در انتظار یار
در انتظار یار

در انتظار یار

دانشمند بسیجی شهید مصطفی احمدی روشن

 

 

قرار بستیم که دستگاهی وارد کنم . مصطفی آن زمان مامور خرید بود . همکارهایش باورشان نمی شد کسی بتواند این دستگاه را بیاورد ، ولی من آوردم . 

 

از شش کشور ردش کردم ؛ هر بار با یک اسم . بردم سایت ، تستش کردم . مشکلی نداشت . یک هفته بعد رفتم نصبش کنم ، روشن کردم ، ولی کار نکرد . همه جای دستگاه را چک کردم ، ولی نمی فهمیدم مشکل از کجا است . معلوم بود یکی به ش دست زده . مصطفی ساعت به ساعت زنگ می زد می گفتم : 

 

«مصطفی چرا این طوری شد؟»
می گفت : . . . 

 

به ادامه مطلب بروید . . . 

«نگران نباش ، درستش می کنیم .»
این را که می گفت ، آرام می شدم . دو روز لنگ دستگاه بودم . داشتم دیوانه می شدم . بخشی که باید دستگاه را تحویل می گرفت ، مدام می گفت «این دستگاه مشکل دارد ، ما تحویل نمی گیریم.» همه ی مشخصات فنی دستگاه درست بود ، ولی جرات نمی کردند تاییدش کنند .

تلفنم زنگ خورد . مصطفی بود ، گفت «برو ببین به کابل ها دست نزده باشن .» به ذهن خودم نرسیده بود . حدسش درست بود ؛ جای فازها را عوض کرده بودند . قاطی کردم . به شان توپیدم . مصطفی هم پشتم درآمد . داد و بیداد می کرد ، می گفت «این بنده خدا رفته با جونش بازی کرده و این دستگاه رو آورده ؛ اون وقت شما قبول نمی کنید؟»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد