ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
قرار بستیم که دستگاهی وارد کنم . مصطفی آن زمان مامور خرید بود . همکارهایش باورشان نمی شد کسی بتواند این دستگاه را بیاورد ، ولی من آوردم .
از شش کشور ردش کردم ؛ هر بار با یک اسم . بردم سایت ، تستش کردم . مشکلی نداشت . یک هفته بعد رفتم نصبش کنم ، روشن کردم ، ولی کار نکرد . همه جای دستگاه را چک کردم ، ولی نمی فهمیدم مشکل از کجا است . معلوم بود یکی به ش دست زده . مصطفی ساعت به ساعت زنگ می زد می گفتم :
«مصطفی چرا این طوری شد؟»
می گفت : . . .
به ادامه مطلب بروید . . .
«نگران نباش ، درستش می کنیم .»
این را که می گفت ، آرام می شدم . دو روز لنگ دستگاه بودم . داشتم دیوانه می شدم . بخشی که باید دستگاه را تحویل می گرفت ، مدام می گفت «این دستگاه مشکل دارد ، ما تحویل نمی گیریم.» همه ی مشخصات فنی دستگاه درست بود ، ولی جرات نمی کردند تاییدش کنند .
تلفنم زنگ خورد . مصطفی بود ، گفت «برو ببین به کابل ها دست نزده باشن .» به ذهن خودم نرسیده بود . حدسش درست بود ؛ جای فازها را عوض کرده بودند . قاطی کردم . به شان توپیدم . مصطفی هم پشتم درآمد . داد و بیداد می کرد ، می گفت «این بنده خدا رفته با جونش بازی کرده و این دستگاه رو آورده ؛ اون وقت شما قبول نمی کنید؟»