در انتظار یار
در انتظار یار

در انتظار یار

ولادت امام هادی (ع)

 

               ولادت حضرت امام علی نقی ( ع ) به همه ولایتمداران و حضرت مهدی ( عج ) تبریک عرض میکنیم .   

شناخت مختصرى از زندگانى امام هادى علیه السلام  

نویسنده:مهدى پیشوایى
«امام ابوالحسن على النقى الهادى» - علیه السلام - پیشواى دهم شیعیان، در نیمه ذیحجه سال 212 هجرى در اطراف مدینه در محلى به نام «صریا» به دنیا آمد(1). پدرش پیشواى نهم، امام جواد - علیه السلام - و مادرش بانوى گرامى «سمانه» است که کنیزى با فضیلت و تقوا بود (2).

ولادت مشهورترین القاب امام دهم، «نقى» و «هادى» است، و به آن حضرت «ابوالحسن الثالث» نیز مى‏گویند (3).  


امام هادى - علیه السلام - در سال 220 هجرى پس از شهادت پدر گرامیش برمسند امامت نشست و در این هنگام هشت ساله بود. مدت امامت آن بزرگوار 33 سال و عمر شریفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 در شهر سامرّأ به شهادت رسید.

خلفاى معاصر حضرت
امام هادى در مدت امامت خود با چند تن از خلفاى عباسى معاصر بود که به ترتیب زمان عبارتند از:
1 - معتصم، برادر مأمون (217 - 227) (4)
2 - واثق، پسر معتصم (227 - 232).
3 - متوکل، برادر واثق (232 - 248).
4 - منتصر، پسر متوکل (6 ماه).
5 - مستعین، پسر عموى منتصر (248 - 252).
6 - معتزّ، پسر دیگر متوکل (252 - 255).  


امام هادى در زمان خلیفه اخیر مسموم گردید و به شهادت رسید و در خانه خود به خاک سپرده شد.

اوضاع سیاسى، اجتماعى عصر امام
این دوره از خلافت عباسى ویژگیهاى دارد که آن را از دیگر دوره‏ها جدا مى‏سازد ذیلاً به برخى از این ویژگیها اشاره مى‏کنیم:  


1 - زوال هیبت و عظمت خلافت: خلافت، چه در دوره اموى و چه در دوره عباسى، براى خود هیبت و جلالى داشت، ولى در این دوره بر اثر تسلط ترکان و بردگان بر دستگاه خلافت، عظمت آن از بین رفت و خلافت همچون گویى به دست این عناصر افتاد که آن را به هر طرف مى‏خواستند پرتاب مى‏کردند، و خلیفه عملاً یک مقام تشریفاتى بود، ولى در عین حال هر موقع خطرى از جانب مخالفان احساس مى‏شد خلفا و اطرافیان و عموم کارمندان دستگاه خلافت، در سرکوبى آن خطر نظر واحدى داشتند. 

 
2 - خوش گذرانى و هوسرانى درباریان: خلفاى عباسى در این دوره به خاطر خلأى که بر دستگاه خلافت حکومت مى‏کرد، به شب نشینى و خوش گذرانى و میگسارى مى‏پرداختند و دربار خلافت غرق در فساد و گناه بود. صفحات تاریخ اخبار شب نشینیهاى افسانه‏اى آنان را ضبط نموده است.  


3 - گسترش ظلم و بیدادگرى و خودکامگى: ظلم و جور و نیز غارت بیت المال و صرف آن در عیاشیها و خوشگذرانیها جان مردم را به لب آورده بود.  


4 - گسترش نهضتهاى علوى: در این مقطع از تاریخ، کوشش دولت عباسى بر این بود که با ایجاد نفرت در جلامعه نسبت به علویان، آنها را تارو مارو سازد. هر موقع کوچکترین شبحى از نهضت علویان مشاهده مى‏شود، برنامه سرکوبى بى رحمانه آنان آغاز مى‏گشت، و علت شدت عمل نیز این بود که دستگاه خلافت با تمام اختناق و کنترلى که برقرار ساخته بود، خود را متزلزل و ناپایدار مى‏دید و از این نوع نهضتها سخت بیمناک بود. 

 
شیوه علویان در این مقطع زمانى این بود که از کسى نامى نبرند و مردم را به رهبرى «شخص برگزیده‏اى از آل محمد» دعوت کنند، زیرا سران نهضت مى‏دیدند که امامان معصوم آنان، در قلب پادگان نظامى «سامرّأ» تحت مراقبت و مواظبت مى‏باشند و دعوت به شخص معین مایه قطع رشته حیات او مى‏گردد. این نهضتها و انقلابها بازتاب گسترش ظلم و فشار بر جامعه اسلامى در آن عصر بود و نسبت مستقیمى با میزان فشار و اختناق داشت، به عنوان نمونه در دوران حکومت «منتصر» که تا حدى به خاندان نبوت و امامت علاقه‏مند بود و در زمان او کسى متعرض شیعیان و خاندان علوى نمى‏شد، قیامى صورت نگرفت.  


تواریخ، تنها در فاصله سال 219 تا 270 قمرى، تعداد 18 قیام ضبط کرده‏اند. این قیامها نوعاً با شکست روبرو شده و توسط حکومت عباسى سرکوب مى‏گشتند.  

علل شکست قیامها  


علل شکست این نهضتها و قیامها را از یک سو باید در ضعف رهبرى و فرماندهى این نهضتها جستجو کرد و از طرف دیگر در طرفداران و یاران این رهبران: رهبران نهضتها نوعاً داراى برنامه صحیح و کاملى نبودند و نابسامانیهایى در کار آنها وجود داشت و از طرف دیگر قیام آنها صدر در صد رنگ اسلامى نداشت و از این جهت معمولاً مورد تأیید امامان زمان خود قرار نمى‏گرفتند.
البته گروهى از یاران و طرفداران این قیامها مردمى مخلص و شیعیان واقعى بودند که تا سر حد مرگ براى اهداف عالى اسلامى مى‏جنگیدند، ولى تعداد این دسته کم بود و غالب مبارزین کسانى بودند که اهداف اسلامى روشنى نداشتند، بلکه در اثر ظلم و ستمى که بر آنان وارد مى‏شد، ناراحت شده و در صدد تغییر اوضاع برآمده بودند. این گروه، در صورت احساس شکست و یا احتمال مرگ، رهبر خود را تنها گذاشته از اطراف او پراکنده مى‏شدند.
چنانکه اشاره شد، اگر بسیارى از این انقلابها مورد تأیید امامان قرار نمى‏گرفت، یا به این دلیل بود که صد در صد اسلامى نبودند و در اهداف آنها و رهبران آنها انحرافهایى مشاهده مى‏شد و یا طراحى و برنامه ریزى آنها طورى بود که شکست آنها قابل پیش بینى بود، و لذا اگر امام آشکارا آنها را تأیید مى‏کرد، در صورت شکست قیام، اساس تشیع و امامت و هسته اصلى نیروهاى شیعه در معرض خطر قرار مى‏گرفت.  

فعالیتهاى مخفى امام  


آنگونه که جدول مدت حکومت خلفاى عباسى نشان مى‏دهد، از میان آنان متوکل از همه بیشتر با امام هادى معاصر بوده است؛ ازینرو موضعگیرى او را در برابر امام ذیلاً توضیح مى‏دهیم:
متوکل نسبت به بنى هاشم بد رفتارى و خشونت بسیار روا مى‏داشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم مى‏نمود. وزیر او «عبدالله بن یحیى بن خاقان» نیز پیوسته از بنى هاشم نزد متوکل سعایت مى‏نمود و او را تشویق به بد رفتارى با آنان مى‏کرد. متوکل در خشونت واجحاف به خاندان علوى گوى سبقت را از تمامى خلفاى بنى عباس ربوده بود (5). 

 
متوکل نسبت به على - علیه السلام - و خاندانش کینه و عداوت عجیبى داشت و اگر آگاه مى‏شد که کسى به آن حضرت علاقه‏مند است، مال او را مصادره مى‏کرد و خود او را به هلاکت مى‏رساند (6).  


بر اساس همین ملاحظات بود که حضرت هادى - علیه السلام -، بویژه در زمان متوکل، فعالیتهاى خود را به صورت سرّى انجام مى‏داد و در مناسبات خویش با شیعیان نهایت درجه پنهانکارى را رعایت مى‏کرد. مؤید این معنا حادثه‏اى است که آن را مورخان چنین نقل کرده‏اند:
«محمد بن شرف» مى‏گوید: همراه امام هادى - علیه السلام - در مدینه راه مى‏رفتم. امام فرمود: آیا تو پسر شرف نیستى؟ عرض کردم: آرى. آنگاه خواستم از حضرت پرسشى کنم، امام بر من پیشى گرفت و فرمود: «ما در حال گذر از شاهراهیم و این محل، براى طرح سؤال مناسب نیست»! (7).  


این حادثه شدت خفقان حاکم را نشان مى‏دهد و میزان پنهانکارى اجبارى امام را بخوبى روشن مى‏سازد. 

 
امام هادى - علیه السلام - در بر قرارى ارتباط با شیعیان که در شهرها و مناطق گوناگون و دور و نزدیک سکونت داشتند، ناگزیر همین روش را رعایت مى‏کرد و وجوه و هدایا و نذور ارسالى از طرف آنان را با نهایت پنهانکارى دریافت مى‏کرد. یک نمونه از این قبیل برخورد، در کتب تاریخ و رجال چنین آمده است:
«محمد بن داود قمى» و «محمد طلحى» نقل مى‏کنند: اموالى از «قم» و اطراف آن که شامل «خمس» و نذور و هدایا و جواهرات بود، براى امام ابوالحسن هادى حمل مى‏کردیم. در راه، پیک اما در رسید و به ما خبر داد که باز گردیم، زیرا موقعیت براى تحویل این اموال مناسب نیست. ما باز گشتیم و آنچه نزدمان بود، همچنان نگه داشتیم تا آنکه پس از مدتى امام دستور داد اموال را بر شترانى که فرستاده بود بار کنیم و آنها را بدون ساربان به سوى او روانه کنیم. ما اموال را به همین کیفیت حمل کردیم و فرستادیم. بعد از مدتى که به حضور امام رسیدیم، فرمود: به اموالى که فرستاده‏اید، بنگرید! دیدیم در خانه امام، اموال به همان حال محفوظ است (8).  


گرچه روشن نیست که این جریان در زمان اقامت امام در مدینه اتفاق افتاده یا در سامرّأ (چون در سامرأ کنترل و مراقبت، شدیدتر بود)، اما در هر حال نمونه بارزى از ارتباطهاى محرمانه و دور از دید جاسوسان دربارخلافت به شمار مى‏رود.  

شبکه ارتباطى وکالت 

 
شرائط بحرانى اى که امامان شیعه در زمان عباسیان با آن روبرو بودند، آنان را واداشت تا ابزارى جدید براى برقرارى ارتباط با پیروان خود جستجو کنند. این ابزار چیزى جر شبکه ارتباطى وکالت و تعیین نمایندگان و کارگزاران در مناطق مختلف توسط امام نبود.  


هدف اصلى این سازمان جمع آورى خمس، زکات، نذور و هدایا از مناطق مختلف توسط وکلا، و تحویل آن به امام، و نیز پاسخگویى امام به سؤالات و مشکلات فقهى و عقیدتى شیعیان و توجیه سیاسى آنان توسط وکیل امام بود. این سازمان کاربرد مؤثرى در پیشبرد مقاصد امامان داشت.
امام هادى - علیه السلام - که در سامرّأ تحت نظر و کنترل شدیدى قرار گرفته بود، برنامه تعیین کارگزاران و نمایندگان را که پدرش امام جواد - علیه السلام - اجرا کرده بود، ادامه داد و نمایندگان و وکلائى در مناطق و شهرهاى مختلف منصوب کرد و بدین وسیله یک سازمان ارتباطى هدایت شده و هماهنگ به وجود آورد که هدفهاى یاد شده را تأمین مى‏کرد. 
 

فقدان تماس مستقیم بین امام و پیروانش، نقش مذهبى - سیاسى وکلا را افزایش داد، به نحوى که کارگزاران (وکلاى) امام مسئولیت بیشترى در گردش امور یافتند. وکلاى امام بتدریج تجربیات ارزنده‏اى را در سازماندهى شیعیان در واحدهاى جداگانه به دست آوردند. گزارشهاى تاریخى متعدد نشان مى‏دهد که وکلا، شیعیان را بر مبناى نواحى گوناگون به چهار گروه تقسیم کرده بودند: 

 
نخستین ناحیه، بغداد، مدائن و عراق (کوفه) را شامل مى‏شد. ناحیه دوم، شامل بصره و اهواز بود. ناحیه سوم، قم و همدان، و بالاخره ناحیه چهارم، حجاز، یمن و مصر را در بر مى‏گرفت. هر ناحیه به یک وکیل مستقل واگذار مى‏شد که تحت نظر او کارگزاران محلى، منصوب مى‏شدند. اقدامات سازمان وکالت را در دستور العملهاى حضرت هادى - علیه السلام - به مدیریت این سازمان، مى‏توان مشاهده کرد. نقل مى‏شود که آن حضرت طى نامه‏اى در سال 232 ه'. ق، به «على بن بلال»، وکیل محلى خود (در بغداد) نوشت: 
 

«... من ابو على (بن راشد) را به جاى «على بن حسین بن عبدربه» (9) منصوب کردم. این مسئولیت را بدان جهت به او واگذار کردم که وى از صلاحیت لازم به حد کافى برخوردار است، به نحوى که هیچ کس بر او تقدم ندارد. مى‏دانم که تو بزرگ ناحیه خود هستى، به همین جهت خواستم طى نامه جداگانه‏اى تو را از این موضوع آگاه کنم. در عین حال، لازم است از او پیروى کرده و وجوه جمع آورى شده را به وى بسپارى. پیروان دیگر ما را نیز به این کار سفارش کن و به آنان چنان آگاهى ده که وى را یارى کنند تا بتواند وظائف خود را انجام بدهد...»(10).  


امام هادى - علیه السلام - در نامه‏اى دیگر به وکلاى خود در بغداد، مدائن، و کوفه نوشت:
«اى ایوب بن نوح! به موجب این فرمان از برخورد با «ابوعلى» خوددارى کن، هر دو موظفید در ناحیه خاص خویش به وظائفى که بر عهده تان واگذار شده عمل کنید، در این صورت مى‏توانید وظائف خود را بدون نیاز به مشاوره با من انجام دهید. 

 
اى ایوب! بر اساس این دستور هیچ چیز از مردم بغداد و مدائن نپذیر، و به هیچ یک از آنان اجازه تماس با من رانده. اگر کسى وجوهى را از خارج از حوزه مسئولیت تو آورد، به او دستور بده به وکیل ناحیه خود بفرستد.  


اى ابو على! به تو نیز سفارش مى‏کنم که آنچه را به ابو ایوب دستور دادم عیناً اجرا کنى» (11).
همچنین امام نامه‏اى توسط «ابو على بن راشد» به پیروان خود در «بغداد»، «مدائن»، «عراق» و اطراف آن فرستاد و طى آن نوشت:
«... من «ابو على بن راشد» را به جاى «حسین بن عبدربه» و وکلاى قبلى خود برگزیدم، و اینک او نزد من به منزله حسین بن عبدربه است. اختیارات وکلاى قبلى را نیز به ابوعلى بن راشد دادم تا وجوه مربوط به من را بگیرد و او را که فردى شایسته و مناسب است، براى اداره امور شما برگزیدم و بدین منصب گماشتم. شما - که رحمت خدا بر شما باد - براى پرداخت وجوه نزد او بروید. مبادا رابطه خود را با او تیره سازید، اندیشه مخالفت با او را از اذهان خود خارج سازید. به‏اطاعت خدا و پاک کردن اموالتان بشتابید. از ریختن خون یکدیگر خوددارى کنید. یکدیگر را در راه نیکوکارى و تقوا یارى دهید و پرهیزگار باشید تا خدا شما را مشمول رحمت خویش قرار دهد. همگى به ریسمان خدا چنگ بزنید و نمیرید مگر آنکه مسلمان باشید. من فرمانبردارى از او را همچون اطاعت از خودم لازم مى‏دانم و نافرمانى نسبت به او را نافرمانى در برابر خود مى‏دانم، پس بر همین شیوه باقى باشید که خداوند به شما پاداش مى‏دهد و از فضل خود وضع شا را بهبود مى‏بخشد. او از آنچه در خزانه خود دارد، بخشنده و کریم و نسبت به بندگان خود سخاوتمند و رحیم است. ما و شما در پناه او هستیم. این نامه را به خط خود نوشتم. سپاس و ستایش بسیار تنها شایسته خدا است» (12).  


«على بن جعفر»، یکى دیگر از نمایندگان امام هادى - علیه السلام - و اهل «همینیا»، از قراى اطراف «بغداد»، بود. گزارش فعالیتهاى او به متوکل رسیده بود، متوکل او را بازداشت و زندانى کرد. او پس از گذراندن دوران طولانى زندان، آزاد شد و به دستور امام هادى رهسپار مکه شد و در آن شهر اقامت گزید (13). 
 

در شمار نمایندگان امام هادى همچنین باید از «ابراهیم بن محمد همدانى» نام برد. حضرت هادى طى نامه‏اى به او نوشت:
«وجوه ارسالى رسید، خدا از تو قبول فرماید و از شیعیان ما راضى باشد و آنان را در دنیا و آخرت همراه ما قرار دهد...»/ 


این نامه بروشنى نشان مى‏دهد که ابراهیم از طرف امام مسئولیت مالى داشته و احتمالاً غیر از وظائف دیگر - موظف بوده وجوه جمع آورى شده از شیعیان را نزد امام بفرستد. امام در ادامه این نامه، در تقدیر از فعالیتها و تأیید موقعیت وى نوشت:
«نامه‏اى به «نضر» (14) نوشتم و به او سفارش کردم که معترض تو نشود و با تو مخالفت نکند و موقعیت تو را نزد خویش به وى اعلام کردم. به «ایوب» (15) نیز عیناً همین را دستور دادم. همچنین به دوستداران خود در همدان نامه‏اى نوشته و به آنان تأکید کردم که از تو پیروى نمایند و یادآورى نمودم که: «ماجز تو وکیلى در آن ناحیه نداریم» (16).  


در هر حال نقش سازمان وکالت، بویژه در زمان حکومت متوکل عباسى، نمایان بود. متوکل با جذب و استخدام نظامى افرادى که بینش ضد علوى داشتند، مى‏کوشید تا ترتیب کار مخالفان خود را بدهد و فعالیتهاى سازمان یافته زیر زمینى علویان بویژه امامیه، را نابود سازد. او دست به یک رشته عملیات نظامى جهت بازداشت و دستگیرى شیعیان زد و این برنامه را با خشونت و شدت ادامه داد، به طورى که بعضى از وکلاى امام در بغداد، مدائن، کوفه و سایر نقاط عراق زیر شکنجه در گذشتند و عده‏اى دیگر به زندان افتادند (17). این اقدامات لطمه‏هاى جدّى بر پیکر شبکه وکالت وارد کرد، اماحضرت هادى - علیه السلام - با تلاش پخته خویش، این شبکه را همچنان فعال و پر ثمر نگه داشت.  

انتقال امام از مدینه به سامرّأ  


متوکل براى زیر نظر گرفتن امام هادى - علیه السلام - از روش نیاکان پلید خود استفاده مى‏کرد و در صدد بود به هر وسیله ممکن فکر خود را از طرف حضرت راحت کند. روش مأمون را در مورد کنترل فعالیتهاى امام پیش از این دیدیم:
او از طریق وصلتى که با حضرت جواد - علیه السلام - برقرار کرد، توانست کنترل و سانسور را حتى در درون خانه امام بر قرار سازد و تمام حرکات و ملاقاتهاى حضرت را زیر نظر داشته باشد. پس از شهادت امام جواد - علیه السلام - و جانشینى امام «هادى» به جاى پدر، ضرورت اجراى چنین نقشه‏اى بر خلیفه وقت کاملاً روشن بود، زیرا اگر امام در مدینه اقامت مى‏کرد و خلیفه به او دسترسى نمى‏داشت، قطعاً براى حکومت جابرانه او خطر جدى دربر مى‏داشت. اینجابود که کوچکترین گزارشى درباره خطر احتمالى امام، خلیفه را بشدت نگران ساخت و منجر به انتقال امام به سامرا گشت. توضیح اینکه: 


«عبدالله بن محمد هاشمى»، فرماندار وقت مدینه، طى نامه‏اى خلیفه را بشدت از فعالیتهاى سیاسى امام نگران ساخت و پایگاه اجتماعى آن حضرت را براى متوکل تشریح کرد(18)، ولى حضرت با ارسال نامه‏اى براى متوکل ادعاهاى «عبدالله» را رد کرد و از او به متوکل شکایت کرد/
متوکل مانند اغلب سیاستمداران جهان، با یک حرکت مزورانه و دو پهلو، از یک طرف «عبدالله بن محمد» را از کار برکنار کرد و از طرف دیگر به کاتب دربار خویش دستور داد نامه‏اى به حضرت بنویسد که بر حسب ظاهر علاقه متوکل را نسبت به امام - علیه السلام - بیان مى‏کرد، ولى در واقع دستور جلب محترمانه! حضرت بود و بعداً خواهیم دید که متوکل چه فشارها و تضییقاتى براى امام - علیه السلام - فراهم ساخت. نامه بدین مضمون بود: 


«بنام خدا، پس از حمد و ثناى خداوند، امیر المؤمنین شما را خوب مى‏شناسد، شخصیت، بزرگوارى و نسبت و قرابت شما را با رسول خدا(ص) رعایت مى‏کند، و تنها هدف او جلب رضایت و خشنودى خداوند و شما است. اکنون دستور دادند که طبق درخواست شما فرمانده جنگ و امام جمعه شهر، «عبدالله بن محمد»، که مرتکب خلاف اهانت به شما شده است، برکنار و به جاى او «محمد بن فضل» منصوب شود. او دستور دارد در برابر امر شما مطیع بوده در تکریم و تعظیم شما نهایت سعى و کوشش را به عمل آورد تا بدان وسیله به خدا و رسول او و امیرالمؤمنین (متوکل) تقرب جوید. 

 
امیر المؤمنین مشتاق دیدار شما است تا تجدید عهدى صورت گیرد، اگر مایل به زیارت خلیفه باشید و به آن علاقه دارید مى‏توانید به اتفاق خانواده و دوستان و علاقه‏مندان حرکت کنید. برنامه سفر به اختیار خودتان است، هرجا خواستید توقف نمایید. در صورت تمایل، خدمتگزار خلیفه، «یحیى بن هرثمه»، ملازم رکاب خواهد بود و به خدمتگزارى شما مفتخر خواهد شد، زیرا شما نزد ما محترمید و ما شدیداً به شما علاقه‏مندیم. والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته (19).  


بدون تردید امام از سؤ نیت متوکل آگاه بود، ولى چاره‏اى جز رفتن به سامرّأ نداشت، زیرا قبول نکردن دعوت متوکل سندى در تأیید گفتار سعایت کنندگان مى‏شد و باعث تحریک بیشتر متوکل مى‏گردید و بهانه بیشترى به دست او مى‏داد که تضییقات و مشکلات فراوانى را براى حضرت فراهم کند. دلیل اینکه امام از نیت شوم متوکل آگاه بود و بناچار به این سفر اقدام نمود، جملاتى است که امام بعدها در سامرّآ مى‏فرمود: «مرا از مدینه با اکراه با سامرّأ آوردند»(20). 

 
در هر حال امام نامه دعوت را دریافت داشت و ناگزیر همراه «یحیى بن هرثمه» عازم سامرّأ گردید (21).  

گزارش فرمانده دژخیمان متوکل  


«یحیى بن هرثمه»، که مأموریت داشت امام هادى - علیه السلام - را از مدینه به سامرّأ جلب نماید، ماجراى مأموریت خود را چنین شرح مى‏دهد:
وارد مدینه شدم، به سراغ منزل «على» (النقى) رفتم. پس از ورود من به خانه او، و آگاه شدن مردم مدینه از جریان جلب او، اضطراب و ناراحتى عجیبى در شهر به وجود آمد و چنان فریاد و شیون برآوردند که تا آن روز مانند آن را ندیده بودم. 

 
ابتدأًا با قسم و سوگند تلاش کردم که آنان را آرام سازم، گفتم: هیچ قصد سوئى در کار نیست و من مأمور اذیت و آزار او نیستم. آنگاه مشغول بازدید و جستجوى خانه و اثاثیه آن شدم. در اطاق مخصوص او جز تعدادى قرآن و کتاب دعا چیز دیگرى نیافتم. چند نفر مأمور، او را از منزل خارج کردند و خود خدمتگزارى او را از منزل تا شهر سامرّأ عهده دار گشتم.  


پس از ورود به «بغداد» ابتدأًا با «اسحاق بن ابراهیم طاهرى»، فرماندار بغداد، روبرو شدم. وى به من گفت: یحیى! این آقا فرزند پیامبر است، اگر متوکل را در کشتن او تحریک و ترغیب نمایى بدان که خونخواه و دشمن تو، رسول خدا (ص) خواهد بود. 

 
در پاسخ گفتم: به خدا قسم، تا به حال جز نیکى و خوبى چیز دیگرى از او ندیده‏ام که به چنین کارى دست بزنم. 

 
(آنگاه به سوى سامرّأ حرکت کردم) و پس از ورود به شهر سامرّأ جریان را براى «وصیف ترکى» (22) نقل کردم، او نیز به من گفت: اگر یک مو از سر او کم شود، مسئول آن تو خواهى بود! از سخنان اسحاق بن ابراهیم و وصیف ترکى تعجب کردم و پس از ورود به دربار و دیدار با متوکل، گزارش سفر را به اطلاع او رساندم، دیدم متوکل نیز براى او احترام قائل است (23). 

 

ورود امام به سامرأ  


طبق دستور «متوکل» روز ورود به سامرّأ به بهانه اینکه هنوز محل اقامت امام آمده نیست! حضرت را در محل پستى که به «خان الصعالیک» (کاروانسراى گدایان و مستمندان) معروف بود، وارد کردند و حضرت آن روز را در آنجا به سر برد. البته هدف از این کار تحقیر موذیانه و دیپلمات مآبانه حضرت بود!(24)
 

روز بعد، منزلى براى سکونت امام معیّن کردند که در آنجا استقرار یافت (25).
امام در این شهر ظاهراً آزاد بود ولى در حقیقت همانند یک زندانى به سر مى‏برد، زیرا موقعیت محل طورى بود که امام همواره تحت نظر بود و رفت و آمدها و ملاقاتهاى حضرت توسط مأموران خلیفه کنترل مى‏گردید.  


«یزداد»، طبیب مسیحى و شاگرد «بختیشوع»، با اشاره به انتقال اجبارى امام به سامرّأ مى‏گفت: اگر شخصى علم غیب مى‏داند، تنها اوست. او را به اینجا آورده‏اند تا از گرایش مردم به سوى او جلوگیرى کنند، زیرا با وجود وى حکومت خود را در خطر مى‏بینند(26). 
 

ترس و وحشت متوکل از نفوذ معنوى امام در میان مردم را مى‏توان از انتخاب محل سکونت حضرت فهمید.
بارى متوکل با همه این مراقبتها باز هم وجود حضرت را براى حکومت خود خطرى جدى مى‏دانست و مى‏ترسید یاران و پیروان امام مخفیانه با او تماس گرفته براى قیام و شورش نقشه‏اى طرح کنند و براى زمینه سازى جهت این کار، پول و سلاح جمع آورى کرده افرادى را آموزش دهند. 
 

اطرافیان خلیفه هم گاهى او را از احتمال شورش امام و یارانش بر حذر مى‏داشتند. لذا متوکل هر چند وقت یک بار دستور مى‏داد خانه امام به دقت مورد بازرسى قرار گیرد، و با آنکه مأموران هر بار با دست خالى بر مى‏گشتند، اما او باز نگران بود و احساس خطر مى‏کرد. به یک نمونه از این موارد اشاره مى‏کنیم:  

بزم شراب درهم مى‏ریزد!  


یک بار، باز هم از امام هادى نزد متوکل سعایت کردند که در منزل او اسلحه و نوشته‏ها و اشیاى دیگرى است که از شیعیان او در قم به او رسیده و او عزم شورش بر ضدّ دولت را دارد. متوکل گروهى را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولى چیزى به دست نیاوردند، آنگاه امام را در اطاقى تنها دیدند که در به روى خود بسته و جامه پشمین بر تن دارد و بر زمینى مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است/
امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند: در خانه‏اش چیزى نیافتیم و او را روبه قبله دیدیم که قرآن مى‏خواند. 
 

متوکل چون امام را دید، عظمت و هیبت امام او را فرا گرفت و بى اختیار حضرت را احترام کرد و در کنار خود نشاند و جام شرابى را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد! امام سوگند یاد کرد و گفت: گوشت و خون من با چنین چیزى آمیخته نشده است، مرا معارف دار! او دست برداشت و گفت: شعرى بخوان!
امام فرمود: من شعر کم از بردارم.
گفت: باید بخوانى؟
امام اشعارى خواند که ترجمه آن چنین است:
(زمامدارن جهانخوار و مقتدر) بر قله کوهسارها شب را به روز آوردند در حالى که مردان نیرومند از آنان پاسدارى مى‏کردند، ولى قله‏ها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.
آنان پس از مدتها عزت از جایگاههاى امن به زیر کشیده شدند و در گودالها (گورها) جایشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندى! 
 

پس از آنکه به خاک سپرده شدند، فریاد گرى فریاد برآورد: کجاست آن دست بندها و تاجها و لباسهاى فاخر؟
کجاست آن چهره‏هاى در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پرده‏ها مى‏آویختند (بارگاه و پرده و دربان داشتند)؟
گور به جاى آنان پاسخ داد: اکنون کرمها بر سر خوردن آن چهره‏ها با هم مى‏ستیزند!
آنان مدت درازى در دنیا خوردند و آشامیدند؛ ولى امروز آنان که خورنده همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرمهاى گور شده‏اند!  


چه خانه هایى ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولى سرانجام پس از مدتى، این خانه‏ها و خانواده‏ها را ترک گفته به خانه گور شتافتند!
چه اموال و ذخائرى انبار کردند، ولى همه آنها را ترک گفته رفتند و آنها را براى دشمنان خود واگذاشتند!
خانه‏ها و کاخهاى آباد آنان به ویرانه‏ها تبدیل شد و ساکنان آنها به سوى گورهاى تاریک شتافتند!(27).  


تأثیر کلام امام چندان بود که متوکل به سختى گریست، چنانکه ریشش‏تر شد. دیگر مجلسیان نیز گریستند. متوکل دستور داد بساط شراب را جمع کنند و چهار هزار درهم به امام تقدیم کرد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند!(28) 

 

پی نوشتها: 

1- طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دارالکتب الاسلامیة، ص 355 - شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص .327
2- طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دارالکتب الاسلامیة، ص 355 - شیخ مفید، الاشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص .327
3- طبرسى، اعلام الورى، ص .355 در اصطلاح راویان شیعه مقصود از ابوالحسن اول، امام موسى بن جعفر - علیه السلام - و مقصود از ابوالحسن ثانى امام هشتم مى‏باشد.
4- اعداد داخل پرانتز، دوران حکومت خلفاى معاصر امام را نشان مى‏دهد.
5- ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1385 ه'. ق، ص 395 - امام هادى - علیه السلام - ، سازمان تبلیغات اسلامى، واحد ترجمه و تدوین، 1368 ه'. ش، ص .67
6- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 7، ص .55
7-مجلسى، بحارالأنوار، الطبعة الثانیة، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه'. ق، ج 50، ص 176 - اربلى، على بن عیسى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى 1381 7 ه'. ق، ج 3، ص .175
8- مجلسى، بحار الأنوار، ج 50، ص .185
9- على بن حسین بن عبدربه در سال دویست و بیست و نه در مکه درگذشت و امام هادى، ابوعلى را به جاى وى گماشت (طوسى، اختیار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه'. ش، ص 510، حدیث 984). در بعضى از روایات از این شخص بنام حسین بن عبدربه (یعنى پدر على) یاد شده است، ولى علامه محمد تقى شوشترى شواهدى ارائه کرده که نشان مى‏دهد کسى که نماینده امام هادى بوده، على بن حسین بن عبدربه بوده، نه پدرش (قاموس الرجال، ط 2، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة، 1410 ه'. ق، ج 3، ص 468).
10- طوسى، همان کتاب، ص 513، حدیث 991 - دکتر حسین، جاسم، تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، ترجمه دکتر سید محمد تقى آیت اللهى، تهران، امیر کبیر، 1367 ه'. ش، ص .137
11- طوسى، همان کتاب، ص 514، حدیث 992 - دکتر حسین، جاسم، همان کتاب ص 138 - .137
12- طوسى همان کتاب، ص 513 - 514، همان حدیث - مدرسى، محمد تقى، امامان شیعه و جنبشهاى مکتبى، ترجمه حمید رضا آژیر، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، ص .323
13- طوسى، همان کتاب، ص 607، حدیث 1129 - مسعودى، اثبات الوصیة، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحیدریة، 1374 ه'. ق، ص .233 به خواست خدا در بخش سیره امام عسکرى - علیه السلام - از فعالیت على بن جعفر در مکه سخن خواهیم گفت.
14- نضر بن محمد همدانى (تنقیح المقال، ج 3، ص 271).
15- ایوب بن نوح بن دراج (قاموس الرجال، مؤسسة النشر الاسلامى، التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة، الطبعة الثانیة، 1410 ه'. ق، ج 2، ص 242).
16- طوسى، اختیار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه'. ش، ص 611 - 612، حدیث .1136
17- طوسى همان کتاب، ص 603 و 607 (حدیث 1122 و 1129 و 1130) - دکتر حسین، جاسم، تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، ترجمه دکتر سید محمد تقى آیت اللهى، تهران، امیر کبیر، 1367 ه'. ش، ص 83 - طوسى، کتاب الغیبة، تهران، مکتبة نینوى الحدیثة، ص .212
18- مجلسى، بحار الأنوار، الطبعة الثانیة، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه'.ق، ج‏50، ص 200، شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص .333 علاوه بر عبدالله بن محمد، طبق نقل مسعودى، «بریحه عباسى» نیز، که مسئول نظارت بر اقامه نماز در حرمین (مکه و مدینه) بود، بارها به متوکل نوشت:
اگر احتیاجى به حرمین دارى، على بن محمد را از آنجا اخراج کن، زیرا او مردم را به سوى خود دعوت مى‏کند و گروه انبوهى به او گرویده‏اند (اثبات الوصیة، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحیدریة، 1374 ه'.ق، ص 225)/
19- مجلسى، همان کتاب، ج 50، ص 200 - کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه'. ق، ج 1، ص 501 - شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص 333 - اربلى، على بن عیسى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه'. ق، ج 3، ص .172
20- مجلسى، همان کتاب، ص .129
21- ابن شهر اشوب در کتاب مناقب آل ابى طالب احضار امام به سامرأ را در سال 234 مى‏داند (چون اقامت امام در سامرّأ را، بیست سال، و وفات آن حضرت را در سال 254 مى‏داند که طبعاً انتقال امام به سامرّأ، مصادف با سال 234 مى‏شود) و مرحوم شیخ مفید در ارشاد (ص 333) مى‏نویسد: متوکل نامه را در سال 243 به امام نوشت، ولى روایت کلینى در این زمینه نشان مى‏دهد که در سال 243 نسخه‏اى از نامه متوکل، توسط یکى از شیعیان از «یحیى بن هرثمة» اخذ شده است (کافى، ج 1، ص 501) بنابر این سال یاد شده، تاریخ اخذ آن نسخه بوده است نه تاریخ احضار امام به پایتخت
از جهت سیاسى نیز نظر ابن شهر اشوب استوارتر به نظر مى‏رسد، زیرا با توجه به این که آغاز خلافت متوکل در سال 232 بوده، بعید به نظر مى‏رسد که او مدت یازده سال، از فعالیتهاى امام غافل بماند، یا آن را نادیده بگیرد.
22- وصیف از درباریان با نفوذ زمان متوکل بود.
23- سبط ابن الجوزى، تذکرة الخواص، نجف، المطبعة الحیدریة، 1383 ه'. ق 359 - .360 از سخنان «یحیى بن هرثمه» در مورد ورود او به مدینه، پایگاه مردمى امام بخوبى روشن مى‏گردد از اظهارات اسحاق بن ابراهیم و وصیف نیز استفاده مى‏شود که امام تا چه اندازه در میان مردم و حتى درباریان محبوبیت داشته است.
24- چنانکه این معنا از چشم افراد آگاهى مانند «صالح بن سعید» پوشیده نبود. وى مى‏گوید: روز ورود امام به سامرّأ، به حضرت عرض کردم: اینها پیوسته براى خاموش ساختن نور شما تلاش مى‏کنند، و براى همین شما را در این کاروانسراى پست و محقر فرود آورده‏اند!... (شیخ مفید، الارشاد، ص 334 - على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّة، ج 3، ص 173)
25- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص .334
26- مجلسى، همان کتاب، ج 50، ص .161
27- با توا على قُلل الجبال تحر سهم غلب الرجال فما اغتنهم القلل
واستنزلوا بعد عزّ عن معاقلهم فاودعوا حفراً یابئس ما نزلوا
ناداهم صارخ من بعدما قبروا این الأساور والتیجان والحلل؟
این الوجوه التى کانت منعمة من دونها تضرب الأستار والکلل؟
فافصح القبر عنهم حین سأ لهم تلک الوجوه علیها الدود یقتتل
قد طالما اکلوا دهراً و ما شربوا فاصبحوا بعد طول الأکل قد أکلوا
وطالما عمّروا دوراً لتحصنهم فخلفوها على الأعداد وارتحلوا
اضحت منازلهم قفراً معطّلة وساکنوها الى الاجداث قد رحلوا
28- مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارلأندلس، ج 4، ص 11 - شبلنجى، نورالأبصار، قاهره، مکتبة المشهد الحسینى، ص 166 سبط ابن الجوزى، تذکرة الخواص، نجف، المطبعة الحیدریة، 1383 ه'. ق، ص 361 - ابن خلکان، وفیات الأعیان، تحقیق، دکتر احسان عباس، قم منشورات شریف رضى، 1364 ه'. ش، ج 3، ص 272 - قلقشندى، مآثر الأنافة فى معالم الخلافة، الطبعة الثانیة مطبعة حکومة الکویت 1ج، ص .232 در منابع تاریخى در تعداد ادبیات و جملات آن اندکى تفاوت وجود دارند.

منبع: سیره پیشوایان


شمه ای از فضایل امام هادی(علیه السلام) 

 

نویسنده:سید محسن امین

علم:
از آن حضرت در خصوص تنزیه آفریننده تعالی و یگانگی او و نیز پاسخهای وی در مسایل و علوم مختلف روایات فراوانی نقل شده است.
از جمله روایاتی که از آن حضرت درباره تنزیه خداوند نقل شده، روایتی است که حسن بن علی بن شعبه در تحف العقول آورده است. در آنجا امام هادی (ع) می‏فرماید: به راستی خداوند وصف نشود جز بدانچه خودش، خود را وصف کرده. کجا وصف شود آن که حواس از درکش عاجزند و اوهام بدو نرسند و تصورات به کنه او پی نبرند و در دیده‏ها نگنجد. در نزدیکی‏اش دور است و در دوری‏اش نزدیک. چگونگی را پدید کرده بدون آن که گفته شود خود او چگونه است و مکان را آفریده بدون آن که خود مکانی داشته باشد از چگونگی و از مکان برکنار است‏یکتا و یگانه است. شکوه و ابهتش بزرگ و نامهایش پاک است.

حلم:
برای پی بردن به حلم آن حضرت کافی است‏به بردباری و گذشت آن حضرت از بریحه، پس از آن که دانست وی در نزد متوکل از او بدگویی کرده و به او افترا بسته و وی را تهدید کرده، توجه کرد. ما این ماجرا را در صفحات بعد نقل خواهیم کرد.

کرم و سخاوتمندی:
ابن شهر آشوب در مناقب می‏نویسد: ابو عمر و عثمان بن سعید و احمد بن اسحاق اشعری و علی بن جعفر همدانی به نزد علی بن حسن عسکری رفتند. احمد بن اسحاق از وامی که بر گردنش بود نزد حضرت شکایت کرد. آنگاه امام به عمرو که وکیلش بود، فرمود: به او سی هزار دینار و به علی بن جعفر نیز سی هزار دینار بپرداز و خود نیز سی هزار دینار برگیر.
ابن شهر آشوب پس از نقل این ماجرا گوید: این معجزه‏ای بود که جز ملوک و پادشاهان آن را نیارند و ما از کسی چنین بخششی نشنیده‏ایم. همچنین در مناقب گفته شده است: اسحاق جلاب گوید: برای ابو الحسن (ع) در روز ترویه گوسفندان بسیاری خریدم و آن را در میان نزدیکانش تقسیم کردم.

شکوه و عظمت در دل مردم:
طبرسی در اعلام الوری به سند خود از محمد بن حسن اشتر علوی نقل کرده است که گفت: همراه با پدرم بر در سرای متوکل بودیم. من در آن هنگام کودکی بودم و در میان گروهی از مردم از طالبی و عباسی و جعفری ایستاده بودیم که ناگهان ابو الحسن (ع) وارد شد. مردم همگی از مرکوبهای خویش پایین آمدند تا آن حضرت به درون رفت. یکی از حاضران از دیگری پرسید: به خاطر چه کسی پایین آمدیم؟به خاطر این بچه حال آن که او از نظر سال از ما بزرگ‏تر و شریف‏تر نبود. به خدا سوگند دیگر به احترام او از مرکوب خویش پایین نخواهم آمد. پس ابو هاشم جعفری گفت: به خدا قسم کودکان چون او را می‏بینند به احترام او پیاده می‏شوند. هنوز دیری نگذاشته بود که آن حضرت به طرف مردم آمد. حاضران چون او را دیدند باز به احترام وی پیاده شدند ابو هاشم خطاب به حاضران گفت: مگر نمی‏گفتید دیگر به احترام او پیاده نمی‏شوید؟پاسخ دادند: به خدا قسم اختیار خود را از دست دادیم و از مرکوبهای خود پیاده شدیم
منبع:سیره معصومان(علیهم السلام)


جلوه هایى از شخصیت امام هادی(علیه السلام )

 

نویسنده: باقر شریف قرشى
ویژگى هاى امام هادى همانند صفات پدران و اجداد گرامى خویش بود و صفات والایى ، آنان را از همگان متمایز مى ساخت . حضرت تمامى عناصر شرف و کرامت را در خود جمع داشت و از همان خاندانى به شمار مى رفت که خدایشان را از هر گونه رجس و پلیدى پاک و منزّه ساخته بود لیکن ما در این بخش به پاره اى از صفات آن حضرت اشاره اى مى کنیم :

امامت آن حضرت
امامت لطفى است از جانب خداوند که تنها شامل کسانى مى گردد که از آزمایش هاى الهى سرافراز بیرون آمده باشند و ضمیرشان با ایمان به خدا و توحید باریتعالى عجین باشد و گرد ظلم ، بطلان و دیگر معایب و نواقص ، بر دامان پاک آنها ننشیند.
ما قبلا در تمامى نوشته هاى مربوط به زندگى ائمه اطهار چه به تفصیل و چه مجملا به مباحث امامت پرداخته ایم لذا در این کتاب تنها به نکات خاصى از مساءله مهم امامت مى پردازیم :

نیاز به امامت
امامت از بنیادهاى اساسى دین اسلام است که بدون آن امامت و کمال این دیانت محقق نمى شود و هرگز از آن بى نیاز نخواهد شد. احتیاج به امامت تنها براى اداره امور دینى نیست بلکه امامت در تمامى بخش هاى اجتماعى ، اقتصادى و سیاسى اسلام نقش تعیین کننده اى دارد و استقلال ، سیادت ، امنیت ، آزادى و آرامش امت مسلمان را تضمین مى کند. شاید اساسى ترین علت نیاز به امامت ، مساءله انسان سازى باشد. امام و امامت است که فضیلت و نیکى را در جامعه گسترش مى دهد و روح هایى به استوارى کوه مى پروراند، امامت است که خودمحورى ، غرور، طمع ، حسد و دیگر انحرافات را از ریشه مى خشکاند و با تمامى کجروى ها نبرد مى کند.
سرمنشاء تمامى نیکى ها و عامل دوام جوامع انسانى و امّ الفضائل ، ایمان به خداوند است که امام تجسم حقیقى این اعتقاد و مبلّغ آن در تمام حرکات و سکنات خود است . ایمان به خداست که عالم را از مصائب جنگ ، نابودى و دیگر تنش هاى ناخواسته حفظ مى کند و این ائمه بوده اند که تلاش عمده شان مصروف تعمیق آن در میان مردم بوده است ، امامان بودند که پرچم ایمان را در بلنداى آسمان به اهتزاز درآوردند و براى اعلاى کلمه توحید تن به دشوارى هاى جنگ ، زندان ، خانه نشینى و... دادند و آثار درخشانى در این زمینه از خود به یادگار گذاشتند.
این (( نهج البلاغه )) است که عمیق ترین مفاهیم اعتقادى را براى ما شرح مى دهد و ما را دعوت مى کند تا در آفریده هاى خداوندى اندیشمندانه بنگریم و زیبایى هاى فضائل را چنان به رخ ما مى کشد که شیفته اخلاق اولیاء اللّه مى شویم و آرزو مى کنیم که خود، در این سلک درآییم و حقیقت گرایش هاى حیوانى را چنان دقیق به تصویر مى کشد که ما را از مفاسد و رذائل اخلاقى متنفر مى سازد.
صحیفه سجادیه یا انجیل آل محمّد (( - صلوات اللّه علیهم - )) نیز نقش مهمى در لطیف کردن روح ها دارد و مرغزار سرسبز ایمان است و سرچشمه زلال تشنگان معارف و اخلاق ، تمامى ادعیه ماءثوره از ائمه در این نکته مشترک بوده و تزکیه نفس و پالایش روان را مد نظر قرار مى دهند و در صدد نجات آدمیان از وادى جهل و غرور مى باشند. در کتب احتجاجى و کلامى دلایل استوارى از ائمه در دفع شبهات معاندین حق و منکرین خدا روایت شده است .
امام هادى در زیارت خود موسوم به ((جامعه )) به بخش هایى از کوشش و تلاش اجداد خود براى تحکیم ایمان اشاره مى کند در اینجا به فرازهایى از این زیارتنامه اشاره مى کنیم :
(( السلام على الدعاة الى اللّه ، الادلاء على مرضاة اللّه ، و المستقرّین فى امر اللّه ، و التامین فى محبّة اللّه ، و المخلصین فى توحید اللّه ، و المظهرین لا مر اللّه .... ))
((سلام بر دعوت کنندگان به سوى حق و راهنمایان به خشنودى خداوند، درود بر استواران در اجراى امر الهى و مستغرقان در محبت الهى ، سلام بر موحدان مخلص و آشکار کنندگان امر خدایى ...)).
امام سپس خطاب به اجداد خویش مى گوید: ((شما شاءن ، جلال و مجد خداوندى را بزرگ داشتید و نام او را برقرار نمودید و میثاق او را استوار کردید و پیمان اطاعت او را محکم نمودید. براى خدا در نهان و آشکار به نصیحت پرداختید و با حکمت و پند نیکو به راه خدا دعوت کردید و جانهایتان را در راه خشنودى حضرت باریتعالى فدا نموده و دشوارى هاى ناشى از دعوت به سوى خدا را تحمل کردید و صبر نمودید. نماز را بپاى داشتید، زکات دادید و امر به معروف و نهى از منکر نمودید و در راه حق به بهترین وجه به جهاد برخاستید تا آنکه دعوت حق را آشکار کرده واجباتش را بیان نمودید و حدود الهى را برپا کردید. شرایع و احکامش را گستردید و سنت هاى خداى را تعیین کردید و خشنودى حق را به دست آوردید تسلیم قضاى حق بودید و رسولان پیشین را تصدیق کردید...)).
در فرازهاى بالا نقش پیکارگرانه ائمه را براى به اهتزاز درآوردن پرچم توحید و دفاع از ارزش هاى دینى و اسلامى به خوبى مشاهده مى کنیم . آنان مخلصانه جان و مال خود را فداى حق و راه حق کردند و در این راه چشمداشتى جز از ذات مقدس خداوندى نداشتند.

عصمت امامان (علیهم السلام )
عصمت ائمه - علیهم السلام - از عناصر مهم اندیشه شیعى بشمار مى رود گروهى به گمان محال بودن عصمت ، آن را منکر شده اند! لیکن ما در مباحث مربوط به ائمه آن را اثبات کرده و نادرستى دلایل مخالفین را نشان داده ایم و نه تنها امکان بلکه وقوع آن را نیز ثابت نموده ایم .
اگر کسى سرگذشت ائمه را بخواند کمترین شکى نسبت به عصمت آنان برایش باقى نخواهد ماند و یقین خواهد کرد که آنان نه عمدا و نه سهوا مرتکب هیچ صغیره اى هم نشده اند. زندگى امامان ، ثبات قدم ، وحدت قول و عمل و بر صراط مستقیم بودن آنها را به خوبى نشان مى دهد تمام ائمه با شدت و برندگى کامل وظیفه دفاع از معتقدات دینى را به عهده گرفته و کمترین انحرافى از خود نشان ندادند. طاغوت زمان ، متوکل عباسى با تمام وسایل ممکنه در صدد برآمد تا امام هادى - علیه السلام - را بفریبد و او را از راه راست منحرف کند و به محافل لهو و لعب و فسق و فجور بکشاند لیکن امام با تمام وجود امتناع کرده مقاومت ورزید و با مواضع خود دلیلى روشن بر عصمت خود و اجداد بزرگوار خویش ارائه کرد و حقانیت شیعه را درباره عصمت ایشان به وضوح بیان نمود.

علم امامان (علیهم السلام )
علم ائمه همانند علم پیامبران و مرسلین ، علمى است الهامى و خداداد و فرقى با هم ندارد. خداوند به پیامبران و ائمه ، علمى لدنّى عطا فرمود تا حجّت را بر مردم تمام کنند. امام صادق - علیه السلام - از کیفیت علم ائمه و دامنه حیرت انگیز آن - که وصف ناپذیر است - چنین یاد مى کند:
((علم ما عبارت است از: (( غابر، مزبور، نکت فى القلوب )) (الهامات قلبى )، (( نقر فى الاسماع )) (به گوش خوردن صدا) (( جفر احمر، جفر ابیض )) و همچنین مصحف فاطمه - علیهاالسلام - و ((جامعه )) که تمامى مایحتاج مردم در آن است نزد ماست )).
و چون از حضرت معانى این تعابیر را پرسیدند ایشان فرمود: (((( غابر؛ )) دانش آینده است )) و (((( مزبور؛ )) دانش گذشته مى باشد)) و (((( نکت فى القلوب ؛ )) الهام است )) و (((( نقر فى الاسماع ؛ )) سخنان ملائکه است زیرا ما گفتار آنان را مى شنویم لیکن خود آنها را نمى بینیم )) و (((( جفر احمر؛ )) ظرفى است که سلاح پیامبر اکرم در آن قرار دارد و از آن خارج نمى شود تا آنکه قائم آل محمّد قیام نماید. امّا (((( جفر ابیض ؛ )) ظرفى است که در آن تورات موسى ، انجیل عیسى ، زبور داوود و کتب آسمانى پیشین قرار دارد)) و ((مصحف فاطمه - علیهاالسلام - کتابى است که در آن تمام حوادث و نام هاى کسانى که تا روز قیامت به حکومت مى رسند منظور است )). و امّا ((جامعه ؛ کتابى است داراى هفتاد ذراع طول که حضرت رسول اکرم (( - صلى اللّه علیه و آله و سلم - )) با دهان مبارکشان آن را املا مى فرمودند و حضرت على - علیه السلام - با دست خویش ‍ مى نگاشتند. به خدا قسم هر چه مردم تا روز قیامت بدان نیاز پیدا کنند در این کتاب آمده است حتّى دیه یک خراش و یک تازیانه یا نصف تازیانه ...)).(1)
ابوالعلاء معرى در شعر خود به همین جفرى که نزد اهل بیت موجود است اشاره مى کند و مى گوید:
((همگان از دیدن جفر و جام جهان نماى کوچکى که همه آبادى ها و ویرانى ها را نشان مى داد و نزد ائمه موجود بود شگفت زده شدند)).(2)
دلیل روشن این مدعا روایات و پیشگوئى هاى متعددى است که از ائمه در زمینه هاى گوناگون علوم نقل شده است . امام على مولاى متقیان و باب شهر علم پیامبر پایه حدود سى و دو علم را - به قول عقّاد - بنیان نهاد و از پیشرفت هاى تکنولوژیک و تحولات علمى که در عرصه گیتى به ظهور مى رسد خبر داد. حضرت در یکى از مغیبات خود چنین مى فرماید:
(( ((یاتى زمان على الناس یرى من فى المشرق من فى المغرب ، و من فى المغرب یرى من فى المشرق )). ))
((زمانى خواهد آمد که ساکنین مشرق ، افراد مستقرّ در مغرب را خواهند دید و ساکنان مغرب مشرقیان را)).
و باز فرمود: (( ((یاتى زمان على الناس یسمع من فى المشرق من فى المغرب و من فى المغرب یسمع من فى المشرق )). ))
((زمانى فرا خواهد رسید که : آنکه در مغرب است آواى مشرقیان را خواهد شنید و بر عکس )).
و هر دوى این پیشگویى با اختراع تلویزیون و رادیو تحقق یافت .
همچنین حضرت سجاد - علیه السلام - فرمود: (( ((یاتى زمان على الناس یسیر فیه الحدید؛ )) زمانى خواهد آمد که در آن ، آهن به حرکت در خواهد آمد)).
که با اختراع انواع ماشین ها و قطارها محقق شد. البته حضرت موارد متعددى را پیش بینى کرده اند که تماما صادق بوده است . (3) خود حضرت با صراحت تمام موقعیت علمى خویش را چنین بیان مى کند: ((معانى کتاب خدا را از من بپرسید به خدا قسم آیه اى نازل نشده است جز آنکه مى دانم در شب بوده یا روز، در کوه بوده یا دشت )).(4)
امام صادق نیز یکى از همین پیشوایان حق و حقیقت است که از زلال علم و دانش آنها بشریت همچنان سیراب مى شود ایشان در گفته هایشان از آلودگى دریا و فضا و زیان هاى ناشى از آن براى انسان پرده برداشته است و در کتاب موسوم به ((توحید مفضل )) قواعد تشریح و عجایب مربوط به اعضاى انسان را بیان نموده است . همچنانکه بنیانگذار علوم فیزیک و شیمى بشمار مى رود و اصول این دو دانش را توسط شاگرد برجسته و ممتاز خود پیشاهنگ تحولات علمى جابر بن حیان چهره افتخارانگیز شرق وضع کرده است .
امام هادى نیز پس از وفات پدر و هنگام تصدى مقام امامت بیش از هفت سال نداشت ، لیکن به وسیله علماى بزرگ زمان مورد پرسش قرار گرفت و دشوارترین مسایل فقهى ، فلسفى و کلامى را آنچنان دقیق و روشن پاسخ گفت که پرسندگان را متحیّر ساخت و در نتیجه آنان به امامت حضرت اعتراف کردند. در این نمونه و نمونه هاى دیگر دلیل آشکارى است بر علم خدادادى آنان و اینکه خداوند فضل و دانشى به آنان عطا فرموده است که به هیچ کس دیگر چنین عنایتى نکرده است .

نصّ بر امامت حضرت
بزرگان و معتمدین شیعه براى امامت اهمیت خاصى قائل بودند و آن را اصلى از اصول اسلام مى دانستند لذا همواره از امام زمان خود درباره امام بعدى پرسش مى کردند تا به او مراجعه نمایند و در چنبره طاعت او درآیند. در مورد امام هادى نیز این دقت نظر به عمل آمد و برخى از بزرگان شیعه روایات متعددى از امام جواد - علیه السلام - مبنى بر امامت على هادى نقل کرده اند و ما در اینجا به پاره اى از آنها اشاره مى کنیم :

1 - ((اسماعیل بن مهران )):
هنگامى که امام جواد - علیه السلام - عازم سفر بغداد شد اسماعیل بن مهران خود را به سرعت نزد امام رسانده عرض کرد: قربانت گردم از این سفر بر شما بیمناکم پس از شما منصب امامت به چه کسى خواهد رسید؟ امام با لبخندى شیرین پاسخ داد: ((امسال اتفاقى براى من نخواهد افتاد...)). و بدینسان هراس وى از قدرت عباسیان و شهادت خود را بر طرف ساخت .
چندى بعد که معتصم عباسى امام را به سامرّا فرا خواند دوباره اسماعیل شتابان نزد حضرت آمد تا امام بعدى را بشناسد و در سلک موالیان وى درآید. پس گفت : ((یابن رسول اللّه ! شما در حال رفتن هستید پس از شما امر امامت به عهده کیست ؟)).
امام گریست و از سفر خود احساس خطر کرده با علم به اینکه دیگر بازگشتى نخواهد بود، فرزند خود امام على هادى را به عنوان امام بعدى چنین معرفى نمود: ((این سفرى است که از آن بر من باید بیمناک بود امام پس از من فرزندم على خواهد بود...))(5) .
پیش بینى امام تحقق یافت و ایشان در اوج شکوفایى زندگى و بالندگى به وسیله معتصم عباسى به شهادت رسید.

2 - ((الخیرانى )):
یکى دیگر از راویان امامت على هادى ((خیرانى )) است که حدیث را از پدرش نقل کرده است و ما در بحث هاى آینده متن حدیث را نقل خواهیم کرد.

3 - ((الصغر بن ابى دلف )):
صغر بن ابى دلف نص بر امامت امام هادى را از پدر حضرت امام جواد چنین نقل مى کند: ((امام پس از من فرزندم على است . فرمانش فرمان من است و سخن او سخن من . اطاعت از او اطاعت از من بشمار مى رود و پس از او امامت از آن فرزندش حسن خواهد بود...)).(6)

4 - ((بعضى از شیعیان )):
امام جواد هنگام عزیمت به بغداد با تصریح به امامت فرزندش امام هادى - علیه السلام - به بعضى از شیعیان چنین گفت : ((من در حال رفتنم و امر امامت به عهده فرزندم ((على )) است و پس از من بر شما همان حقى را خواهد داشت که من پس از پدرم بر شما داشتم ...)).(7)
امام جواد در سخنان خود بر لزوم اطاعت از فرزندش تاءکید کرد و فرمود امام همان موقعیتى را در میان شیعیان خواهد یافت که خود امام جواد پس از وفات پدرشان داشتند.

5 - ((احمد بن ابى خالد)):
احمد بن ابى خالد نصّ صریحى را از امام جواد - علیه السلام - بر امامت فرزندش على هادى با این سرآغاز نقل مى کند: ((ابوجعفر به فرزندش هادى - علیه السلام - وصیت کرد...)) که ما بندهاى این وصیت را در بحث هاى آینده بیان خواهیم کرد.(8)
قابل ذکر است که شیعیان معتقدند تعیین امام متاءثر از عواطف و هواهاى نفسانى نیست بلکه به دست خداوند متعال است . اوست که امام را معین مى کند و پیامبر اکرم انتصاب الهى را به سمع همگان مى رساند و آنچه را بدو دستور داده شده ابلاغ مى کند. پیامبر گرامى به صراحت ، جانشینان خود را دوازده تن اعلام کرده است و روایات این باب به حد تواتر رسیده است (9) که امام هادى - علیه السلام - یکى از همین جانشینان مى باشد.

بخشش و کرم حضرت
یکى دیگر از خصوصیات بارز حضرت ، بخشش و عطاى ایشان است که همانند اجداد خود در این میدان گوى سبقت را از همگان ربوده است . حضرت مثل پدران خود تنها براى جلب رضاى پروردگار مسکین ، یتیم و اسیر را بر خانواده خود مقدم داشته و اطعام آنان را در درجه اول اهمیت قرار مى دادند تا جایى که غذایى براى خانواده شان باقى نمى ماند و در مورد لباس نیز بدین گونه عمل مى کردند. امام صادق - علیه السلام - نیز آنقدر به مستحقّین انفاق مى کرد و لباس مى داد که دیگر براى افراد خانواده اش چیزى یافت نمى شد.(10)
مورخان موارد بى شمارى از بخشش هاى کلان حضرت امام هادى - علیه السلام - نسبت به فقرا و درماندگان را نقل کرده اند که ما به نمونه هاى زیر اکتفا مى کنیم :
1 - هیاءتى از شیعیان بلند پایه مرکّب از ابوعمرو عثمان بن سعید، احمد بن اسحاق اشعرى و على بن جعفر حمدانى به دیدار امام هادى - علیه السلام - رفتند، احمد بن اسحاق از وامى که در گردن داشت به حضرت شکایت برد ایشان به وکیل خود عمرو رو کرده فرمودند: به احمد سى هزار دینار و به على بن جعفر نیز همان مقدار بپرداز. سپس حضرت به خود عمرو - وکیل حضرت - نیز سى هزار دینار بخشیدند. ابن شهر آشوب پس از نقل این عطا و بزرگمنشى علوى مى گوید: ((این عمل معجز گونه است و جز پادشاهان را نرسد که چنین بخشش کنند و ما هرگز این گونه عطایى نشنیده ایم )).(11)
حضرت براى این بزرگان زندگانى مرفهى فراهم آورده بود و غبار فقر را از خانه شان رفته بود. و طبیعى است که بهترین بخشش ، آن است که اثرى نیکو و ماندگار از خود بجا گذارد.
2 - یک نمونه دیگر از کرم حضرت را اسحاق جلاّب چنین نقل مى کند:
((در (( یوم الترویه )) (هشتم ذى الحجّه ) براى ابوالحسن هادى - علیه السلام - تعداد زیادى گوسفند خریدم و ایشان تمام گوسفندان را در میان خویشان خود تقسیم کردند)).(12)
3 - مورد دیگر که اعجاب مورّخان را برانگیخته است چنین مى باشد که :
((حضرت به قصد روستایى متعلّق به خودشان از سامرّا خارج شدند چندى بعد یکى از بادیه نشینان به در خانه حضرت آمد خانواده حضرت به آن مرد گفتند که ایشان به زمینى خارج از شهر رفته اند و آن مرد هم متوجه محل حضرت شده و پس از دیدن ایشان با صدایى ضعیف گفت : یابن رسول اللّه من مردى از اعراب کوفه و از موالیان و محبّان جدّت على بن ابى طالب هستم ، سنگینى قرض مرا از پا درآورده است و جز تو گره گشایى نمى شناسم ...
حضرت متاءثر شدند و دیدند وى متمسّک به ولایت على - علیه السلام - است لیکن خود حضرت در آن هنگام در تنگنا بودند و کمکى از دستش ساخته نبود لذا به دست خودشان ورقه اى نوشتند مبنى بر آنکه : اعرابى از حضرت مبلغ معینى طلبکار است ، سپس کاغذ را به او داده گفتند: این کاغذ را نزد خودت داشته باش و به سامرّا برو، هر وقت دیدى عده اى نزد من جمع شده اند برخیز و طلبى را که در این کاغذ است از من بخواه و بر من سخت بگیر که چرا بدهى ام را نپرداخته ام و تمامى دستورات مرا انجام بده . اعرابى ورقه را گرفت و هنگامى که حصرت به سامرّا بازگشت عده اى به دیدن او آمدند که در میان آنان جاسوسان و ماءموران حکومت عباسى هم حضور داشتند، چندى نگذشت که اعرابى از راه رسید و کاغذ را نشان داده خواستار پرداخت مبلغ مذکور در آن شد، امام - علیه السلام - به عذرخواهى پرداخت لیکن اعرابى با اصرار خواستار پول خود بود و همچنان تاءکید مى کرد.
حاضرین در مجلس متفرق شدند و جاسوسان متوکل شتابان ماجرا را به گوش خلیفه رساندند او نیز دستور داد تا سى هزار درهم نزد حضرت ببرند، وقتى که اعرابى آمد حضرت پول ها را به او داده فرمودند: ((این پول ها را بگیر و بدهى خود را بپرداز و باقى مانده را خرج خانواده ات کن ...)).
اعرابى مبلغ را بسیار دیده گفت : یابن رسول اللّه بدهى من کمتر از یک سوم این مبلغ است ... لیکن خداوند بهتر مى داند که رسالت خود را میان چه کسانى قرار دهد. (13) و پول ها را برداشته با خشنودى تمام و با خیال راحت به سوى خانواده اش رفت و همچنان براى ناجى خود امام هادى که او را از فقر و سختى نجات داده بود دعا مى کرد)).
4 - راویان ذکر کرده اند که ابوهاشم جعفرى دچار سختى معیشت شده بود لذا به زیارت امام شتافت ، هنگامى که حضرت موقعیت دشوار وى را دریافت براى تسکین و سبک کردن رنج هایش چنین فرمود:
((اى ابوهاشم ! اداى شکر کدامیک از نعمت هاى الهى را مى خواهى بجا آورى ؟ خداوند به تو نعمت ایمان را عطا فرموده و بدینسان بدنت را بر آتش جهنم حرام ساخته است و تنى سالم به تو داده است تا بتوانى به طاعات الهى بپردازى و با دادن صفت قناعت تو را از ذلت سؤ ال و مرحمت خواهى نجات داده است ...)).
نعمت هایى را که امام بر مى شمارد از مهمترین عطایاى الهى براى کسى که از آنها استفاده کند بشمار مى رود. سپس ‍ حضرت دستور دادند تا به ابوهاشم یکصد دینار بپردازند.(14)

پارسایى و زهد امام (علیه السلام )
حضرت از تمام لذات زودگذر و مادى این جهان روى گردانده و به ضروریات آن اکتفا کرده بود، کمترین توجهى به جلوه هاى فریبنده نشان نمى داد و زندگى خود را وقف عبادت خداى متعال کرده بود، کار را در زهد و ورع تا بدانجا رسانده بود که خانه مسکونى حضرت در سامرّا و مدینه از اثاثیه معمولى نیز خالى بود و هنگامى که ماءموران متوکل شبانگاه به منزل ایشان هجوم آوردند و به بازرسى آن مشغول شدند چیزى قابل توجه در آن نیافتند. بار دیگر که به خانه حضرت در سامرّا هجوم آوردند ایشان را در اتاقى در بسته مشاهده کردند در حالى که با لباسى پشمین بدون هیچ فرشى بر شن و سنگریزه نشسته بود.
سبط بن جوزى درباره زهد امام مى گوید: ((امام على هادى کمترین میل و گرایشى به دنیا نداشت و همیشه ملازم مسجد بود، هنگامى که خانه اش را بازرسى کردند، جز قرآن ، کتب دعا و چند کتاب علمى در آن چیزى نیافتند.
حضرت مانند اجداد طاهرین خود زندگى بى آلایشى را پیش گرفته بود و اهمیتى به مسائل مادى نمى داد بلکه وجهه نظرش اتصال دائمى به حق تعالى بود. جدش مولاى متقیان و امیرمؤ منان نیز از پارساترین مردم بود و در ایام خلافت خویش هیچ اندوخته مادى براى خود فراهم نکرد و کفش و کمربندش از لیف خرما بود و کفشش را خود تعمیر مى کرد بر شکم خود سنگى مى بست تا فشار گرسنگى را کاهش دهد و همسرش دخت گرامى پیامبر زهرا - علیهاالسلام - نیز مانند پدر و شوهر والامقامش زندگى زاهدانه اى را دنبال مى کرد و در خانه اش از اثاث البیت خبرى نبود و دستانش از آسیا کردن گندم تاول زده بود. ائمه این چنین زیستند و نعم مادى را کنار گذاشته کریمانه از مظاهر فریبنده حیات گذشتند و تنها به کارى پرداختند که آنان را به خداوند نزدیک کند)).
امام (علیه السلام )در مزرعه خود کار مى کند
امام عظیم الشاءن به دور از گرایش هاى مادى و هواهاى نفسانى و خود بزرگ بیتى براى معیشت خود و خانواده اش بر زمین متعلق به خودشان کار مى کرد. على بن حمزه مى گوید: ابوالحسن ثالث را دیدم که بر زمینى کار مى کرد و قدم هایش از عرق خیس شده بود. گفتم : ((قربانت گردم کارگران کجا هستند؟...))
حضرت فرمود: ((اى على ! بهتر از من و پدرم کسانى بودند که با بیل در زمین خود کار مى کردند...)).
- ((آنها چه کسانى بودند؟...))
- ((رسول اللّه (( - صلى اللّه علیه و آله -، )) امیرالمؤ منین و تمامى پدرانم با دست خود کار مى کردند و این کار پیامبران ، رسولان و اوصیاى صالح بوده است ...))(15) .
همیشه ((کار)) شعار انبیا بوده است و خداوند پیامبرى را مبعوث نساخت مگر اینکه ((کارگر)) بود و ما در کتاب خود ((کار و حقوق کارگر در اسلام )) (16) بر اهمیت کار و ارزش معنوى آن به این حدیث شریف استناد جسته ایم و نشان داده ایم که کار کردن از سیره انبیاى صالح بوده است .

راهنمایى گمراهان
امام هادى اهمیت زیادى به هدایت گمراهان و منحرفان از راه حق مى داد و در این راه کوشش خستگى ناپذیرى را آغاز کرده بود، از جمله کسانى که به وسیله حضرت به حقیقت دست یافت و هدایت شد ((ابوالحسن بصرى )) معروف به ((ملاّح )) را مى توان نام برد. وى ((واقفى )) بود و پس از امام موسى کاظم امامت هیچ یک از فرزندان حضرت را نپذیرفته بود. روزى حضرت هادى بصرى را دیده به او گفت :
((این خواب غفلت تا کى ؟ آیا وقت آن نرسیده است که به خود آیى ...)) نفس قدسى حضرت آنچنان گرم و مؤ ثر بود که همین دو جمله او را دگرگون ساخته به راه صلاح باز آورد و به امامت حضرت معترف گشت .(17)

با صوفیان مجالست مکنید
امام هادى - علیه السلام - اصحاب خود و دیگر مسلمانان را از معاشرت و همنشینى با صوفیان بر حذر داشته بود زیرا آنان سرچشمه گمراهى و ضلالت هستند و با اظهار پارسایى و تقدس مآبى به فریب و گمراهى ساده لوحان بر مى خیزند.
امام بر دورى و جدایى از صوفیان بشدت تاءکید داشت . حسین بن ابى الخطاب نقل مى کند: نزد امام هادى در مسجد النبى بودم که گروهى از اصحاب حضرت از جمله ابوهاشم جعفرى که مردى سخندان و مورد احترام امام بود وارد شدند و در همان هنگام عده اى از صوفیان وارد مسجد شده گوشه اى نشستند و به گفتن اوراد خود و تکبیر و تهلیل پرداختند، حضرت رو به اصحاب کرده فرمودند:
((به این فریبکاران و هم پیمانان شیطان و ویرانگران بنیادهاى اسلام توجه نکنید آنان براى آسایش جسم ، پارسایى مى کنند و شب زنده دارى آنان براى به دست آوردن طعام هاى چرب و شیرین است ، عمرى را به سختى مى گذرانند تا آنکه فرصتى یافته به گناهکارى بپردازند، گرسنگى مى کشند تا آنکه به خوان هاى رنگین دست یابند، ذکر آنان فقط براى فریب مردم است و جلب قلوب احمقان ، سادگان را شیفته خود ساخته بار خود را بر دوش آنان مى نهند و آنان را در چاه هاى گمراهى مى اندازند، اوراد آن ، رقص و کف زدن است و ذکرشان نغمه و آوازه خوانى ، جز بى خردان و افراد گول خورده کسى از آنان پیروى نمى کند و متاع آنان جز در بازار احمقان فروشى ندارد، هر کسى به دیدار و زیارت زنده یا مرده آنان برود مانند آن است که به زیارت شیطان و بت پرستان رفته باشد و هر که به آنان یارى رساند در حقیقت به ابوسفیان ، معاویه و یزید یارى کرده است ...)).
یکى از حاضران پرسید: ((اگر چه به امامت شما معتقد و معترف باشد؟)) امام او را از ادامه این گونه توهّمات بر حذر داشته با بیانى قاطع فرمود:
((این تصوّرات را از خود دور کن ، هر کس به امامت و حق ما معترف باشد بر خلاف رضاى ما گام بر مى دارد، آیا نمى دانى آنان پست ترین طایفه صوفیه هستند و همه فرق صوفیه مخالف ما مى باشند و طریقت آنان با ما مغایر است ، آنان نصارى یا مجوس این امت هستند و همیشه در تلاشند تا چراغ برافروخته خدایى را با دهان خود خاموش کنید هر چند خداوند پرتو افشانى چراغ توحید را على رغم خواست کافران ، تضمین کرده است ...)).(18)
امام در سخنان خود بر بطلان روش صوفیان و بى دینى آنان با توجه به صفات و رفتارشان چند نکته را بیان مى فرماید:
1 - آنان در فریفتن و گمراه کردن مردم هم پیمان شیطان هستند.
2 - با بدعت هاى خود و آوردن شیوه هایى مغایر روح اسلام و شریعت درصدد ویرانگرى پایه هاى این دین مبین برآمدند.
3 - زهد آنان ریایى است و براى راحت طلبى و جلب منافع مادى مى باشد.
4 - شب زنده دارى و اظهار تقدّس آنان براى رضاى خدا و انجام عبودیت حضرتش نیست بلکه دام نیرنگى است براى صید مردم و به دست آوردن اموال آنان .
5 - اوراد آنان ، اوراد عبادى نیست بلکه رقص و پایکوبى است زیرا از قلبى که معتقد به خداست برنخاسته است و دعاهاى آنان ترانه و آواز است زیرا از روح اخلاص و طاعت خداوند خالى است و کالبدى است بى جان .
6 - آنکه مهار خرد و اختیار خود را در دست دارد به دنبال این دغلان نمى رود، لیکن ساده لوحان ، افراد نادان و بى خردان که قدرت تشخیص ندارند در زمره پیروان آنها قرار مى گیرند.

امام و احترام به علما
امام هادى - علیه السلام - در بزرگداشت دانشمندان و اندیشمندان مى کوشید و به آنها توجهى خاص داشت و آنان را بر دیگر مردم برتر مى شمرد زیرا آنان سرچشمه نور و آگاهى در زمین هستند. از کسانى که مورد تجلیل امام قرار گرفت فقیهى بود که با یکى از نواصب و مبغضین اهل بیت به مناظره پرداخته و او را مغلوب ساخته بود، آن فقیه پس از چندى به زیارت امام آمد حضرت که از مناظره او با ناصبى خبردار بود از دیدن وى شادمان شده او را در صدر مجلس ‍ نشاند و به گرمى با وى به گفتگو پرداخت . مجلس مملو از علویان و عباسیان بود. بنى هاشم حاضر در آنجا از این توجه خاص امام رنجیده شدند و امام را مخاطب ساخته گفتند:
((چگونه او را بر سادات و بزرگان بنى هاشم مقدم مى دارى ؟...))
حضرت در پاسخ فرمود: از کسانى نباشید که خداوند متعال درباره شان فرمود: (( ((الم تر الى الذین اءوتوا نصیبا من الکتاب یدعون الى کتاب اللّه لیحکم بینهم ثم یتولى فریق منهم و هم معرضون )). )) (19)
((آیا ندیدى کسانى را که بهره اى از کتاب آسمانى به آنها داده شده بود، فرا خوانده شدند تا کتاب خدا داور آنان باشد لیکن گروهى اعراض کرده روى گرداندند)).
آیا کتاب خداوند متعال را به عنوان داور و حکم قبول دارید؟... همگى گفتند: ((آرى ، یابن رسول اللّه )). و امام روش ‍ خود را - به استناد آیات قرآن - چنین مدلّل ساخت : آیا خداوند نمى گوید: (( ((یا اءیها الذین آمنوا اذا قیل لکم تفسحوا فى المجالس فافسحوا یفسح اللّه لکم - الى قوله - و الذین اوتوا العلم درجات )). )) (20)
((اى کسانى که ایمان آورده اید هنگامى که در مجالسى به شما گفته مى شود جاى باز کنید شما نیز جاى باز کنید تا خداوند براى شما گشایش دهد... تا آنجا که مى گوید: و دانشمندان را درجاتى بالاتر مى دهد)).
خداوند متعال همانطور که مؤ من را بر غیر مؤ من مقدم مى دارد، مؤ من عالم را بر مؤ من غیر عالم برترى داده است . و باز خداوند است که مى فرماید: ((خداوند مؤ منان اهل علم را درجاتى ، برترى مى دهد)) آیا خداوند گفته است : خداوند نجیب زادگان و شریفان نسب دار را رفعت مى دهد! لیکن حضرت باریتعالى با تاءکید مى گوید:
(( ((هل یستوى الذین یعلمون و الذین لا یعلمون ؛ )) (21) آیا آنان که مى دانند و آنان که نمى دانند با هم برابرند؟)).
پس چرا از احترام و تجلیل من نسبت به این عالم که مورد بزرگداشت خدا نیز هست رنجیده شده اید، شکستى که این مرد به آن ناصبى با دلایل و براهین خدا آموخته داد از هر شرافت مبنى بر نسب و تبار، بالاتر و برتر است .
دلایل و حجت هاى امام ، حاضرین را خاموش کرد لیکن یکى از بنى عباس حاضر در جلسه همچنان بر موضع نادرست خویش پافشارى کرد و گفت :
((یابن رسول اللّه ! شما این مرد را بر ما مقدم داشتى و ما را پایین تر از او به حساب آوردى در صورتى که او مانند ما نسبى چنین روشن و درخشان ندارد و از صدر اسلام تاکنون آن را که نسبى شریف تر داشته باشد بر دیگران مقدم مى دارند...))
منطق این عباسى ، منطقى است سست و بى بنیاد که اسلام بدان کمترین بهایى نمى دهد، اسلام متوجه ارزش هاى والایى است که هرگز چنین افرادى تصور آن را هم ندارند و به گوششان نخورده است . لذا حضرت طبق اصل قرآنى : (( ((وجادلهم بالتى هم احسن )) )) (22) و دستور: (( ((کلموا الناس على قدر عقولهم )) )) براى قانع کردن وى راه دیگرى در پیش گرفت و گفت :
(( ((سبحان اللّه ! )) آیا عباس که از بنى هاشم بود با ابوبکر تیمى بیعت نکرد؟ آیا عبداللّه بن عباس پدر خلفاى عباسى و از خاندان بنى هاشم ، کارگزار عمر بن خطاب از بنى عدى نبود؟ پس چرا عمر افراد خارج از خاندان قریش را وارد شوراى شش نفره کرد ولى عباس را که هاشمى و قرشى بود وارد شورا ننمود؟!
پس اگر برتر شمردن غیر هاشمى بر هاشمیان نادرست است باید بیعت کردن عباس با ابوبکر و کارگزارى عبداللّه بن عباس براى عمر را محکوم کنى و اگر آن کار اشکالى نداشت این مورد هم مانند آن روا خواهد بود...)).
معترض ، تاب این استدلالات را نیاورد خاموش گشت و دیگر دم نزد.(23)
حضرت که دیده بود دلایل قرآنى او را قانع نکرد از بیعت جدش عباس با ابوبکر و کارگزارى عبداللّه بن عباس براى عمر در حالى که این دو خلیفه از نظر نسب به پاى عباس و فرزندش نمى رسیدند استفاده کرد و این نمونه کامل (( ((الزموهم بما التزموا به )) )) است .

پی نوشتها:

1-« الارشاد، » ص 307 و 308. و اصول کافى .
2-« حیاة الحیوان ، » مادّه جفر.
3-« حیاة الامام محمّد الجواد، » ص 69.
4-« الجامع الاحکام القرآن ، » ج 1، ص 35.
5-« الارشاد، » ص 369. اصول کافى ، ج 1، ص 323.
6-« بحارالانوار، ج 13، ص 127. « و الاکمال » صدوق .
7-« اعیان الشیعة : » ج 4، ق 2 ص 256.
8-اصول کافى .
9-صحیح مسلم ، « کتاب الاماره . » مسند احمد بن حنبل ، ج 5، ص 89، و صحیح بخارى ، ص 164.
10-« صفوة الصفوة ، » ج 2، ص 98.
11-« المناقب ، » ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 409.
12-« بحارالانوار، » ج 50، ص 132 - مناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 411.
13-« الاتحاف بحب الاشراف ، » ص 67 - 68. شرح شافیه ابى فراس ، ج 2، ص 167، « جوهرة الکلام ، » ص 151.
14-امالى صدوق ص 412 و « بحارالانوار » ج 50، ص 129.
15-« من لا یحضره الفقیه . »
16-« العمل و حقوق العامل فى الاسلام . »
17-« من لا یحضره الفقیه . »
18-« روضات الجنات ، » ج 3، ص 134.
19-سوره آل عمران ، آیه 22.
20-سوره مجادله ، آیه 10.
21-سوره زمر، آیه 8.
22-سوره نحل ، آیه 125.
23-« الاحتجاج » طبرسى ، ج 1 و 2، ص 454.
منبع: زندگی امام علی الهادی (علیه السلام)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد