ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بیانات امام خامنه ای (حفظه الله ) در دیدار کارگزاران نظام
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
من هم این عید سعید و بزرگ را به همهى مسلمانان و حقجویان عالم و به ملت شریف و عظیمالشأن ایران و به شما برادران و خواهرانى که در اینجا تشریف دارید، تبریک و تهنیت عرض مىکنم. خداوند ما را از برکات این روز و درسهاى بزرگى که به ما مىدهد، برخوردار کند.
در روز غدیر، این حرکت عظیمى که طبق روایات متواتره، به وسیلهى نبىّاکرم (صلّىاللَّهعلیهوالهوسلّم) انجام شد، داراى ابعادى بود. البته یک بُعد، فضیلت امیرالمؤمنین بود. مردم هم مىدانستند و از نزدیک این فضایل را در آن بزرگوار مشاهده مىکردند. پیامبر اکرم، و در واقع ارادهى الهى هم همان فضایل و ارزشها را معتبر دانست و بر اساس آن ارزشها، ولایت و حاکمیت بعد از پیامبر را تعیین کرد. معلوم شد آن کسى مىتواند در مرتبهى حکومت بر مسلمین قرار بگیرد، که داراى آن ارزشها باشد. لازم نبود که پیامبر اکرم فضایل امیرالمؤمنین را در آن روز بیان کند؛ مردم مىدانستند.
به ادامه مطلب بروید ...
«ابنابىالحدید» مىگوید: فضایل علىبنابىطالب به طورى در آن روز براى مردم واضح بود که بعد از رحلت پیامبر، احدى از مهاجران و اغلب انصار شک نداشتند که مسألهى خلافت بر على قرار خواهد گرفت؛ یعنى در نظر آنان جزو مسلّمات بود. در موارد دیگر، خود رسول اکرم هم راجع به امیرالمؤمنین چیزهاى زیادى فرموده است.
آنچه از طرق ما شیعیان و نیز از طریق اهل سنت روایت شده، متواتر است. خیلى از فضایل را به شکل متواتر، هم شیعه و هم سنى روایت کردهاند؛ مخصوص شیعه نیست. حتّى یکى از مورخان قدیمى مشهور - «ابن اسحاق» صاحب سیرهى معروف - مىگوید: پیامبر به امیرالمؤمنین فرمود: اگر بیم این را نداشتم که مردم در باب تو حرفهایى بزنند که پیروان عیسى دربارهى او زدند، چیزى را دربارهى تو مىگفتم که هرجا عبور مىکنى، مردم خاک زیر پاى تو را به عنوان تبرک بردارند. این روایت شاید از طرق شیعه هم نقل شده باشد؛ من ندیدهام. «ابنابىالحدید» از «ابناسحاق» نقل مىکند؛ یعنى کسانى که معتقد به نصب امیرالمؤمنین هم نیستند، اما این حرفها را در فضایل آن حضرت دارند.
این، یک بُعد واقعهى غدیر است؛ یعنى امضاء و اثبات این فضایل و اینکه این فضایل و ارزشها، به حکومت و به این ارزش قراردادى در جامعهى اسلامى منتهى مىشود. این بُعد، بُعد بسیار مهمى است و معلوم مىشود که در اسلام، طبق دید پیامبر و وحى الهى، حکومت تابع ارزشهاست؛ تابع چیزهاى دیگر نیست. این، خود یک اصل اسلامى است.
یک بُعد دیگر در قضیه و حدیث غدیر، همین مسألهى ولایت است؛ یعنى تعبیر از حکومت به ولایت؛ «من کنت مولاه فهذا علىّ مولاه»(1). آن وقتى که پیامبر(ص) در مقام تعیین حق حاکمیت براى یک شخص است، تعبیر مولا را براى او بهکار مىبرد و ولایت او را به ولایت خود مقترن مىکند. خود این مفهومى که در ولایت هست، بسیار حایز اهمیت است. یعنى اسلام، منهاى همین مفهوم ولایت - که یک مفهوم مردمى و متوجه به جهت حقوق مردم و رعایت آنها و حفظ جانب انسانهاست - هیچ حاکمیتى را بر مردم نمىپذیرد و هیچ عنوان دیگرى را در باب حکومت قایل نیست.
آن کسى که ولىّ و حاکم مردم است، یک سلطان نیست؛ یعنى عنوان حکومت، از بُعد اقتدار و قدرت او بر تصرف ملاحظه نمىشود؛ از بُعد اینکه او هر کارى که مىخواهد، مىتواند بکند، مورد توجه و رعایت نیست؛ بلکه از باب ولایت و سرپرستى او، و اینکه ولىّ مؤمنین یا ولىّ امور مسلمین است، این حق یا این شغل یا این سمت مورد توجه قرار مىگیرد. قضیهى حکومت در اسلام، از این جهت مورد توجه است.
اگر این مفهوم ولایت و آنچه را که اسلام براى ولىّ و والى به عنوان شرط و وظیفه قرار داده است، بشکافیم - که در کلمات ائمهى معصومین در این باب، خیلى حرفهاى آموختنى وجود دارد، و در همین نامهى امیرالمؤمنین به مالک اشتر و آن توصیههاى بزرگ، مفاهیم ارزندهى زیادى هست - خواهیم دید که مردمیترین نوع حکومت این است. در فرهنگ بشرى - یعنى فرهنگ آزادیخواهان عالم در طول تاریخ - هیچ چیزى که از حکومت زشت باشد، در مفهوم ولایت وجود ندارد. مفهوم استبداد یا خودسرى، به میل خود یا به ضرر مردم تصمیم گرفتن، مطلقاً در معناى ولایت اسلامى نیست. نه اینکه یک شخصى نمىتواند به نام ولایت از این کارها بکند؛ خیر، شیاطینى هستند که با همهى نامهاى خوب، همهى کارهاى بد را در دنیا کردهاند. مقصود، آموزش و درس و راه اسلامى است. البته کسانى که دلباختهى مفاهیم غربى و بیگانهى از اسلام هستند، ممکن است حرفهایى بزنند، یا تصوراتى بکنند؛ لیکن اینها بر اثر نشناختن مفهوم ولایت است.
ولایت در اسلام، ناشى از ارزشهاست؛ ارزشهایى که وجود آنها، هم آن سِمت و هم مردم را مصونیت مىبخشد. مثلاً عدالت به معناى خاص - یعنى آن ملکهى نفسانى - از جملهى شرایط ولایت است. اگر این شرط تأمین شد، ولایت یک چیز آسیبناپذیر است؛ زیرا به مجرد اینکه کمترین عمل خلافى که خارج از محدوده و خارج از اوامر و نواهى اسلامى است، از طرف آن ولىّ یا والى تحقق پیدا کرد، شرط عدالت سلب مىشود. کوچکترین ظلم و کوچکترین کجرفتارى که خلاف شرع باشد، عدالت را سلب مىکند. هر تبعیضى، هر عمل خلاف و گناه و ترک وظیفهیى، عدالت را از والى سلب مىکند. وقتى هم که عدالت سلب شد، او از آن منصب منعزل مىشود.
در کدام سیستم حکومتى دنیا، چنین شکلى وجود دارد؟ در کدام طریقهى ضمانت و نظارت مردمى، چنین روشى وجود دارد که در آن، خیر انسانیت و خیر جامعه و مصالح بشرى و ارزشها باشد؟ البته تخلف از معیارها، در همهى شکلها مىتواند صورت بگیرد. بر فرض حفظ معیارها، شما ملاحظه کنید ببینید، این چه شکل متینى است که اسلام مقرر کرده است.
ما مسلمین باید ولایت را تجربه کنیم. در طول قرنهاى متمادى نگذاشتند. چه کسانى نگذاشتند؟ همان کسانى که حکومت به سبک ولایت، آنها را از مسند قدرت و حکومت کنار مىزند؛ والّا به نفع مردم است. کدام کشورها هستند که اگر در رأس حاکمیتشان یک انسان پرهیزگارِ پارساى مؤمنِ مراعاتکنندهى اوامر و نواهى الهى و عامل به صالحات و حسنات باشد، براى آنها بهتر نباشد، از اینکه فرد میگسارِ شهوترانِ پولپرستِ دنیاپرستى بر سر کار باشد؟ هر ملت و هر مذهبى که مىخواهند، داشته باشند.
ولایت، یعنى حاکمیت انسانهاى پارسا، انسانهاى مخالف با شهوات و نفس خودشان، انسانهاى عامل به صالحات. این، معناى ولایت اسلامى است. کدام ملت و کدام کشور است که این را نخواهند و به نفعشان نباشد؛ مفهوم آن را تصور کنند و تصدیق نکنند؟ چه کسانى با این اصل و با این روش مخالفند؟ معلوم است؛ آن قدرتطلبانى که در وجود و نفس خودشان، تحقق آن معیارها - یعنى تحقق پارسایى، تخلى از شهوات و بىاعتنایى به زخارف دنیا - را عملى نمىبینند. کدامیک از این قدرتمندانى که امروز زمامهاى امور را در دنیا بهدست گرفتهاند، حاضرند اساس حکومت و ولایتى باشند که اسلام گفته است؟
ما همیشه این را گفتهایم و این جزو مسلّمات انقلاب ماست که انقلاب و نظام جمهورى اسلامى، یک تعرض عمومى به فرهنگ غیر اسلامى و ضد اسلامى است که امروز بر قدرتهاى جهانى حاکم است و ارکان قدرت جهانى بر اساس آن شکل گرفته است. به همینخاطر، با اسلام و با این انقلاب و این نظام مخالفند؛ زیرا اجزاى فرهنگ سیاسى رایج بین قدرتمندان عالم را زیر سؤال برده است. فرهنگ ما، فرهنگى مغایر با آن فرهنگهاست؛ کمااینکه وضع حکومت و قدرت سیاسى و رابطهى آن قدرت با مردم و پیوندهاى بین آنها و مردم را مشاهده مىکنید.
این چیزهایى که ناشى از اصل ولایت در اسلام است، چهقدر براى انسانها مفید، پُردرخشش، زیبا و جاذبهدار است. هر کس از هرجاى دنیا به کشور ما نگاه کند، همین چیزهایى که در زندگى امام بزرگوارمان بود، و آنچه را که این ملت در طول این ده، دوازده سال به آن عادت کردهاند، مىبیند. این، معناى ولایت است؛ و ما عرض مىکنیم که اگر ملتها، قطع نظر از مذاهب و ادیانى که بر آنها حاکم است، بخواهند راه سعادت را پیدا کنند، باید به ولایت اسلامى برگردند.
البته این ولایت اسلامى بهشکل کامل، در یک جامعهى اسلامى عملى است؛ چون ولایت براساس ارزشهاى اسلامى - یعنى عدالت اسلامى، علم اسلامى و دین اسلامى - است؛ اما بهشکل غیر کامل، در همهى ملتها و در میان همهى جوامع عملى است. اگر مىخواهند کسى را به عنوان رهبر و حاکم بر جامعه انتخاب کنند، سراغ آن کسى که سرمایهداران معرفى مىکنند، نروند؛ سراغ پارساترین و پاکترین و بىاعتناترین انسانها به دنیا بروند؛ آن کسى که قدرت را سرمایهى شخصى خود به حساب نمىآورد و از آن براى سود شخصى خویش استفاده نمىکند.
این، رشحهیى از رشحات ولایت در اسلام است و دمکراسیهاى جارى عالم از آن بىنصیبند. این، از برکات اسلام است. لذا از اول انقلاب هم همین عنوان ولایت و ولایت فقیه - که دو مفهوم است؛ یکى خود مفهوم ولایت، یکى این که این ولایت متعلق به فقیه و دینشناس و عالم دین است - از طرف کسانى که درحقیقت تحمل این بافت ارزشى کامل را نمىتوانستند و نمىتوانند بکنند، مورد تعرض شدید قرار گرفت. امروز هم همینطور است. خوشبختانه مردم این راه را شناختهاند. این، از برکات غدیر و اسلام و زندگى امیرالمؤمنین و نیز حکومت کوتاه آن بزرگوار است.
امیدواریم که خداوند ماها را اهل و لایق براى این راه و این تفکر اسلامى قرار دهد و همهى ما را قدردان مفهوم ولایت بسازد و انشاءاللَّه شایستهى اسم «ملت اهل ولایت» باشیم.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1) بحارالانوار، ج 35 ، ص 282