر وضعی که حاکم است، نخواهم داشت و از همه اینها معاف خواهم بود. همین موضع امام سبب شد تا شورشهای علوی، همچنان برپا باشد و لذا به قول برخی این ولایتعهدی نیز در فروکش کردن شورش‌های علوی سودی نبخشید.[4]
مأمون برای اینکه امام در مسیر خود به شهرهای شیعی برخورد نکند، دستور داده بود تا او از بصره به طرف اهواز، از آنجا به فارس و بعد به خراسان آورده شود. رجاءبن ابی الضحاک، چنین دستور یافته بود ه امام را جز از این طریق، از راه کوفه نیاورد.[5]در بعضی از مصادر آمده است که امام از طریق قم، آورده شده است.[6] اما این مطلب صحیح نیست چرا که در کتاب عیون اخبار الرضا، تصریح شده که مأمون به رجاء نوشته بود لا تأخذ علی طریق الکوفه و قم[7] راه کوفه و قم را در پیش مگیر.
در مسیری که امام به مرو آورده شد ارتباط امام با کسانی که از دوستان اهل بیت _ علیه السلام _ بودند برقرار گردید. در نیشابور یکی از پرجمعیت‌ترین اجتماعات برای استقبال از امام برپا شد. در میان استقبال کنندگان گروهی از علمای اهل سنت همچون ابی زرعه رازی از آن حضرت خواستند تا حدیثی برای آنها نقل کند. در ینابیع الموده نقل شده که امام چند روز در نیشابور ماند. پس از آن، هنگامی که خواست به مرو شاهجان برود، ابو زرعه رازی، محمدبن اسلم طوسی و شمار کثیری از طلاب آنها، سر راه امام آمدند تا او را زیارت کنند، پس از آن از او خواستند تا حدیثی از آباء گرامش، نقل کند. امام دستور داد پرده را کنار زدند. مردم در حال هجوم بودند و سروصدای زیادی، آن محیط را پر کرده بود. امام شروع به صحبت کردند و از مردم خواستند تا ساکت باشند. آنگاه از طریق آبائشان و به عنوان کلامی از خداوند، برای مردم نقل کردند: کلمه لا اله الا الله حصنی فمن خل حصنی امن من عذابی کلمه لا اله الا الله، حصار محکم من است. هر کس داخل آن شد، از عذاب من ایمن خواهد بود. وقتی همه مردم، حدیث را نوشتند، امام با کمی تأمل بدانها فرمودند: این مطلب شروطی دارد و انا من شروطها[8] پذیرش من از جمله شروط آن است. این جمله به عنوان پذیرش ولایت حضرت معنا شده است، چیزی که اساس تفکر شیعی است. از نظر شیعه پذیرش امامت و گردن نهادن به ولایت امامان پس از توحید، شرط رهائی و فلاح است.
این تلاش از آن جهت صورت گرفت که امام _ علیه السلام _، در صدد بود محبت مردم را نسبت به علویان، جهت دار کند و تشیع ناشی از دوستی اهل بیت را تبدیل به یک تشیع اعتقادی اصیل کند.
بعد از آن، وجود امام در خراسان، سبب شد تا شخصیت آن حضرت به عنوان امم شیعه برای مردم بیشتر شناخته شود. لذا هواداران شیعه هر روز بیشتر و بیشتر می‌شدند.[9]
حیثیت علمی امام، مهمترین عامل در توسعه مذهب شیعه به حساب می‌آمد. به ویژه که مبانی فکری شیعه نیز در آن شرایط، مشخص شده بود و طبعا مرجعیت علمی امام، توسعه فکر شیعی را دربر داشت. رجاء بن ابی الضحاک که مسئولیت آودرن امام را بر عهده داشت، در مورد حوادث طول راه نقل می‌کند که در هیچ شهری از شهرها فرود نمی‌آمدیم، مگر آنکه مردم به سراغ او می‌آمدند و از او در مورد مسائلشان، استفتاء کرده و معالم دینی‌شان را می‌پرسیدند. او نیز احادیث زیادی از طریق آبائش (تا به علی _ علیه السلام _ و پیامبر _ صلی الله علیه و آله و سلم _ برای آنها، نقل می‌کرد).[10]
اگر کسی با نقل روایت از طریق ائمه _ علیه السلام _ آشنا باشد، می‌داند که تکیه آنها بر طریق اباء خود بهترین علامت برای توسعه فکر شیعی بوده است. این طریق، تنها طریقی است که در آن صرفا با اتکای بر اهل بیت _ علیه السلام _ احادث ارائه شده و از دیگر راویان در سلسله سند حدیث استفاده نمی‌شود.[11] این سند به نام سلسله الذهب بین روات حدیث مشهور است.
مأمون که خود را به مسائل علمی، علاقه‌مند نشان می‌داد، مجالسی را ترتیب داده و سعی می‌کرد تا بحث و مناظره، پیرامون امامت و نبوت با مخالفین و با حضور امام برپا کند.[12] هیچ بعید نیست که هدف او، محکوم کردن امام بوده است.[13] از آنجایی که مردم، اهل بیت _ علیه السلام _ رابه مثابه عالمانی می‌دانستند که بر دیگران برتری دارند و حتی در این باره به علم لدنی آنها اعتقاد داشتند،‌ محکومیت امام در این قبیل مجالس عمومی، می‌توانست ارزش آنها را نزد مردم از بین ببرد. اتفاقا این مجالس، توانست بهترین زمینه، برای ترسیم شخصیت واقعی امام رضا _ علیه السلام _ باشد. این جلسات مکرر به نفع امام خاتمه می‌یافت.[14]و این خود، دردسری برای مأمون ایجاد کرد. عبدالسلام بن صالح هروی نقل می‌کند که به مأمون خبر رسید که علی بن موسی _ علیه السلام _ مجالس بحث کلام منقعد کرده و مردم جذب دانش او شده‌اند. مأمون به محمد بن عمرو الطوسی گفت تا مردم را از مجلس او طرد کند. وقتی امام متوجه این نکته شد، او را نفرین کرد و ضمن آن از خداوند چنین تقاضا کرد: ... وانتقم لی ممن ظلمنی و استخف بی و طرد الشیعه من بابی[15] خدایا از کسی که به من ظلم کرده، مرا خوار نموده و شیعیان را از درب خانه من دور کرده انتقام بگیرد.
این روایت نشان می‌دهد که مردمی که به خانه آن امام رفت و شد می‌کرده‌اند در شمار شیعیان آن حضرت بوده‌اند. بنابراین حضور آن حضرت در خراسان در حقیقت، عاملی در جهت توسعه فکر شیعه بوده است. مردم در مورد مسائل مختلف کلامی از آن حضرت پرسش می‌کردند. دانسته است که از اواخر عهد منصور، کتب یونانی ترجمه شد و به تدریج عقل گرایی محدودی به حوزه اسلامی وارد شده بود. در این شرایط به نظر می‌رسید که شیعه نیز می‌بایست افکار خود را در ارتباط با شرایط فکری جدید، مشخص کند. ائمه شیعه بویژه کلمات امام صادق _ علیه السلام _ و امام رضا _ علیه السلام _ راهگشای این حقائق بود. در مورد رؤیت خداوند در قیامت، پرسش می‌شد که امام آن را مردود می‌دانست.[16] در مورد حدیث ان الله خلق آم علی صورته، سوال می‌شد که امام تحریف روایت را در مورد حذف قسمتی از آن ـ که روشنگر معنای واقعی آن است ـ توضیح می‌داد.[17] از امام درباره امر بین الامرین که فرموده امام صادق _ علیه السلام _ بود، سؤال می‌شد[18] و جز آنها.
او در اجرای عبادات اسلامی نیز سعی کرد تا سنت پیامبر _ صلی الله علیه و آله و سلم _ را احیا کند. وقتی مأمون از او خواست تا نماز عید را بخواند، امام مطابق سنت پیامبر _ صلی الله علیه و آله و سلم _ و بدون تجملات شاهانه، خواست چنین کند. تأثیر این مسأله در میان مردم به اندازه‌ای بود که مأمون دستور داد تا او را از نیمه راه برگردانند.[19] گویا بعد از همین واقعه بود که سختگیریها شروع شد. مأمون کوشید تا روابط امام را با شیعیان قطع کرده و به طرق مختلف کنترل کند. در نهایت مجبور شد تا برای حذف محور شیعه، امام را به شهادت برساند،[20] اما طبیعی قضیه این بود که در همان دو سال حضور امام در خراسان سبب گسترش تشیع در خراسان و نواحی اطراف آن شده بود.
مجموعه نامه‌های امام به افراد مختلف در توضیح مبانی شیعه به راحتی، گستردگی آن را نشان می‌دهد. نامه هایی از قبیل تبیین جایگاه اهل بیت _ علیه السلام _ در کتاب و سنت. [21] برخی از مسائل کلامی [22]و نیز مسائل اختلافی میان شیعه و سنی مانند مسأله ایمان ابوطالب، [23]توضیح مصداق شیعه، [24]توضیح مصداق صحابی [25]و معنای اولی الأمر [26]و جز آن. این پاسخها آموزه‌هاییبود که برای شیعیان به عنوان دیدگاه قطعی پذیرفته می‌شد. گزارشی هم حکایت از آن دارد که امام اموال خود را در روز عرفه میان مردم قسمت کرد و در برابر اعتراض فضل بن سهل که آن را زیان خوانده بود. امام آن را غنیمت دانست.[27]
یکی از شیعیان خالص امام که در زمان حضور امام در مرو به خدمت ایشان رسید، دعبل خزاعی بود.
دانسته است که طایفه خزاعیان از طوایف شیعی عرب به شمار می‌روند و دعبل در این زمان شاعر برجسته عرب، خزاعی و شیعی شناخته می‌شد. زمانی که دعبل به خراسان آمد، قصیده تائیه خود را سروده و گفته بود که نباید کسی پیش از امام رضا _ علیه السلام _ آن را بشنود.[28] این قصیده تاریخ شیعه را در این دوره منعکس می‌کند، تاریخی که همراه با درد و رنج و قتل و آزار است. دعبل امیدوار است که امامت در اختیار اهل بیت قرار گیرد:
خروج امام لا محالة خارج یقوم علی اسم الله و البرکات
یمیز فینا کل حق و باطل و یجزی علی النعماء و النقمات
امام از این شعر به شدت متأثر شد و یک صد دینار از دینارهایی که به اسم مبارک امام ضرب شده بود، به همراه جبه‌ای به وی داد.[29] عجیب آن که در راه دزدان قافله‌ای را که دعبل در آن بود، مورد حمله قرار دادند و تنها پس از آن که دعبل را شناخته و او قصیده خود را برای آنها خواند، وسائل اهل قافله را پس دادند. مردمان قم، از وی خواستند تا جبه را به قیمت هزار دینار بفروشد اما نپذیرفت. پس از خروج از قم، جوانان عرب آن را از وی گرفتند. وی به شهر برگشت و تنها رضایت داد تا بخشی از جبه را به وی داده و هزار دینار نیز بگیرد.[30] به نظر آقای اشتر وی به احتمال در قم مانده تا زمانی که خبر درگذشت امام را شنیده است. مأمون از روی خباثتی که داشت امام را در نزدیکی قبر پدرش رشید در طوس دفن کرد. این امر آشوبی در وجود دعبل و شیعیان برانگیخت. در اشعار بعدی دعبل حملات صریحی به عباسیان است. وی بویژه به همین ماجرا اشاره کرد:
أری أمیة معذورین ان قتلوا و لا أری لبنی العباس من عذر
... قبران فی طوس: خیر الخلق کلهم و قبر شرهم هذا من العبر[31]
زمانی که مأمون در سال 210 فدک را به طالبیان بازگرداند، دعبل در شعری چنین سرود:
أصبح وجه الزمان قد ضحکا برد مأمون هاشم فدکا[32]
دعبل با همه ارتباطی که با امیران و درباریان دوره مأمون و معتصم داشت، هیچگاه از تشیع دست نکشید و خود می‌گفت که پنجاه سال است که چوبه دار خود را همراه می‌برد اما کسی او را بر دار نیاویخته است. اشعار وی در ستایش اهل بیت بسیار فراوان است:
بأبی و أمی خمسة أحبهم لله، لا لعطیة أعطاها
بأبی النبی محمد و وصیه الطیبان و بنته و ابناها[33]
و در آخرین شعری که پیش از وفاتش سرود گفت:
أعد لله یوم یلقاه دعبل: أن لا اله الا الله
... الله مولاه و النبی، و من بعد هما فالوصی مولاه[34]
به هر روی در بحث تاریخ تشیع در ایران یکی از نکات غیر قابل انکار آمدن امام رضا _ علیه السلام _، به ایران است. توجه به حفظ آثار بر جای مانده از مسیر امام در شهرها و مناطقی که به نحوی محل استقرار امام بوده، نشان از علاقه ویژه شیعی در میان مردم است، هر چند ممکن است درباره برخی از این مکانها و ارتباط آنها با امام رضا _ علیه السلام _ خبر درستی در دست نداشته باشیم. به عنوان نمونه، مسجد امام رضا در اهواز[35] یکی از قدیمیترین نقاطی است که در ایران به نام امام رضا _ علیه السلام _ وجود دارد. جدای از ابودلف، یاقوت هم از پل شوشتر در اهواز و مسجدی که به نام امام رضا _ علیه السلام _ روبروی آن بوده یاد کرده است.[36] دو نقطه منسوب به امام رضا _ علیه السلام _ در شهر شوشتر است یکی از آنها کمی دورتر از پل شاه علی و لشکر[37] و دیگری در شرق شوشتر نزدیک رودخانه شطیط.[38] بر این بنای دوم تاریخی از سال 1094 دیده می‌شود.
قدمگاه دیگری هم در شرق شهر دزفول موجود است.[39] همه اینها به نام امام رضا _ علیه السلام _ دیمی قرار دارد که این دیمی نامی برگرفته از منطقه است.[40] دو بقعه دیگر، ‌یکی در دزفول و دیگری در شوشتر با نام شاخراسون وجود دارد. دو بقعه دیگر در شوشتر با نامهای امام ضامن در حوالی کنارستان و بقعه امام رضا در حوالی بلوک عقیقی وجود دارد.[41] محلی هم به عنوان قدمگاه امام رضا در جنوب آبادی کهنک[42] در حوالی شوشتر وجود دارد.
در شهر ارجان که در قدیم شهر آبادی بوده و اکنون در یک فرسخی آن بهبهان با قدمت سیصد ساله وجود دارد، محلی با نام قدمگاه یا مسجد امام رضا وجود دارد که گفته شده حضرت در حرکت خود به خراسان در اینجا نماز خوانده‌اند.[43]مسجد قدمگاه امام رضا در ابرقو، مشهور به مسجد بیرون هم از اماکنی است که شناخته شده و آثاری از آن برجای مانده است.[44]
در شهر یزد هم چندین قدمگاه وجود دارد. از جمله آنها قدمگاه خرائق (مشهدک) است. خرانق در شصت کیلومتری شهر یزد قرار دارد. تاریخ این قدمگاه بر اساس کتیبه موجود در آن مکان به قرن ششم هجری باز می‌گردد. در این کتیبه آمده است:
لا اله الا الله، محمد رسول الله، امیرالمؤمنین به تاریخ ست و تسعین مائه علی بن موسیت الرضا اینجا رسیده است و در این مشهد فرود آمد و مقام کرد و به تاریخ سنه اثنی و تسعین و خمسمائه خراب بوذ و از جهد بوبکر بن علی ابی نصر فرمودنذ و به دست ضعیف پرگناه یوسف بن علی بن محمد بنا واکرده شد خدایا بر آن کس رحمت کن کی یک بار قل هوالله به اخلاص در کار آنک فرمود و آنک کرد و آنک خواند کنذ کتبه یوسف بن علی بن محمد فی شهر ربیع الاول سنه خمس و تسعین و خسممائه.[45]
به یقین در آن حوالی شیعیانی زندگی می‌کرده‌اند که این بقعه را سرپا نگاه داشته‌اند. اثر تاریخی دیگر مربوط به آثار سفر امام رضا _ علیه السلام _، قدمگاه ده شیر در فراشاه است. این قدمگاه در کنار جاده تفت به ده شیر و در مرکز فراشاه قرار دارد. کتیبه‌ای که در محراب بنای آن وجود دارد حکایت از آن می‌کند که گرشاسب بن علی از امرای کاکویه دیلمی در سال 512 آن مکان را ساخته است. بنای مزبور در همان عصر به نام مسجد مشهد علی بن موسی الرضا شهرت داشته است.
کتیبه برجای مانده چنین است:
حاشیه اول: بسم الله الرحمن الرحیم ذلک الذی یبشر الله عباده ... (شوری 23)
حاشیه دوم: بسم الله الرحمن الرحیم و نام دوازده امام.
متن: آیه تطهیر
خط دوم: لا اله الا الله محمد رسول الله (در زیر آن علی ولی الله با خط جدیدتر به آن الحاق شده است)
خط سوم: بسم الله الرحمن الرحیم قد افلح المؤمنون...
خط چهارم: بسم الله الرحمن قل هو الله احد...
امر بعماره هذا المسجد المعروف بمشهد علی بن موسی الرضا _ علیه السلام _، العبد المذنب الفقیر الی رحمه الله تعالی کرشاسب بن علی بن فرامز ابن علاء الدوله تقبل الله منه فی شهور سنه اثنی عشره و خمس مائه.[46]
در محله دارالشفای یزد، مسجدی با نام مسجد فرط یا پتک وجود دارد که بسیار کهن و قدیم است. داستان بنای این مسجد به زمان خروج ابومسلم خراسانی برمی‌گردد. گفته شده است که امام رضا _ علیه السلام _ چون در سفر خراسان به یزد آمد در این مسجد نماز گزارد. اکنون نیز یکی از حجرات مسجد به نام صوعه امام رضا شناخته می‌شود. این مسجد در سال 1087 بازسازی شده است. سنگی در صومعه وجود دارد با این عبارت: وقف کرد بر صومعه متبرکه امام علی موسی الرضا میرک شربت دار فی تاریخ سنه 937.[47]
دو سنگ نبشته یکی با تاریخ 516 در موزه آستان قدس مشهد و دیگری با تاریخ 547 در موزه فریر گالری واشنگتن مربوط به مسجد مشهد امام رضا موجود است که هر دو نشانی است از قدمگاههای یزد و دیگر حضر تشیع در این دیار. متن هر دو سنگ را آقای افشار چاپ کرده‌اند.
عبارات سنگ مورخ 516 چنین است:
حاشیه اول: بسم الله الرحمن الرحیم و نام دوازده امام.
حاشیه دوم: بسم الله الرحمن الرحیم و آیه انما و لیکم الله
حاشیه سوم: امر بعماره المشهد الرضوی علی بن موسی الرضا _ علیه السلام _ المذنب الفقیر الی رحمه الله ابوالقسم احمدبن علی بن احمد العلوی الحسینی تقبل الله منه.
پیشانی: الله اکبر
متن: هذا مقام الرضا علیه السلم اقبل علی صلوتک و لا تکن من الغافلین شعبان سنه سته عشر و خمس
زیر: مائه. عمل عبدالله بن احمد مره.[48]
سنگ نبشته دوم:
حاشیه اول: آیه 17 و 18 آل عمران
حاشیه دوم و سوم: بسم الله الرحمن الرحیم و نام چهارده معصوم
پیشانی: آیه تطهیر
متن: سوره اخلاص و این جمله: امر بعماره هذا المسجد المعروف بمشهد علی بن موسی الرضا علی السلام العبد المذنب الی رحمه الله تعالی جنید بن عمار برالفاد (نقطه فاء مشخص نیست).
زیر سنگ: فی سنه سبع و اربعین و خمس مائه. عمل احمد بن محمد بن احمد اسک.[49] مسجد دیگری با نام مسجد قدمگاه در شهر یزد در مرحله مالمیر خارج حصار وجود دارد.[50]
در روستای بافران در پنج کیلومتری نائین درختی وجود دارد که از آن با عنوان مردم آن را موم رضا می‌نامند و چنین شهرت دارد که امام رضا _ علیه السلام _ زیر این درخت غذا تناول فرموده‌اند. مردم هم در روز عاشورا و بیست و یکم رمضان در آنجا جمع می‌شوند. گفته شده که شاه عباس هم در آنجا بنایی ساخته بوده است.[51] در خود نائین هم قدمگاه مسجد قدیمان وجود دارد گفته شده که حضرت در این مسجد نماز خوانده است. ایضا در نائین حمام و مسجد امام رضا وجود دارد که گفته شده حضرت در آنجا استحمام نموده و در مسجد نماز خوانده است. این دو در محله گودالو در نائین قرار دارند. در پشت مسجد کلوان هم قدمگاهی وجود دارد که منسوب به امام رضاست.[52]
رافعی نوشته است که قد اشتهر اجتیاز علی بن موسی الرضا به قزوین و یقال انه کان مستخفیا فی دار داوود بن غازی.[53] گویا کسی در این نکته تردید ندارد که مسیر امام در سفر به خراسان از قزوین نبوده است. نیز گزارش شده است که امام رضا _ علیه السلام _ از نطنز گذشته و محلی که اکنون به نام قدمگاه علی _ علیه السلام _، شهرت دارد مربوط به توقف امام رضا _ علیه السلام _ در این شهر است.[54] همچنین گزارش شده است که امام رضا _ علیه السلام _ از دامغان گذشته و در محلی با نام آهوان، چند آهو خدمت آن حضرت رسیدند.[55]
ورود امام رضا _ علیه السلام _ به نیشابور در منابع فراوانی آمده است. شیخ صدوق از ورود آن حضرت به محله فرد در نیشابور یاد کرده و نوشته است که تا کنون (نیمه دوم قرن چهارم) در آن محل حمامی بنا شده که به حمام رضا مشهور است.[56] همچنین در بیست و شش کیلومتری نیشابور قدمگاه معروف منسوب به امام رضا _ علیه السلام _ موجود است و به این نام شهرت دارد. جائی هم با نام عین‌الرضا در محلی با نام حمراء[57] شناخته شده بوده است. از جائی نیز با نام پسنده، که محل اقامت امام بوده و ایشان از آن راضی بوده و به همین دلیل از آن با عنوان پسندیده یاد شده نام برده شده است.[58]
در میان اصحاب امام رضا _ علیه السلام _ کسانی هستند که حتی اگر عرب نیز بوده‌اند، در شهرهای ایرانی زندگی می‌کرده و نامی ایرانی یافته‌اند. چند نفری که به همدانی شهرت دارند ندانستیم که همدانی هستند یا همدانی. بنابراین یادی از آنها نکردیم از رازیها و قمی‌ها و غیر شهرهای ایران هم یاد نکرده‌ایم. کسانی که لقب آنها منسوب به شهرهای ایرانی است عبارتند از: ابراهیم بن ابی محمد خراسانی (مسندالرضا _ علیه السلام _ 2/ 511) ابوسعید الخراسانی (مسند 2/ 514) محمدبن عبدالله الخراسانی (مسند 2/ 548) سلیمان بن حفص مروزی (مسند 2/ 533) سلیمان بن صالح مروزی (مسند 2/ 534) سهل بن قاسم نوشجانی (مسند 2/ 534) ابوالقاسم الفارسی (مسند 2/ 515) فتح بن یزید الجرجانی (مسند 2/ 542) فضاله بن ایوب ازدی سکن اهواز (2/ 543) محمدبن اسحاق طالقانی (2/ 545) محمدبن ابی یعقوب بلخی (مسند 2/ 545) محمدبن زید طبری (اصله کوفی) (مسند 2/ 547) نعیم بن صالح طبری (مسند 2/ 553) ابوسعید النیسابوری (مسند 2/ 515) حمزه بن جعفر الارجانی (مسند 2/ 515) ابوحیون مولی الرضا (مسند 2/ 514).

پی نوشت ها:

[1] . ابن خلدون، ج 4، ص 7.
[2] . مقاتل الطالبیین، ص 375 ط نجف. امام فرمود: قد علم الله کراهتی لهذا فلما خیرت بین قبول ذلک و بین القتل اخترت القبول علی القتل. خداوند می‌داند که اینکار به اجبار بود. هنگامی که من، مخیر شدم در قبول این امر یا قتل، قبول بر قتل ترجیح دادم. نک: غایه الاختصار، صص 67، 68.
[3] . الکافی، ج 1، ص 486؛ عیون الاخبار الرضا، ج 1، ص 150.
[4] . تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 498. مأمون نیز این حقیقت را درک کرده بود و لذا امام را به شهادت رساند و در ظاهر وانمود کرد که او به مرگ عادی رحلت کرده و خود را عزادار نشان داد. امام علویان، فریب او را نخوردند، زمانی که مأمون ضمن نامه‌ای به عبدالله بن موسی نوشت بیا تو را به جای علی بن موسی، ولیعهد کنم، او به مأمون گفت: من فریب تو را نمی‌خورم. آیا خیال کردی من نمی‌دانم با انگور چه بر سر علی بن موسی آوردی؟ نک: مقاتل الطالبیین، ص 415، 416.
[5] . نک: المقالات والفرق، ص 95.
[6] . رساله الدلائل الرهبانیه، منسوب به علامه حلی، چاپ شده در آخر کتاب الغارات، ج 2، ص 858 ط تهران. نسبت این رساله به علامه حلی تکذیب شده است. نک: ریاض العلماء ج 1، ص 379. گفته شده است که: در قم چشمه‌ای است که گفته می‌شود علی بن موسی الرضا _ علیه السلام _ از آب آن نوشیده است. به احتمال منسوب به یکی از نوادگان علی بن موسی _ علیه السلام _ بوده است. نک: گنجینه آثار قم، ج 1، ص 381.
[7] . عیون اخبار الرضا، ج 2، صص 148، 149، 180. در این مورد، گفتار صاحب عیون مقدم است. نک: بحارالانوار، ج 49، صص 91، 92، 118، 134.
[8] . ینابیع الموده، ص 364. از چند مدرک ـ سند اصل حدیث بقول ابا الصلت، آنقدر محکم بود که اگر بر دیوانه‌ای می‌خواندند، جنون او برطرف می‌شد!! روایات دیگری نیز در مورد استقبال، ذکر شده است. نک: ینابیع الموده، ص 385. عیون اخبار الرضا، ج 2، صص 132، 133.
[9] . بنا به نوشته کتاب ضیافه الاخوان که شرح حال علمای قزوین است امام رضا _ علیه السلام _ سال 193 نیز یکبار به قزوین آمده و در منزل داود بن سلیمان اقامت کرده است. نک: حیاه الامام الرضا، صص 227، 228.
[10] . عیون اخبار الرضا، ج 2، صص 180، 183. امام بر آن بود که حدیث را از آبائش نقل کند. عیون اخبار الرضا، ج 1. ص 111.
[11] . ابوالمحاسن در مورد امام صادق _ علیه السلام _ می‌نویسد: لایرو الا عن اهل بیته او جز از اهل بیت _ علیه السلام _ چیزی روایت نمی‌کرد. النجوم الزاهره، ج 2، ص 9. بنابراین، آنچه گفته شده که شاید تنها خصوصیت تازه تشیع در قرن چهارم باشد که همه اخبار و آثار را به علی و خاندانش باز می‌گرداند (تاریخ تمدن اسلامی در قرن چهارم ج 1، ص 81) صحیح نیست، مؤلف مزبور با شیوه نقل حدیث در تشیع از بدو امر آشنا نبوده است.
[12] . عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 183، 184.
[13] . مجالس المؤمنین، ج 2، ص 274.
[14] . بحار، ج 49، ص 100. در کتاب الاحتجاج مرحوم طبرسی به تفصیل متن این مباحثات آمده است.
[15] . عیون اخبار الرضا، ج 2، صص 170، 171.
[16] . همان مدرک، صص 93، 94.
[17] . همان، ص 98.
[18] . همان، ص 101، جواب امام در این مورد در حقیقت بیان کلام شیعه بود. امام در یک مورد در جواب مأمون درباره مسائل مختلف، از جمله در مورد جبر و اختیار، فرمودند: ان افعال العباد، مخلوقه خلق تقدیر لا خلق تکوین ولا تقل بالجبر ولا بالتفویض بحار، ج 5، ص 30. مجموعه این سوالات کلامی فراوان بوده و واضح است که شیوع آنها، شیوع فکر شیعه می ‌باشد. به عنوان نمونه درباره به عدم رؤیت خداوند، الکافی ج 1، ص 96 (عربی). معادن الحکمه، ج 2، ص 161؛ التوحید، ص 109. همچنین سوال در مورد مفهوم توحید که امام بوسیله نامه‌ای، جواب می‌دادند. التوحید، ص 56؛ بحار. ج 4، ص 284.
[19] . بحار، ج 49 ص 135، برای تحلیل قضیه نک: حیاه الامام الرضا ص 256، مجالس المؤمنین ج 2، صص 271،‌272.
[20] . بندرت می‌توان عالمی شیعه یافت که در این مسئله تردید کند. هر چند رضی‌الدین علی بن طاووس محقق شیعی در این مسئله تردید کرده و چنین امری را با توجه به برخورداریهای مأمون غیرقابل قبول دانسته است. اما باید دانست این برخوردها همانگونه که استاد جعفر مرتضی توضیح داده‌اند همگی در جهت مصالح سیاسی ویژه‌ای بوده است. حتی اگر مأمون محمدبن جعفر صادق و زیدالنار که هر دو علیه او خروج کردند بخشید، در همین رابطه بوده و مؤیدی بر جهت‌گیری مثبت مأمون به صورت یک اعتقاد نیست اضافه بر اینکه در عیون اخبارالرضا روایاتی صریح در مسئله شهادت امام داریم و تقریبا اجماع علمای شیعه بر این است، نک: مجالس المؤمنین ج 2، ص 273، 274. تاریخ بیهقی، ص 48 ـ 49.
[21] . الکافی، ج 1، ص 223؛ نصائر الدرجات، ص 118؛ بحار، ج 23، ص 336.
[22] . نک: عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 16.
[23] . معادن الحکمه، ج 2، ص 176.
[24] . قرب الاسناد، صص 203، 206.
[25] . عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 87.
[26] . تفسیر العیاشی، ج 1، ص 360؛ بحار، ج 23، ص 296.
[27] . محاضرات الادباء، ج 1، ص 589.
[28] . دعبل بن علی الخزاعی شاعر اهل البیت، ص 83، از الغدیر، ج 2، ص 359، الاتحاف، ص 161.
[29] . دعبل بن علی الخزاعی، ص 89، از عیون اخبار الرضا، ص 368، الفصول المهمه، ص 231.
[30] . دعبل بن علی الخزاعی، ص 91.
[31] . همان، صص 95، 98.
[32] . فتوح البلدان، ص 37، به نقل از: دعبل بن علی الخزاعی، ص 107.
[33] . دعبل بن علی الخزاعی، ص 212؛ دیوان دعبل الخزاعی، ص 247.
[34] . دیوان دعبل الخزاعی، ص 140.
[35] . ابو دلف (سفرنامه، ص 89) در قرن چهارم از آن خبر داده است.
[36] . معجم البلدان، ج 1، ص 285، مرات البلدان، ج 1، ص 132.
[37] . درباره آن نک: جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا _ علیه السلام _، صص 58، 59.
[38] . درباره آن نک: همان، صص 59، 60.
[39] . درباره آن نک: همان، ص 61.
[40] . نک: دیار شهر یاران، بخش اول، 1/ 554، 368، جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا _ علیه السلام _، ص 57.
[41] . دیار شهر یاران، بخش اول، 1/ 320، 869، 771، 775.
[42] . جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا _ علیه السلام _، ص 63.
[43] . مرات البلدان، ج 1، ص 368، زندگانی امام رضا، سحاب، ص 243، جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا _ علیه السلام _، صص 78، 79.
[44] . یادگارهای یزد، ج 1، ص 357، 358. قسمتهایی از کتیبه کاشی معرق مورد نظر که اشاره به ورود امام رضا _ علیه السلام _، در آن آمده، به طور عمده از بین رفته است.
[45] . یادگارهای یزد، ج 1، ص 173، 177.
[46] . همان، ج 1، ص 383، 384.
[47] . همان، ج 2، ص 211، 217.
[48] . همان، ج 2، ص 917.
[49] . یادگارهای یزد، ج 2، ص 918 گویا نویسنده دانشمند کتاب جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا از این موارد و مورد بعدی غفلت کرده‌اند.
[50] . یادگارهای یزد، ج 2، ص 274.
[51] . تاریخ نائین، ج 2، ص 236، 237، جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا _ علیه السلام _، ص 109.
[52] . تاریخ نائین، ج 2، ص 230، 237، جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا ص 113، 115.
[53] . التدوین فی اخبار قزوین، ج 3، ص 428.
[54] . نک: میراث فرهنگی نطنز، صص 158، 161.
[55] . بحرالانساب، ص 101، 103 اشاره به ولایت خراسان کرده به خصوص دامغان، نک: جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا _ علیه السلام _، ص 116، 117.
[56] . جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا _ علیه السلام _، ص 132، 133.
[57] . الثاقب فی المناقب، ص 146. گفته شده که شاید حمراء آن روزگار ده سرخ فعلی باشد. نک: جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا _ علیه السلام _، ص 136.
[58] . الثاقب فی المناقب، ص 146.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد