ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
صرفه جویی ما چگونه است و شهدا چگونه . . . . !!!!
خاطره ای از شهید حسن باقری
( به عکس زیر توجه کنید )
( جانشین فرمانده نیروی زمینی )
صرفه جویی
از منطقه عملیاتی که برمی گشتیم ، یک نفر نظرمان را جلب کرد . او فشنگ هایی را که روی زمین ریخته شده بود ، جمع می کرد و در داخل سطلی که در دست داشت ، می ریخت . تعجب کردیم ؛ چون در اوضاعی که بچه ها حتی یک تانک عراقی را نادیده می گرفتند و اسلحه های زیادی را که در اطراف ریخته شده بود رها می کردند ، این فرد چرا فشنگ ها را جمع می کند ؟؟؟
جلوتر رفتیم ؛ دیدیم شهید حسن باقری بود . وقتی متوجه نگاه های متعجب ما شد رو به ما کرد و
گفت : حیف است اینها روی زمین بماند ، باید علیه صاحبانش بکار گرفته شود . . . .
سردار شهید حسین بهرامی از خود دو وصیت نامه
به یادگار گذاشت
که حقیقتاً خواندنی است .
در بخشی از وصیت نامه اول
(که در این جا به دلیل مفصل بودن آن ، آورده نشده)
می خوانیم . . . . :
برای خواندن قسمتی از وصیت نامه ی اول و دوم
به ادامه مطلب بروید . . . .
دانشجو بود و جوان ، آمده بود خط ،
داشتم موقعیت منطقه را برایش می گفتم که برگشت و گفت : « ببخشید ، حمام
کجاست ؟ » گفتم : حمام را می خواهی چه کار ؟ گفت : می خواهم غسل شهادت کنم . با
لبخند گفتم : دیر اومدی زود هم می خوای بری . باشه ! آن گوشه را می بینی آنجا
حمام صحرایی است . بعدش دوباره بیا اینجا . دقایقی بعد آمد . لباس تمیز بسیجی
به تن داشت و یک چفیه خوشگل به گردن . چند قدم مانده بود که به من برسد یک
گلوله توپ زیر پایش فرود آمد و . . .
راوی : حاج حسین یکتا
حتما به ادامه مطلب بروید
روز اول فروردین ماه سال 1346 خداوند ، عیدی خانواده پازوکی را پسری به نام مجید قرار داد که عطر حضورش اهالی خانه را سرمست کرد با اولین صدای گریه اش مادر را آرام نمود . هر سال که شکوفه های بهار با باز شدنشان گذر ایام را نوید می دادند ، مجید هم بزرگتر می شد تا این که نیمکت های مدرسه با دانش آموزان . . .
ادامه مطلب رفقا
این مطلب خاطره کوتاه و ناب از فرمانده دریا دل لشکر 27 محمدرسول الله (ص) سردار شهید حاج « سعید مهتدی » از عملیات آبی - خاکی خیبر که به محضرتان تقدیم می کنیم . خوشا به سعادت او و یاران سفر کرده اش در آن پرواز جاودانی به آسمان قرب ربوبی ، رسیدن شان به سدره المنتهای سعادت ابدی و نشستن بر سفره ضیافت الهی قبیله نور خواران و نور آشامان .
ادامه مطلب دوستان (بسیار زیبا) ...
اردیبهشت 1333 ، در خانه بزرگ و زیبا و قدیمی خیابان ایران به دنیا آمد . با اینکه اسمش عبدالحمید بود توی خانه و بعدها دوستانش وحید صدایش می کردند . پدرش سرهنگ - دکتر دیالمه ، پزشک متدین ارتش و مادرش نوه ی آیت الله افجه ای ، یکی از انقلابیون مشروطه . دکتر عبدالحمید دیالمه یکی از 72 یار عاشورایی امام راحل است که در 7 تیر 1360 همراه با مراد خود شهید مظلوم آیت الله بهشتی در دفتر حزب جمهوری جام شهادت را نوشیدند و کربلایی شدند .
تقاطع ولی عصر (عج) و شهید بهشتی ، کنار
بیمارستان ارتش مسجدی به نام شفاست . پدر ، با دستور آیت الله خوانساری آن جا
را ساخت . او نذر کرده بود بعد از تمام شده مسجد ، ده روز با لباس سرهنگی
ارتش ، توی مناره اذان بگوید . ایادی ، پزشک شاه این خبر را که شنید ، توبیخش
کرد و خیلی زود بازنشسته اش کردند .
حتما به ادامه مطلب بروید . . .
شهید مسلم احمدی پناه در آخرین ساعات باقیمانده از عمر دنیوی خود پیامکی را با عنوان (تا شهادت راهی نیست) برای همسرش ارسال می کند . این شهید از شهدای یگان ویژه صابرین سپاه پاسداران است که در درگیری با گروهک تروریستی پژاک به شهادت رسیدند .