در انتظار یار
در انتظار یار

در انتظار یار

شهیدی که دیر آمد و زود رفت



دانشجو بود و جوان ، آمده بود خط ، داشتم موقعیت منطقه را برایش می گفتم که برگشت و گفت : « ببخشید ، حمام کجاست ؟ » گفتم : حمام را می خواهی چه کار ؟ گفت : می خواهم غسل شهادت کنم . با لبخند گفتم : دیر اومدی زود هم می خوای بری . باشه ! آن گوشه را می بینی آنجا حمام صحرایی است . بعدش دوباره بیا اینجا . دقایقی بعد آمد . لباس تمیز بسیجی به تن داشت و یک چفیه خوشگل به گردن . چند قدم مانده بود که به من برسد یک گلوله توپ زیر پایش فرود آمد و . . .


راوی : حاج حسین یکتا